جهان بینی کسروی و نگرش تحقیقی در«پیمان» و «پرچم»

پدر کسروی آرزو میکرد که پسری داشته باشد که جای پدرش را در آخوندی بگیرد. سه پسر از او به دنیا آمدند که هر سه را میراحمد نامید که یکی پس از دیگری درگذشتند. پسر چهارم به دنیا آمد که او را نیز میراحمد نامید. میراحمد کسروی را در 6 سالگی به مکتب سپردند. پس از چهار سال که خواندن و نوشتن را یاد گرفت، در محضر آخوندی به فراگرفتن “صرف میر” پرداخت. دو سه ماهی نگذشته بود که پدر کسروی درگذشت و او از رفتن به مکتب بازماند و د رکارخانه قالیبافی پدر به سرپرستی کارگران مشغول شد. پس از چندی دوباره به مکتب بازگشت. در مدت چهار ماه “صرف میر” و “تصریف” و “عوامل” و “انموذج” را به پایان رسانید.کسروی 16 ساله بود که جنبش مشروطه در ایران آغاز گردید و او به این جنبش علاقه مند شده و از آن هواداری می کرد. در همین ایّام بود که به مسجد کشیده شد و جای خالی پدربزرگ را در مسجد تصاحب نمود و با دانشی که اندوخته بود به موعظه پرداخت. گاه در میان سخنان خود با مشروطه خواهان همراهی می نمود. آخوند دیگری که به مسجد و موقوفه اش چشم داشته، مردم را برضّد کسروی به تحریک وا می داشت و او را به اتّهام جانب داری از مشروطه و پوشیدن کفش پاشنه دار که در آن زمان معمول نبوده است، تکفیر می نمود. این بود که کسروی از ملاّیی و از عبا و عمّامه بیزار شده و خود را از بند لباس آخوندی رها ساخت و آزادانه با مشروطه خواهان آشنا شده و با آنان همراهی می نمود. یک چند در مدرسه آمریکایی ها به تدریس زبان عربی و به فراگرفتن زبان انگلیسی پرداخت و در این مدرسه با زبان “اسپرانتو” آشنا شد. سفری به قفقاز نمود و در آنجا با برخی آزادی خواهان و روشنفکران آن زمان آشنا گردید. در این زمان کتابی به نام “الّنجمه الدرّیه” برای دانش آموزان نوشت که از سوی اداره فرهنگ تبریز مورد تمجید قرار گرفت. در سال 1296 شمسی که خشکسالی زندگی را بر مردم تنگ کرده بود به یاری آنها برخاست و زمان کوتاهی هم با خیابانی در حزب دموکرات همکاری نمود. در سال 1297شمسی از حزب دموکرات و خیابانی جدا شد و به تهران رفت. در تهران در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد و در مدرسۀ ایرانشهر به تدریس پرداخت. سپس از سوی وزارت دادگستری به عضویت استیناف آذربایجان به کار داوری گمارده شد. سه هفته در عدلیه تبریز بود که کودتای 1299 به وقوع پیوست و به دستور سید ضیاءالدین طباطبایی عدلیه تبریز تعطیل شده و کسروی بیکار گردید.

 

در 29 شهریور 1300 شمسی به سوی تهران حرکت کرد و در 20 مهر ماه به تهران رسید. در تهران به عضویت اداره استیناف مازندران برگزیده شد و به ساری رفت. چهار ماه در ساری بود که که اداره استیناف مازندران منحل گردید و کسروی به تهران بازگشت. سپس به ریاست عدلیه زنجان درآمد و در این شهر با ملاّیان و مذهبیون قشری نبرد سختی را آغاز کرد. پس از یک سال با اختیارات وسیع به ریاست عدلیه خوزستان گمارده شده و پس از ملاقات و گفتگو با وزیر عدلیه و سردار سپه روانه آنجا گردید. خوزستان در آن هنگام زیر نفوذ شیخ خزعل بود که او حکومت داخلی در آنجا برپا کرده بود. کسروی در خوزستان با مخالفت سخت خزعل روبه رو شده و او و همه کارکنان دولت در محاصره قوای خزعل قرار می گیرند. نیروی مرکزی به یاری او و سایر کارمندان دولت در خوزستان می رسند و آنها را از محاصره خزعل بیرون می آورند. شرح کارهای کسروی در خوزستان در کتاب “دو سال در عدلیه” بسیار خواندنی است. در خوزستان نیز با نیّات و رَوِش سودجویانه افسران که با روش دادگرانه کسروی راست برنمی آمد، نساخت و روانه تهران گردید. در تهران عضو اداره بازرسی عالی شد. در این زمان داور، وزیر دادگستری شد و عدلیه را از صورت بهم ریخته آن به صورت تشکیلات جدید وزارت دادگستری در آورد و کسروی را به سمت مدّعی العموم (دادستان) تهران برگزید. دیری نگذشت که او را به سِمَت مدّعی العموم به خراسان فرستادند و بعد از خراسان کاری در قوچان به او رجوع شد. در قوچان ناخوشنودی خود را به وزارت عدلیه نوشت. از تهران تلگرافی به او رسید که بی اجازه حرکت نکند. او پاسخ میدهد که “بی اجازه حرکت کردم” و به تهران باز می گردد و دست از کار عدلیه برداشته و به شغل وکالت می پردازد. مدّت یک سال وکالت دادگستری را داشت که باز به دادگستری دعوت می شود و در دیوان جنایی به کار مشغول می شود. سپس به ریاست محاکم بدایت تهران منصوب می گردد. سفری به اراک نموده و پس از آن با تنی چند از جمله سرتیب ضرغامی به نام هیأت تفتیشیّه غرب به همدان و کرمانشاهان میرود. در میان راه، میانه او با سرتیب ضرغامی به هم می خورد و به تهران برگشته و به کار قضایی خود می پردازد.
رضاشاه برای دربار خود وکیلی داشت که دعاوی دربار را به اتکّاء قدرت شاه و با اِعمال نفوذ در دادگستری طرح می کرد و حکم دادگاه را به نفع دربار به دست می آورد. یک بار هم دعوایی از او راجع به “اوین” به محکمه رییس کلّ محاکم بدایت که کسروی رییس آن بوده می آید و حکم به زیان دربار داده می شود. همین کار برای داور و در بار بهانه میگردد که کسروی را منتظر خدمت کنند.

شرح مفصل این ماجرا در کتاب “زندگی من” به قلم خود کسروی خواندنی است.کسروی پس از آن دوباره به کار وکالت دادگستری می پردازد.
دانش کسروی بیشتر در زبانشناسی و تاریخ ایران بود. در دانشگاه تهران نیز یک چند به استادی تاریخ برگزیده شد. امّا مخالفت سرسختانه او با اشعار حافظ و سعدی و خیّام و مولوی و سوزاندن کتاب های این نوابغ شعر و ادب ایران که یکی از بزرگترین اشتباهات کسروی به شُمار می رود، محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت را بر آن داشت که به او پیشنهاد کنند دست از این کار خود بردارد تا به طور رسمی استاد دانشگاه شناخته شود. امّا کسروی دست از لجاجت خود برنداشت و هرگز هم استاد دانشگاه شناخته نشد.
شخصیّت علمی و ارج و پایگاه کسروی را باید از زوایای گوناگون بررسی کرد. زوایایی ستودنی و زوایایی نکوهیدنی. دیدگاه های او درباره ی زبانشناسی و تحقیقات تاریخی ستودنی است و دیدگاه های او درباره مولوی و خیّام و سعدی و حافظ و عَدَم درک او از شعر و ادب ایران و لجاجت او از سوزاندن کتاب های این نوابغ علم و ادب ایران و کتاب های رمان و داستان، رفتاری است بسیار نکوهیده.
او که شعر حافظ و سعدی و مولوی و خیّام را موجب گمراهی و عقب ماندگی جامعه ایران می دانست خواهیم دید که چگونه اشعار سُست و بی مایه شعرایی را که درباره “پیمان و پرچم” شعر سروده اند با تعریف و توصیف، چاپ نموده است.
درست است که به مقابله و مبارزه با خرافات موجود در ادیان، بخصوص در دین اسلام، برخاسته است، اماّ خواهیم دید که در بسیاری موارد در همان “پیمان و پرچم” به وارونه گویی هایی دچار شده و لاجرم خود را برانگیخته ی خدا در روی زمین دانسته و دین جدیدی را به نام”«پاکدین” که هوادارانش را “پاکدینان” نامیده، اعلام داشته است.

تاریخچه ای کوتاه از “پیمان” و “پرچم” :

اوّلین شماره “پیمان” در یکم آذرماه 1312 شمسی در تهران به صورت دو شماره در ماه آغاز به انتشار نموده و از سال دوّم به طور ماهنانه انتشار یافته است. آخرین شماره آن شماره 9، سال هفتم،1321 شمسی است. “پرچم” از بهمن ماه سال 1320 شمسی، ابتدا به صورت روزنامه و سپس از فروردین 1322 به صورت مجّله، دو شماره در ماه انتشار یافته است. به قول خود کسروی “پیمان” راه خود را می داشت و “پرچم” راه خود را. “پیمان” برای جهان می بود و “پرچم” بیش از همه برای ایران. در ماجرای توقیف روزنامه ها و مجّله ها که به دستور قوام السلطنه در آذر ماه 1321 شمسی انجام گرفت، “پیمان و پرچم” هر دو توقیف گشتند. پس از وضع قانون جدید مطبوعات، “پرچم” به صورت دو شماره در ماه ، از فروردین 1322 شمسی در 48 صفحه با مطالبی مشترک به رویۀ “پیمان و پرچم” دوباره منتشر گردید. در واقع “پرچم” جانشینی “پیمان” را هم برعهده داشت و تا شماره دوازدهم، نیمه دوّم شهریور 1322 ، منتشر شد و برای همیشه تعطیل شد.

شاید بی مورد نباشد که آدرس آنها هم که یادی از خیابان ها و کوچه های قدیم تهران است در این جا ذکر شود. آدرس “پیمان” تهران خیابان شاهپور، کوچه قاپوچی باشی بود و سپس به خیابان فرهنگ ، کوچة رو به روی کارخانه برق منتقل شد و شماره تلفن آن 6026 بوده است. و آدرس “پرچم” تهران، لاله زار، کوچه مهران، پاساژ بختیاری و شماره تلفن آن همان 6026 بوده است.
در دیباچة شماره اوّل “پیمان” آمده است: “به یاری خدا به نشر این مجّله آغاز می کنم. مرام ما را آنان که می دانند، می دانند و آنان که نمی دانند از نگارش های ما خواهند دانست. ما راهی را پیش گرفته ایم و به یاری خدا امیدواریم که ما را به سرمنزلی که آهنگ آن کرده ایم برساند و پیمودن این راه را بر ما آسان گرداند. این مجّله هر ماهی دو شماره چاپ شده و هر شماره شامل دو بخش جداگانه خواهد بود. بخش یکم در گفتگو از آیین زندگی (به اصطلاح اروپاییان اصول اجتماعی) و قوانین و اخلاق و دین. بخش دوّم در سخن راندن از تاریخ و جغرافی و زبان و دیگر هرگونه علوم. اگر کسانی به قصد خرده گیری به گفت های ما مقاله بنویسند، هر که باشند، نوشته های ایشان را چاپ خواهیم کرد با این شرط که رشته انصاف را از دست نداده، مقصودشان جز نمودن حقیقت و راستی نباشد. دوباره می گویم که صفحه های این مجّله چنان که به روی دوستان و همراهان ما باز است به روی نویسندگانی هم باز است که به گفته های ما ایراد دارند. تنها با یک شرط که مقصودشان آزار و دشمنی نباشد.

کسروی در شماره دهم سال یکم “پیمان” صفحه 30 در پیرامون کتاب “حفظ الصحه،در دین اسلام” نوشته دکتر تومانیانس می نویسد :
“نام دکترتومانیانس بر خوانندگان “پیمان” آشناست. کارهای نیک این مرد ما را بر آن برمی انگیزد که بارها در پیمان از او سخن رانده باشیم. با این که مسیحی زاده است و با دین مسیحی بزرگ گردیده چشم به روشنی های اسلام باز کرده و نیکی های آن دین پاک را در می یابد، بهتر از آن که بسیاری از مسلمانان درمی یابند. بهترین دلیل این گفته های ما کتابی است به نام “حفظ الصحه در دین اسلام ” که دکتر تومانیانس به تازگی چاپ کرده و در آن از دستورهای اسلام در زمینه تندرستی و پاکیزگی سخن می راند. این کتاب نخستین کتابی است که در پارسی در این زمینه نگارش یافته و خواندن آن بر دو دسته دربایست است. یکی آن مسلمانان که اسلام را جز یک مشت کردارها و گفتارهای بیهوده که خود آنان دارند نمی دانند و تندرستی و تن آسایی و پاکیزگی و این گونه چیزها از مسلمانی آنان برکنار است. دیگری آن دسته کسانی که هیاهوی بی دینی که امروز در جهان برخاسته آنان را گیج ساخته و هوش از سرشان ربوده و از پیغمبران و آیین ها ی آنان جز اندک آگاهی ندارند. کوشش بیشتر دکتر تومانیانس در این کتاب، بر سر دو چیز است: یکی آنکه اسلام به تندرستی و پاکیزگی ارج بسیار نهاده و این است که یک رشته احکام و دستورها در این باره از پیغمبر اسلام درآمده دیگری آنکه پیغمبر از بودن میکروب و این که دردها و بیماری ها از جانب آن جانورهای ذره بینی می باشد آگاهی داشته و درگفته های خود عبارت هایی را برای فهمانیدن این موضوع به اندازه فهم مردم آن زمان قید فرموده.
این دو مطلب هر دو مهّم و سودمند است و آنچه ما بر گفت ها ی دکتر می افزاییم، این است که هر پیغمبری پس از رهنمایی مردم در زمینه دین و رهانیدن ایشان از بت پرستی و گمراهی کار بزرگ دیگر او بنیاد آیین زندگی و قانونگزاری است که جهان را به سامان در آورده برای جهانیان بنیاد آسایش و خرسندی کند … ولی پیغمبر اسلام چون در زمان او علم طّب را پیشرفتی که می باید نبود و مردم از شناختن دردها و درمان ها درمانده بودند آن بزرگوار بیش از آنکه وظیفۀ پیغمبری او بوده در این زمینه به مردم راهنمایی فرموده به عبارت دیگر گذشته از آن که ارج و بهای علم طّب را باز نموده و مردم را به نگهداری تندرستی خود واداشته و در همه احکام های خود سود و زیان تن ها را نیز رعایت فرموده به این کارها بسنده نکرده یک رشته دستورهای طّبی نیز داده و یک رشته مطالبی که در زمینه تندرستی و بهبودی سخت گرانبها است و مردم آن زمان نمی دانستند بر زبان رانده است. شگفت هم نیست که گفته های آن بزرگوار با ترتیب میکروب شناسی امروزی درست آید چه پیغمبران برگزیده خدایند و می دانند آنچه را که دیگران نمی دانند و درمی یابند آنچه را که دیگران درنمی یابند. آن کسی که از میان میلیون ها و صد میلیون ها و هزار میلیون ها مردم تنها اوست که نیک و بد جهان را می شناسد و تنها اوست که راه رستگاری را می داند و مردم را به آنجا راه می نماید هم او می تواند دردها و درمان ها را بدانسان که هست بداند و بشناسد و بدانسان که هست بستاید و بازنماید.”
حالا ببینیم کسروی در جای دیگر راجع به این موضوع چگونه گفته است. در مجّلۀ “پیمان” سال پنجم شمارۀ چهارم صفحه 148 چنین می خوانیم : “…پارسال ملاّیی نزد من آمد و چون نشست کاغذی از جیب خود بیرون آورد و رو به من کرده چنین گفت :” گفتاری نوشته ام و آوردم شما آن را چاپ کنید چون پیمان یک نامه دینی است …” گفتم: در چه زمینه نوشته ای؟ گفت: “زمینۀ ارجداریست. نشان داده ام که امامان ما از بودن میکروب آگاه بوده اند و در سخنان خود آن را یاد کرده اند. امام علی بن الحسین دشمنان خود را نفرین می کند و می فرماید: خدایا وبا را در آبهای ایشان درآمیز”. گفتم: این سخنان را بیست سال پیش از این در تبریز می شنیدم. ولی اکنون دیگر کهنه شده و بهتر است شما نیز رها کنید و چون دیدم پافشاری می نماید و از این سخن من دلگیر شده به دلیل آوری پرداخت. گفتم: ترا آن بهتر که نخست معنی دین را بدانی و خود را درست کنی. گفت: مگر من معنی دین را نمی دانم. گفتم بی گمان نمی دانی. نه تنها تو هزاران دیگر ان آن را نمی دانند، من نیز نمی خواهم از تو معنی دین را بپرسم. از تو پرسش دیگری دارم. آن امامان را که می گویی مگر از نادیده(غیب) آگاه می بودند؟! گفت: ” آری اِجماع علماء است” گفتم: اگر قرآن خوانده بودی می دیدی که خود پیغمبر اسلام آشکاره می گوید: ” نمی گویم به شما گنجینه های خدا نزد من است و نادیده را نمی دانم ” قُل لا اَقولَ لَکُم عِندی خزائن الله وَ لا اَعَلَم اَلغِیب”.(1) در جای دیگر می گوید : “اگر نادیده را دانستمی سود بسیاری داشتمی.” لُو کُنتُ اَعلَمُ الغَیب لاِستَکثَرتَ مِنَ الخَیر و مامَسنی السوء…” این در باره پیغمیبراسلام است. چه رسد به نوادگان او. پس ببین چه اندازه از راستی ها بدورید. “
1- عالِمُ الغَیبِ فَلا یُظَهِرُ عَلی غَیبِه اَحداً. اِلّا مَنِ اَرتَضی مِن رَسول فَاَنهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَمِن خَلِفِه رَ صَدا. دانای غیب است، پس بر غیب خویش هیچ کس را آگاه نمی سازد، مگر آن کسی را از رسول ، که پسندیده است ، که از پیش روی او و و از پشت سرش نگاهبان ها قرار می دهد. آیه 26و27 سوره جن – اسماعیل جسیم

کسروی و اسلام:

کسروی درباره جاودانی بودن و حقیقت دین اسلام در شماره یازدهم سال یکم صفحه 13 و 14 “پیمان” چنین می گوید: “گفتم شرقیان که از شاهراه اسلام بیرونند باید به این راه باز آیند.”

دین هایی که در شرق رواج دارد زردشتی گری و جهودی گری و مسیحی گری است. این دین ها هر یکی به نام پیغمبری است. ولی از زردشت و موسی جز نام و نشانی باز نمانده و دین های ایشان از بنیاد برافتاده و از میان رفته. اَوِستا که به نام زردشت خوانده می شود در درستی آن سخن هاست و چون قرن ها زبان به زبان می گردیده کسی چه داند که چه دست هایی در آن برده شده . هم کسانی که خود را زردشتی می خوانند ما به دیده می بینیم که آتش را می پرستند و از خداشناسی که بنیاد دین زردشت بوده سخت دورند. “
” تورات را که سال ها پس از موسی نگاشته اند و از خواندنش پیداست که چه افسان های بی خِرَدانه را در بر دارد. هم گروهی که دم از پیروی موسی می زنند همه می دانندکه در چه گمراهی ها سرگردانند. امّا مسیح، او در جوانی برخاست و جز زمان اندکی با پیغمبری نگذاشت. کتابی هم از او باز نماند. چهار انجیل که در دست ماست هر یکی مدّت ها پس از زمان او نگارش یافته. هرگز نمی توان باور کرد که مسیح خود را “پسر خدا” خوانده. از پیغمبری که به راه نمودن برخاسته چنین سخنی چه سزا است؟ … ولی اسلام پس از همه آنها برخاسته و با بت پرستی بیش از آنها جنگیده و بر همه آنها برتری دارد. اگر کسانی به راستی در پی دین می باشند هرگز نباید ایستادگی در برابر این دین پاک نماید. یکی از فزونی های اسلام است که کتابی از خود پیغمبر آن در دست هست و این است که بنیاد آن همیشه استوار و برپاست. این است که بدعت هایی که در این دین پیدا می شود به آسانی از میان برمی خیزد و به آسانی بنیاد راستین آن دوباره برپا می شود. هم از این جاست که این دین جاویدان است.” باز در شماره یکم سال دوّم “پیمان” صفحه 5 و 6 پس از آن که به اروپا می تازد و آنها را یک دسته گرگ نامیده و آنها را از شُمار درندگان دانسته و علل این گرفتاری آنها را بی دینی آنها می داند. می گوید: ” نخست باید بنیاد زندگی دین باشد…” شاید کسانی بگویند:کدام دین مقصود شماست؟ می گویم: ” دین یکی بیش نیست. همه پیغمبران از نزد یک خدا آمده اند و همگی یک دین آورده اند. ولی چون دین دیگران از میان رفته و تنها دین اسلام بازمانده امروز همگی باید به این دین بگرایند و آن ساخته کاری ها را که به نام دین پیغمبر خود دارند کنار بگذارند. دین، شناختن خدای یگانه و باور کردن به جاویدانی روان است و در این باره اسلام آخرین درس را به جهانیان داده. خدای را سپاس که اسلام در بخش بیشتر شرق جای گرفته. امروز باید مسلمانان دست به هم داده و غیرت کرده با بی دینی نبرد نمایند.” کسروی ادامه می دهد و در صفحه 8 همین شماره می گوید: “باید آیین زندگی شرقیان آن باشد که پیغمبران گزارده اند و تا پنجاه سال پیش برپا بود. “
باز در شماره هفتم سال دوّم «پیمان» صفحه 453 می نویسد: ” فراموش نکنید که امروز باید با هر نیرویی که داریم به نگهداری اساس دین بکوشیم و هر چیزی که مایه وهن اسلام باشد باید بی دریغ دور بیاندازیم.”
باز در یک نامه در پاسخ سوال یک شخص چنین نوشته است: (2)
“… برادر پاکدل نامه شما رسید. دربارۀ قرآن ما بارها گفتگو داشته ایم و در سال آینده نیز نوشته شما را عنوان کرده و باز چیزهایی می نویسم تا روشن تر گردد. قرآن اگر نامه آسمانی نیست چرا کسی نتوانسته مانند آن بیاورد؟ آن همه فیلسوفان و دانشمندان و صوفیان کدام یکیست که به پایۀ پیغمبر اسلام رسیده؟ در قرن ها ی آخر سید محّمد مشعشع و سید علیمحّمد شیرازی و میرزا حسینعلی نوری هر یکی قرآنی ساخته کدام یکی در خور ریشخند نیست؟
2 -حاج عباسقلی واعظ چرندابی که خود از دانشمندان بنام تبریز و معاصر کسروی بودو با کسروی حشر و نشری داشته می گوید… ایّامی که با کسروی روابط دوستانه وآشنایی داشتم گاه گاهی درطیّ مهنامه پیمان و سایر نگارش هایش به حرف های دو پهلو و سه پهلو بر می خوردم که داعیۀ او را تلویحا اشعار می داشت و همین مراتب اخیرا ً مرا بر این واداشت که به وسیله یکی از رفقای محترم ( آقای حاج عبدالرحیم دستمالچی که آن روزها در تبریز بودند و اکنون در تهران هستند) در زمینۀ آسمانی بودن قرآن و چگونگی خاتم پیغمبران از وی پرسش هایی کنم که در آینده که داعیه نبوت را از وی پیش بینی می کردم سند استواری در دست داشته باشم. اینک محض خدمت به حقیقت گراور عین پاسخ های کسروی را که سوالات مرا هم تلویحاً در بر دارد، در دسترس حقیقت جویان می گذارم که پس از مطالعه نگارشهای ناچیز در پیرامون آن به حق وحقیقت قضاوت وداوری کنند. (چرندابی). واعظ چرندابی در سال 1315 هجری قمری در تبریز متولّد شد. پس از گذراندن ایام طفولیت در محضر حاج میرزا لطفعلی امام جمعه به فراگرفتن ریاضیات و علوم قدیمه پرداخت. در سال 1336 هجری در تبریز مدرسه ارشاد را تاسیس نمود. در سال 1341 هجری قمری به مدیریت مدرسه سرخاب و شتربان برگزیده شد. کتابخانۀ شخصی او شامل کتب خطی ومجلّات بسیار گرانبها در حدود ده هزار جلد کتاب به کتابخانۀ آستان قدس رضوی واگذار گردید. مقالات وکتب چندی از این دانشمند به جای مانده است. واعظ چرندابی در اسفند ماه 1345 شمسی در تبریز دار فانی را وداع گفت.
امّا پرسش دوّم- نمی دانم از بهر چه این پرسش را می کنید؟ هر چه هست پاسخی که من می نگارم به دیگران هم برسانید، مسلمانان بر اینند پیغمبر دیگری نخواهد برخاست آیه(ولکن رسول الله و خاتم النبییّن) نیز همین را می رساند. من هم بر این هستم و تا کنون سخنی جز آن نگفته ام.کسانی (خاتم) را به معنای دیگری می گیرند ولی نزد من استوار نیست. چیزی که هست در پیرامون گفتگو دشواری هایی در کار است و من کنون را دانشی درباره آنها ندارم.آن چه بر من روشن است چند چیز است که می نگارم. نخست دین اسلام جاویدانست، زیرا دین یک رشته راستی هاست که همیشه هست و چیزی نیست که تازه و نو گردد. این که در زمان های پیشین نیاز به دین نوین می افتاد از آنجا بود که از پیغمبر پیشین کتاب دُرُستی نمانده به یک بار دین از میان می رفت و رشته پاره می شد. ولی از پیغمبر اسلام کتاب دُرُست در دست است و رشته پاره نشده و اینست دین همان است که د ر آن کتاب است و چون مردم آن را از دست هشته اند باید کوشید تا به آن بازگردند.. ” گویا کسروی ماشین تحریر تازه ای خریده و این نامه را با آن ماشین تحریر نوشته است چنین می گوید :” ماشین تازه گرفته ایم و خرسندم که نخستین نوشته با آن این پاسخ آن برادر شد ولی از نا آشنایی پاره ای غلط ها رخ داده که در خور چشم پوشی شماست، شماره های سال سوّم پاک به پایان رسیده برای تجارتخانه طوبی از سال چهارم مهنانه می فرستم. با درودهای بی پایان.سید احمد.”
کسروی آخرین قسمت این نامه را با دستخط خود نوشته است که عیناً در این مقاله چاپ می شود.

کسروی در شماره سیزدهم سال یکم صفحه 10 “پیمان”می گوید: ” اسلام خداشناسی را به جایی رسانیده که هرگز نتوان سخنی بر آن افزود و خود از این جاست که این دین جاویدان است و دینی پس از آن نخواهد بود.” کسروی در شماره های دیگر “پیمان” به وارونه گویی هایی دچار شده و دُرُست ضّد گفته های خود را که در صفحات قبل مشروح افتاد، بیان داشته است. او در سطور گذشته دین اسلام را دین جاودانی و دین استوار و حقّ و با بنیاد دانسته و جوامع شرق و غرب را به گرویدن به این دین دعوت نموده و چون اعتقاد دارد که قرآن کتاب آسمانی تا کنون از هر گونه دستبرد محفوظ مانده است، دیگر به داشتن دین جدیدی احتیاج نخواهد بود، حالا ملاحظه خواهیم کرد که در صفحات دیگر “پیمان” چه می گوید.

در شمارۀ پنجم سال پنجم “پیمان” صفحه 212 می گوید: ” از آلودگی دین جوانان و دانشمندان همه از آن بیزار شده اند و امروز انبوه مردم بی دین می باشند… ما تا کنون بارها زیان این کیش ها را شمرده ایم و در اینجا برای آخرین بار روشن تر و گشاده تر می نگاریم… لیکن ما از گام نخست چشم به کیش های بی پای کنونی نداشتیم و نبایستی داریم. ما دین را از بهر خشنودی خدا و برای پیشرفت کار جهانیان می خواهیم و این کیش ها سراپا مایه پس رفت زندگانی است و خدا از آن ها بیزار می باشد… کسانی خواهند گفت در گوهر دین پراکندگی نبوده. می گویم شما را با گوهر دین چکار است و کی به آن دسترسی می دارید؟!… شما از امروز و از گرفتاری های امروزی گفتگو دارید. اگر یک چیزی در هزار و دوهزار سال پیش نیک بوده امروز باید با بدی های آن ساخت؟… “
در صفحه 222 همین شماره (شماره پنجم سال پنجم “پیمان” پاراگراف سوّم) می گوید : ” این دین ها هنگامی بنیاد یافته اند که گمراهی های امروزی در میان نبوده و پیغمبران جز با کسان بی آلایش ساده درون رو به رو نبوده اند این است چندان در بند دلیل نبوده اند و همیشه به گفتارهای ساده طبیعی بسنده کرده اند و بایستی کنند. لیکن امروز ما بایستی دلیلی برای آن یاد کنیم.”

در شماره ششم، سال پنجم “پیمان»” صفحه 264 می گوید: “می توان گفت دین با حال کنونیش بیش از همه به کار بی دینان و تباهکاران می خورد،.. .می گویم چاره یک چیز بیشتر نیست و آن این که یک دین پاک خدایی، دینی که بنیادش خِرَد و دانش باشد، دینی که شاهراه زندگی باشد… و این کاریست که ما با آن برخاسته ایم و به یاری خدا و همدستی مردان غیرتمند پاک نهاد پیش خواهیم برد.” در شماره 11 و 12 سال پنجم صفحه 541 “پیمان” می گوید: ” باز خدا را به گواهی می خواهم که اگر یکی از دین ها یا کیش ها توانستی پایندان رستگاری جهانیان گردد و شرقیان را از این گرفتاری ها رها گرداند من با خشنودی بسیار آن را گرفته و به کوشش در پیرامون آن برخاستمی زیرا در آن حال صد گام پیشتر از این بودمی و کارم آسان تر از این بودی، ولی در جایی که نیست چه بایستمی کرد.” در شماره 11 و 12 سال پنجم “پیمان” پس از آن که به اسلام و مسلمانان می تازد، می گوید:”مردی که گرفتار صوفیگری است و دلش انباشته از بافندگی های شبلی و بایزید می باشد دَم از حقیقت اسلام می زند. این خود دستاویز بسیار بیهوده بی جاست…یک دین که پوچ شود و از میان رود جز آن نیست که گذشت زمان کم کم گوهر خود را از دست دهد و پندارهای بیهوده به آن دست یابد و پیروانش چند تیره گردند و خوار و زبون شوند وگرنه نشدنی است که راستی هایی که یک دین را در نخست بوده دیگر شود و یا به گفته عامیان از لوح محفوظ سترده گردد…

سخن کوتاه می کنیم. شما را به حقیقت اسلام دسترسی نیست و این نازیدنتان به آن نادانی دیگر است و اگر هم دسترسی بودی باز کاری از پیش نرفتی. شما اگر به راستی خواهان دینید و به راستی آرزومند رستگاری جهانید باید پیروی از راه ما نمایید و خدا را سپاس گزارید که بدینسان راه رستگاری را به سوی شما باز کرده است.”

در شماره یازدهم سال ششم پیمان صفحه 632 می گوید: ” آن آیین هایی که می بوده برای این زمان نمی بود، این است به هم خورده و از میان رفته.کنون می باید آیینی در میان باشد.آیینی که به این زمان شاید.”

کسروی در “پیرامون اسلام” پا را فراتر نهاده و در صفحه 29 می گوید: ” این اسلام نام خدا را خوار می گرداند. بدترین زیان این دستگاه اسلام نام (همچنین دیگر دین ها و کیش ها) آن است که نام پاک خدا را خوار می گرداند. یک رشته پندارهای بی پا و دستورهای بیهوده را که نه با دانش ها سازگار می باشد و نه به زندگانی سودی می دارد، به نام دین یا راه خدا نامیده زبان بی دینان و بی فرهنگان را باز می گردانند.”
در همین کتاب “در پیرامون اسلام” صفحۀ 32 و 333 می گوید: ” این که یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمی تواند آورد همین نشان به هم خوردن آن می باشد… از خود دین است که کیش های گوناگون پیدا کرده و پراکندگی به میان پیروان خود انداخته، از خود دین است که پُر از گمراهی ها و نادانی ها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بی پا پر می گرداند. از خود دین است که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمی سازد.”
درهمان صفحه ادامه می دهد و می گوید:” آیا جز این است که باید از این کیش هایی که می دارند و اسلام نامیده می شود چشم پوشند؟ آیا جز این راه دیگری پیش توانند گرفت.” در صفحه 82 همین کتاب می گوید: ” این که مسلمانان می گویند: اسلام بازپسین دین بوده این سخن بی پاست و با آیین خدا و پیشرفت نسازنده می باشد.”

کسروی و قرآن :

کسروی در صفحاتی از پیمان به آسمانی بودن قرآن و این که این کتاب مقّدس از طرف پروردگار بر پیغمبراسلام نازل شده است گواهی داده و می گوید: ” این کتاب از هر گونه تحریف مبّرا است.” ولی پس از چندی باز به وارونه گویی درباره قرآن نیز دچار شده بر ضّد گفته های پیشین خودش اظهار نموده است.

در شمارۀ هفتم از سال دوّم “پیمان” در صفحۀ 453 می گوید:” من این میزان را قبول دارم که هر خبری با قرآن پاک به سنجش بگذاریم و همین که مخالفتی در میان دیدیم خبر را دور بیاندازیم. ولی سیره پیغمبر اسلام و یاران او نیز میزان دیگر خواهد بود و هر آن خبری که مخالف سیره باشد نیز باید دور بیاندازیم.”
کسروی در شمارۀ هفتم سال پنجم “پیمان” در صفحۀ 309 می گوید: “اینان می توانند دربارۀ همیشگی اسلام و ماندن آن سخن دیگری گویند و آن این که قرآن کتاب آسمانی اسلام چنان که بوده در دست است و به بنیاد آن دین راه باز می باشد. این سخن درست است و ما خود نیز آن را بارها گفته ایم….
می گویم راست است که قرآن کتاب آسمانی اسلام بدانسان که بوده بدست ما رسیده و کنون نیز در دست ماست.”
کسروی در شمارۀ اوّل سال یکم پرچم صفحه 5 می نویسد: ” قرآن کتاب آسمانی یک پیغمبر بزرگواری است. ” کسروی در شمارۀ یکم سال چهارم “پیمان” راجع به دلیل آسمانی بودن قرآن در صفحۀ 35 می نویسد: “امّا قرآن چنان که گفته ایم این راهنمایی اوست که آسمانی است. یک پیغمبر برای سخن برانگیخته نمی شود و این نه شایسته اوست که به سخن بنازد. این راست است در خود قرآن می فرماید: فلیاً توابحدیث مِثلهُ (3)
3- سخنی مانند آن را بیاورند.
ولی بی گمان سخن با آن راهنمایی ها و با اندیشه های خدایی را می خواهد”… هر چه هست آیا ماننده قرآن را آورده اند؟ آن که در زمان خود پیغمبر بود مُسَیلمه به این کار برخاست ولی آن چه بافت ساختگی بودنش پیدا بود. یک رشته سخنان بی مغزی بیش نبود.” در نامه ای که در تاریخ 28 اسفند ماه 1315 شمسی به دوستی نوشته است (4 ) می گوید: “قرآن اگر نامۀ آسمانی نیست چرا کسی نتوانسته مانند آن بیاورد؟ آن همه فیلسوفان و دانشمندان و صوفیان کدام یکیست که به پایۀ پیغمبر اسلام رسیده؟ در قرن های آخر سید محّمد مشعشع و علی محّمد شیرازی و میرزا حسینعلی نوری هر یکی قرآنی ساخته، کدام یکی درخور ریشخند نیست؟” ( به نامه کسروی مراجعه کنید)
4- این نامه را کسروی به حاج عبدالرحیم دستمالچی در تبریز نوشته که کپی آن در این مقاله آورده شده است که قسمتی از آن نامه به خط خود “کسروی” است.

در شمارۀ دهم سال پنجم”پیمان” صفحۀ 422 پاراگراف اوّل می گوید: “می گویند شما قرآن را نمی پذیرید. گفتم به یکبار دروغ است. دشمنان ما اگر به داوری قرآن گردن می نهند بیایند از روی آن گفتگو کنیم.”
سخنان کسروی را در دفاع از قرآن شنیدیم و دیدیم که او اذعان دارد هر خبری که با قرآن پاک مخالفتی داشته باشد آن خبر را باید دور بیاندازیم و نیز دیدیم که کسروی بر خدایی بودن قرآن اقرار دارد، امّا اکنون وارونه گویی های او را بر ضّد قرآن بشنویم. کسروی پس از آنکه مقّدمه ای بر “راهنما” بودن خودش از طرف خداوند و یا “برانگیخته” بودن خودش فراهم آورده، چنان می گوید که چون کار قرآن و اسلام و پیغمبر اسلام کهنه شده و جهان به یک راهنمای دیگری نیاز دارد، البتّه آن “راهنما” هم جز خودش کس دیگری نیست. در شمارۀ هفتم سال پنجم صفحۀ 284 “پیمان” می نویسد: ” که ما پیروی از کیش هایی (مذهب ها) که اکنون هست نمی کنیم چه جای شگفت است؟!… اگر ما خواستیمی از کیش ها پیروی نماییم دیگر چه جای این کوشش ها بودی؟… در جهان کی بوده که راهنمایی پیروی ازگمراهان کند؟!..حقیقت گو می نویسد: از سخنان شما ( یعنی سخنان کسروی : تأکید از بنده است. ا-ج ) بر می آید که مردم امروز نیز نهایت نیاز را به راهنما دارند… ولی می خواهم بدانم این چگونه شود که مردم امروز به این آلودگی و گمراهی نیازی هم به راهنما ندارند؟!… اگر چنان باشد پس چارۀ این همه گمراهی چیست؟!… این خود چگونه درست می آید که جهان را هرگز راهنمایی نباشد؟!… شاید بگویید قرآن در میان است و نیازی به راهنما نیست. می گویم اگر بودن قرآن بس بودی بایستی این گمراهی ها نبودی. این با بودن قرآن است که مردمان این همه گرفتار و آلوده اند و شما می بینید که خود آن کتاب دستاویز بزرگی برای بد آموزان و گمراهان شده و آن گاه ما نشان دادیم که آنان که قرآن می خوانند از بس در گمراهی ها فرو رفته اند و جلو چشم هایشان پرده فرو هشته شده معنی آشکار ترین آیه های آن را نمی فهمند. پس چگونه توانید گفت قرآن بس است و نیازی به راهنمای دیگر نیست. گذشته از این مگراین کیش های گوناگون اسلامی به روی قرآن پدید نیامده است؟ مگر همگی آنان از قرآن دلیل به راستی کیش خود یاد نمی کنند؟!… “
در سال پنجم شمارۀ هفتم صفحۀ 309 “پیمان” می گوید:” می گوییم راست است که قرآن کتاب آسمانی اسلام بدانسان که بوده بدست ما رسیده و کنون نیز در دست ماست. ولی آیا قرآن به تنهایی بس خواهد بود؟!… من در گذشته نوشتم که این همه گمراهی ها که میان مسلمانان پیدا شده و ده و اند کیش پدید آمده با بودن قرآن چنین رخ داده است و کنون شما با پیروان هر یکی که به سخن پردازید دستاویزشان قرآن است و هر دسته ای دلیل ها از آن برای خود می دارند. بلکه اگر راستی را خواهیم بد آموزان و فریبکاران بیشتر از دیگران از قرآن سود می جویند و به دستیاری آن است که مردمان را فریب می دهند.” ” با این حال چگونه تواند گفت قرآن بس است؟”
در سال پنجم شماره 11 و 12 صفحۀ 5022″پیمان” می گوید: “اگر قرآن تواند داوری کرد پس این کشاکش ها چگونه پیدا شده؟! مگر قرآن نیست که همه کیش ها دلیل از آن می آورند؟….قرآن نیست که(ظنی الّدلاله) اش می شمارند؟…..!اگر فهمیدن آن به این آسانی است پس آن کشاکش ها از چیست؟”
در شماره نهم سال ششم صفحه 524″پیمان” می گوید:”این خواری و زبونی ها با بودن قرآن رو داده ده و اند کیش همگی از قرآن دلیل می آورند…شما را چه شده که به ما نمی پیوندید.آیا قاعده لطف این است؟ آیا لطفی که خدا به جهانیان دارد همین است؟ همین است که کتابی فرستد و در هزارها و صد هزارها سال به آن بس کند؟”
در شماره چهارم”پرچم” صفحه 159 می گوید:”آری در قرآن دشواری هایی هست ولی این دشواری ها چیزیست که ما از روز نخست دانسته ایم و خود گاهی یاد آن ها کرده ایم.برخی گفته های قرآن درباره زمین و آسمان و مانند این ها با دانش ها نمی سازند.”

کسروی و پیغمبر اسلام:

در این سطور به نقل از گفته های کسروی در “پیمان” و “پرچم” نشان خواهیم داد که او (کسروی) بر نبوت و خاتم الانبیاء بودن پیغمبر اسلام اقرار و اعتراف نموده و سپس در این مورد نیز به واروگونه ای دچار شده است.

“شگفت هم نیست که گفته های آن بزرگوار(پیمبر اسلام) با ترتیب میکروب شناسی امروزی درست در آید. چه پیغمبران برگزیده خدایند و می دانند آن چه را که دیگران نمی دانند و در می یابند آن چه را که دیگران در نمی یابند. آن کسی که از میان میلیون ها و صد میلیون ها و هزار میلیون ها مردم تنها اوست که نیک و بد جهان را می شناسد و تنها اوست که راه رستگاری را می داند و مردم را به آن جا راه می نماید هم او می تواند دردها و درمان ها را بدانسان که هست بداند و بشناسد و بدانسان که هست بستاید و باز نماید”.(5)
5- “پیمان” سال اولّ، شماره دهم، صفحه 30.

در شماره پنجم سال اوّل “پرچم” صفحه 216 پاراگراف آخر می نویسد: “پیغمبر بزرگوار اسلام نزد ما گرامی است و ما او را برانگیخته خدا می دانیم.” پاسخی که در جواب پرسش حاج عبدالرحیم دستمالچی(6) در تاریخ 28 اسفند 1315 نوشته،می گوید:”امّا پرسش دوّم- نمی دانم از بهر چه این پرسش را می کنید؟ هر چه هست پاسخی که من می نگارم به دیگران هم برسانید. مسلمانان بر این اند پیغمبر دیگری نخواهد برخاست. آیۀ(و لکن رسول الله و خاتم النبیّین) نیز همین را می رساند.من هم بر این هستم و تاکنون سخنی جز آن نگفته ام.کسانی خاتم را به معنای دیگری می گیرند ولی نزد من استوار نیست.” پس از چند سطر می گوید: “دوباره میگویم مرا در زمینۀ خاتم النبّیین دانش دیگری نیست و بر آنم که دیگر مسلمانان.”
6- کپی این نامه دراین مقالۀ تحقیقی ضمیمه است که قسمتی از آن به خط خود کسروی است. کسروی در کتاب ” در پاسخ بدخواهان” صفحۀ 54 چاپ تهران 1323 شمسی می نویسد: ” گاهی نیز نامه هایی را یاد می کنند که من به کسانی نوشته ام. من نامه اکنون هم می نویسم…. ولی از کجا می توان دانست که جمله هایی که می آورند راست است؟!… از کجا می توان باور کرد که پس و پیش نکرده یا کم و بیش نگردانیده اند؟!… همگی می دانید که آنان دروغ را در راه کیش خود ناسزا نشمارند.” گویا کسروی نمی دانسته که روزی خواهد آمد که اصل نامه او در سر کاغذ خودش که خود تایپ کرده و قسمتی از آن را با دستخط خودش نوشته است، به دست خواهد آمد. ا- ج

شمه ای از اقرار و گواهی سید احمد کسروی را دایر بر خاتم النبیّین بودن پیغمبر اسلام شنیدیم و حالا ملاحظه کنید که در سطور آینده چگونه به وارونه گویی دچار شده و بر ضدّ سخنان پیشین خود چه اظهاراتی نموده است. کسروی در شماره هشتم سال چهارم “پیمان”صفحه 481 پاراگراف آخر پس از آن که راجع به خِرَد می گوید، می نویسد: “این نمونه ای است که چون رشته از هم گسیخت خِرَدها نیز درمانَد و چنان گمراه گردد که خود را در نیابد و در این جا است که به یک راهنمای خدایی نیاز افتد تا یک راه رستگاری باز کند و خِرَد ها را به راه آرد.”
درسال پنجم شماره ششم صفحه 264″پیمان” می گوید: ” کوتاه سخن، دین امروز نیکی هایش رفته و آلودگی هایش به جا مانده و این ها را تا از میان نبریم همچنان خواهد ماند و بلکه با دست های نا پاکی پرورش یافته روز به روز فزون تر خواهد گردید و تا حال چنین است شرق روی رستگاری نخواهد دید. دوباره می گویم، نه دین خواهد ماند و نه زندگانی . خواهند گفت چاره چیست؟ می گویم چاره یک چیز بیشتر نیست و آن اینکه یک دین پاک خدایی، دینی که بنیادش خِرَد و دانش باشد ، دینی که شاهراه زندگی باشد و پیشرفت کار توده را در بر دارد به خواست خدا و پشتیبانی او رواج گیرد و این گمراهی ها و پراکندگی ها همگی از میان بر خیزد و این کاری است که ما با آن برخاسته ایم و به یاری خدا و همدستی مردان غیرتمند پاک نهاد پیش خواهیم برد”.
کسروی در شماره هفتم سال پنجم صفحه 307 “پیمان” می نویسد: ” و به ما پاسخ می دهند.” پس شما دعوی راهنمایی می کنید؟ چندین سال است که ما با گمراهی ها و بی خِرَدی ها در نبردیم و یکایک را دور می رانیم و راه زندگانی را باز می نماییم. اینان تازه می پرسند”پس شما دعوی راهنمایی می کنید؟” می گویم شما نخست از دردها و گرفتاری ها سخن رانید و کنون که بر آنید که نباید راهنمایی باشد، بگویید پس با این ها چه باید کرد؟….
باز در همین شماره (شمارۀ هفتم سال پنجم “پیمان”صفحه312) می گوید:”من آشکاره می نویسم که به خواست خدا به این کار برخاسته ام و هم برای او این را به پایان خواهم رسانید. آشکاره می نویسم که هرگزنشدنی است که خدا دست از خدایی بردارد و جهان را به حال خود گذارد. اگر این راست است که خدا در گذشته به جهان پرداخته و راهنمایانی برانگیخته پس آن همیشه خواهد بود”. خوب ملاحظه کنید. در صفحه هشت”در پیرامون اسلام” می گوید: “بر انگیختگی (یا به گفته آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از راز های سپهر می باشد. اینان معنی راست آن را نمی شناسد، و یک رشته پندارهای بی پایی را در آن زمینه دنبال می کنند. به گمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل به او نمودار گردد، و با وی سخن راند و از میانه او و خدا پرده برخیزد و پیاپی فرشته ها به نزد او در آمد و رفت باشد و آن برانگیخته باید در نزد مردم دعوی کند، و آنان برای آزمایش “نتوانستنی”(معجزه) از او طلبند و چون توانست”ایمان” آورند و پس از آن هر چه گفت بپذیرند، این ها است دانسته های آنان دربارۀ برانگیخته که می باید گفت، سراپا پوچ است.”
باز در صفحه 82 “در پیرامون اسلام”می گوید:”این ها که گفتیم انبوه مردمان – به ویژه مسلمانان- آگاه نبوده اند. در اندیشه آنان یک برانگیخته یا بنیادگزار دین که برخاسته فرشته از آسمان به نزدش آید و پیاپی پیام از خدا برایش آورد و او باید هر پیامی که می رسد به مردمان برساند. پیداست که این اندیشه (یا بهترگویم: پندار) بسیار خام و عامیانه، و از آنچه ما گفتیم بسیار دور است.”
کسروی چون می خواهد افکار مردم را برای شنیدن بر انگیختگی خود آماده سازد می گوید:” به هر حال این که دینی برخاسته دیگری به جایش آید بدو شوند باشد: یکی آن که دین گوهر خود را از دست دهد و خود بی دینی باشد، دیگری اینکه زمان خواهای راه دیگری باشد” (7). به این دو شوند است که هر زمان که نیاز بود و خدا خواست در جهان جنبش خدایی پدید آید و راه نوی آغاز گردد. این از آیین خداست، این باینده پیشرفت جهان است.” (8)
7- در پیرامون اسلام، صفحۀ 82، چاپ تهران، انتشارات بامداد 1342 چاپ چهارم.
8- همان صفحۀ 82، ” در پیرامون اسلام”.

کسروی در صفحه 82 “در پیرامون اسلام” منّویات درونی خود را آشکار تر ساخته چنین می گوید: “این که مسلمانان می گویند اسلام باز پسین دین بوده این سخن بی پاست و با آیین خدا و پیشرفت نسازنده می باشد.آن گاه در این جا پاسخ بسیار روشنی هست باید پرسید : کدام اسلام را می گویید؟ اگر آن اسلام نخست را که نمانده تا بازپسین دین باشد، اگر اسلام امروزی را می گویید این جز بی دینی نیست” …. “می دانم آیۀ ” و خاتم النبیّین” را در قرآن پیش خواهند کشید، این است می گویم:”بی گمان این دو واژه به آن معنی که فهمیده مسلمانان است نیست و نتواند بود. به چند دلیل:
1-نخست چنان که گفتیم آن معنی با آیین خدا ناسازگار است.آن گاه حال کنونی اسلام به ناراست بودن آن معنی گواه می باشد. ما اگر معنی راست آن را ندانیم نباید به این معنی ناراست گردن گزاریم.
2-“این شیوه قرآن می بوده که آموزاک های ارجدار خود را نه تنها یک بار، بلکه چند بار به میان آورده و پیاپی یاد کرده و این معنی اگر خواست آن پاکمرد بودی چون در یک زمینه بزرگ و ارجداریست به یک بار (آن هم با زبانی ناروشن) بس نکردی”.
3-در خود قرآن آخشیج های آن معنی هست .مثلا” و ما نُرسلُ المُرسَلین اِلاّ مُبَشِریّن و مُنذَرین”(9) یا “یَلقی الّروح مِن آمَره علی من یَشاء مِن عِبادِه لینذِر َیوُم التلاق”.(10) این که ” وَ ما ارسلنا” یا “القی الروح” نگفته پیداست که خواستش از آن دو واژه این معنی نبوده”.
کسروی در شماره نهم سال پنجم “پیمان” صفحۀ 375 پاراگراف آخر می نویسد:”این است می نگارم، من مردی بوده ام همچون دیگران و تا سال 1307 با مردم دوستی ها و دشمنی ها می داشته ام. ولی چون از آن سال به حال دیگری افتاده ام(11) این است به یک بار از دوستان گذشته چشم پوشیده ام که با آن که از مهر ها و نیکی های آنان همیشه در دل خرسندم و سپاسگزارم دیگر آنان را دوستان خود نمی شناسم. اکنون دوستان من، بلکه بهتر بگویم برادران من،کسانی اند که در این راه پاکدینی به من پیوسته اند و به پیشرفت پیمان یاوری می نمایند. دیگران را بیگانه و نا آشنا می شمارم”.
9- و ما نفرستادیم فرستادگان را مگر مژده دهان و بیم دهان.
10- اندازد روان را از سوی خود بهر کسی که از بندگانش بخواهد تا او مردمان را از روز دیدار بیم دهد.
11- گویا به اوّل بعثت و روز برانگیختکی خود و نزول وحی اشاره می کند!

کسروی در شماره 8″پرچم” در صفحه 315 زیر عنوان پیغمبری چیست،می نویسد:”بارها گفته ام: من نامی به روی خود نگزاردم. من نمیخواهم این گفتگوها به میان آید. ما هر سخنی که می گوییم دلیل ها برایش یاد می کنیم، ما آمیغ هایی را روشن می گردانیم که در استواری همسنگ دانش هاست. از آن سوی شما معنی پیغمبری را نمی دانید.آن معنایی که شما شنیده اید و در مغزهای خود جا داده اید بسیار بی پاست. پس راه آن است که نخست به چاره دردها کوشیم و این گرفتاری ها را از این توده دور گردانیم و چون این کار را به پایان رساندیم، آن گاه باز گشته ببینیم معنی پیغمبری چیست، و آیا این کارها عنوان پیغمبری می داشت یا نمی داشت؟ ” کسروی ادامه می دهد و می گوید:” هر چه هست باید در این زمینه دیگر به پاسخ بپردازیم و من می خواهم این بار از در دیگری در آییم. تاکنون می خواستیم این زمینه سر بسته بماند تا در پایان به خود دانسته شود. اکنون که بدخواهان نمی گزارند سربسته بماند پس چه بهتر که آن را یک سویه گردانیم. این است میخواهم از ملاّیان و از درس خواندگان و از همه کسانی که با ما دشمنی نشان می دهند چند پرسش کنم که به آن ها پاسخ دهند و زمینه برای گفتگو هموار شود….
یکّم: پیغمبری چیست و چگونه تواند بود؟! شما آن را به چه معنی می دانید؟ من از شما می پرسم: 1) مگر خدا در آسمان است 2) مگر خدا نمی تواند آن چه می خواهد به دل هر کس بیاندازد تا نیاز پیدا کند و فرشته فرستد؟….3) مگر خدا را توان دید؟! مگر خدا در یک کالبد است که به نزد او توان رفت؟!
دوّم : یک پیغمبر یا برانگیخته را از چه راه توان شناخت؟
سوّم: داستان برانگیختگی این است که آدمیان گمراهی پذیرند و هر زمان دچار گمراهی های دیگری گردند و خدا برای آن که مردمان را از گمراهی ها برهاند هر زمان باید راهنمایی برانگیزد… از آن سوی شما می گویید پیغمبر اسلام آخرین پیغمبر بوده پس از آن کسی نباید برخیزد. اکنون شما بگویید آیا معنی این سخن آن است که پس از پیغمبر اسلام آدمیان دیگر شده اند و گمراهی پذیر نیستند. یا آن که خدا از جهان چشم پوشیده و دیگر به مردمان نخواهد پرداخت…آری در قرآن جمله “وخاتم النبییّن” هست ولی آنکه پاسخ ایراد نتواند بود چه بسا کسانی که قرآن را نپذیرند.
خوانندگان این مقاله به یاد دارند که کسروی در سطور گذشته در نامه ای که به یکی از دوستانش نوشته می گوید: مسلمانان بر اینند پیغمبر دیگری نخواهد برخاست آیه (ولکن رسول الله و خاتم النبیّین) نیز همین را می رساند. من هم بر این هستم و تاکنون جز آن نگفته ام. کسانی(خاتم) را به معنای دیگری می گیرند ولی نزد من استوار نیست…
دوباره می گویم مرا در زمینه خاتم النبیّین دانش دیگری نیست. بر آنم که دیگر مسلمانان…..

قسمت دوم 

دیدگاه‌های کسروی راجع به “معاد” در ” پیمان و پرچم”:

کسروی در “پیمان” و “پرچم” به اعتقادات مسلمانان راجع به “معاد” ایراد می‌گیرد و این باور را پنداربافی می‌داند: “در ورجاوند بنیاد صفحه 117 می‌گوید: ما که از آن جهان جز آگاهی بسیار کمی نتوانیم دانست. آنان تو گفتی به آن جهان رفته و با دیده دیده و بازگشته‌اند که به سخنان دور و درازی فهلیده‌اند. نخست گفتگو درباره روان‌ها می‌بوده سپس سخن از تن‌ها به میان آورده و چنین وا نموده‌اند که پس از مرگ تن‌ها نیز به حال خود باز خواهند گشت و زنده خواهند بود و روان‌ها در آن‌ها جا خواهند گشت. و در همین زمینه بی‌بنیاد به پنداربافی‌های بسیار برخاسته‌اند… در این جهان چون جان و روان با هم است نمونه هر دو زندگی هست و در آن جهان همانا روان تنها و تنها زندگانی روانی خواهد بود. کسروی باور دارد که در آن جهان فقط روان آدمی باز می‌گردد و نه “تن ” آدمی.

می‌گویند درباره آن جهان چه می‌گویید؟ آیا توان به آن باور داشت؟ می‌گویم: چرا نتوان باور داشت؟ در جایی که روان جز تن و جان است پیدا است که با مرگ آن‌ها نابود نخواهد بود. بسیاری از آنها از زنده گردیدن تن در گور و برخاستن آن در روز رستاخیز و به داوری نشستن خدا و خشم و پرخاش او و میانجی شدن برانگیختگان و دیگران و مانند این‌ها، با دانش‌ها و با دین ناسازگار می‌باشد. کس چون مُرد و بی جان گردید، تنش پوسیده، خاک خواهد شد و دیگر کاری با آن نیست و هیچ‌گاه زنده نخواهد گردید.

سخنان کسروی را در صفحات گذشته راجع به تأیید آسمانی بودن قرآن به یاد داریم که می‌گوید: “من این میزان را قبول دارم که هر خبری را که با قرآن پاک به سنجش بگذاریم و همین که مخالفتی در میان دیدیم خبر را دور بیندازیم.” باز شنیدیم که کسروی گفت: “قرآن اگر نامه آسمانی نیست چرا کسی نتوانسته مانند آن بیاورد؟” و باز شنیدیم که کسروی گفت: “می‌گویند شما قرآن را نمی‌پذیرید، گفتم به یک بار دروغ است، دشمنان ما اگر به داوری قرآن گردن می‌نهند، بیایند از روی آن گفتگو کنیم.” اکنون ببینیم قرآن در باره “معاد و حشر اجساد” در سوره یس آیه 78 و 79 چه می‌گوید: ” وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ (78) قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79) و برای ما مثلی زده و خلقت خودش را فراموش کرده است. گوید: این استخوانها را در حالی که پوسیده‌اند، کی زنده می‌کند… بگو همان کس که اوّل بار آن را آفرید، زنده‎اش می‌کند و او بهر آفرینش دانا است.

باز قرآن در آیه 47 تا 57 سوره واقعه در باره منکرین “معاد” می‌فرماید: “وَكَانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ” (47) أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلَىٰ مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشَارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55) هَٰذَا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56) نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ (57) و می‌گفتند آیا وقتی مردیم و خاک و استخوان شدیم آیا ما یا پدران نخستین ما برانگیخته می‌شویم. بگو پیشینیان و پسینیان ….. به‌سوی وقت روزی معیّن جمع کرده باشند، سپس شما ای گمراهان دروغ زنان از درختی از زقوم همی خورندگان، سپس شکم‌ها را از آن پرکنندگان. آن‌گاه بالای آن از آب جوشان آشامندگان، آشامندگان مانند آشامیدن شتران تشنه خواهید بود. روز جزا این غذایشان است. ما شما را آفریدیم، پس چرا برانگیختن را تصدیق نمی‌کنید… ما مرگ را در میان شما مقدّر کردیم و ما درمانده شده نیستیم. از آن‌که مانند شما را به جایتان آوریم و در کیفیتی که بی‌خبرید شما را بیافرینیم.”

ادعای برانگیخته بودن کسروی از طرف خداوند:

کسروی به دفعات در “پیمان” و “پرچم” به برانگیخته بودن و راهنما بودن خودش از طرف پروردگار اشارت نموده و گفته است که او “فرهش” (12) از طرف خداوندگار توانا داشته است.

در جزوه‌ی یکم، آذر صفحه 16 می‌گوید: “من به این راه با خواست خدا برخاستم و با راهنمایی‌های او پیش آمدم خدا پرده از جلو بينش من برداشت. فرهش هم جز این نمی‌باشد. در قرآن نیز همین را گفته “اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكْ” “فَكَشفنا عَنْكَ عِطائکَ فَبَصّرَکَ اليُوم حديد”. آمدن و رفتن فرشته و پرده برخاستن با خدا همه افسانه است”.

این آیین خدا است که هر زمان که بخواهد و هر که را بخواهد بدینسان برانگیزد و تا جهان است این آیین دیگر نخواهد شد و این در بسته نخواهد گردید. دیگران هرچه می‌گویند، بگویند. کسروی دلیل برانگیخته بودن خودش از طرف پروردگار را چنین توصیف می‌نماید:

“این چگونه تواند بود که کسی این همه چیزها نویسد و با کیش‌ها در افتد و به هر زمینه‌ای در آید و در همه جا گفته هایش راست باشد. مگر نه من یکی از این مردمم. چه شده که به این همه آمیغ‌ها راه یابم”.

خوب است بدانیم که کسروی از این که بر خود اسم “پیغمبر یا پیغامبر” بگذارد سخت بیزار است در عوض این کلمه‌ها، از کلمه‌های راهنما و یا برانگیخته استفاده می‌کند بهتر است بدانیم که پیغمبر اسلام را نیز “برانگیخته” نامیده است.

در “پرچم” سال اوّل شماره پنجم صفحه 216 می‌گوید: “پیغمبر بزرگوار اسلام نزد ما گرامی است و ما او را برانگیخته خدا می‌دانیم”.

در صفحه 51 “بخوانند و داوری کنند” می‌گوید: “آری خدا راهنمایانی برانگیزد و با دست آنان به مردمان راه نماید ولی هیچ‌گاه به کارهای بیرون از آیین نیاز نباشد. خدا هر زمان که خواست یکی را از میان مردمان برگزیند و پرده از جلو بینش او برداشته به آمیغ‌ها بینایش گرداند. آن برگزیده یا برانگیخته به کوشش پرداخته با گمراهی‌ها نبرد آغاز کند.

12- فرهش از لغات ساخته خود کسروی است که در هیچ‌یک از فرهنگها پیدا نشد و به معنی وحی به کار برده است.

در صفحه 354 شماره نهم “پرچم” می‌گوید: “می‌گویم: نخست باید دانست که واژه “پیغمبر” غلط است و باید آن را به کنار گذاشت. این واژه که گویا نخست “پیغامور”، “پیغام‌آور” می‌بوده معنایش آن است که کسی را با خدا از میانه پرده برخیزد و با او سخن گوید و از او پیغام به مردم بیاورد و ما چنان‌که گفتیم این را دروغ می‌دانیم. این نشدنی است که میانه خدا با کسی پرده برخیزد. نشدنی است که کسی با خدا سخن گوید، هرچه هست این نام معنای پذیرفتنی نمی‌دارد و باید آن را از میان برد. ما بهتر می‌دانیم نام “برانگیخته” را به کار بریم و این واژه را در آن معنی راست می‌شماریم”. “ما چنان‌که بارها گفته‌ایم” “فرهش” یا برگزیدن خدا کسی را و او را به راهنمایی برانگیختن راست است و خود یکی از رازهای سپهر است”.

کسروی در “پیمان” شماره اوّل سال چهارم، صفحه 33 می‌گوید: “ما باز می‌گوییم” پیغمبری کار شگفتی نیست. آفریدگاری که جهان را به دانش آفریده و جهانیان هرچه نیاز دارند در آن سرشته و برای بیماری‌ها درمان آفریده بر اوست که هر زمان که مردمان به گمراهی می‌افتند و خردها به پستی گراییده از کار باز می‌ماند یکی را از ایشان برگزیده و به راهنمایی برانگیزد آیا در این کار چه شگفتی در میان است.”

در سال پنجم شماره هفتم “پیمان” صفحه 286 می‌گوید: “این خود چگونه درست می‌آید که جهان را هرگز راهنمایی نباشد؟ کسانی که این را باور می‌کنند باید یا بگویند که خدا از راه بردن جهان به ستوه آمده و از آن‌رو گردانیده یا بگویند سرشت مردم عوض شده که دیگر گمراه نشوند و نیاز به راهنمایی کس نیفتد”.

در شماره چهارم صفحه 157 “پرچم” پس از آن که به محمّد باب و بهاءالله می‌توپد و آن‌ها را دروغگو و خود را راستگو نشان می‌دهد، می‌گوید: “اگر آنان راستی را برانگیخته خدا بودندی بایستی با گمراهی های زمان خود از صوفیگری و خراباتی‌گری و علی اللهی گری و باطنی‌گری و فلسفه یونان و مانند این‌ها نبرد کنند و معنی راست دین را به جایش گذارند. کسروی می‌خواهد بگوید که چون او (کسروی) با همه این‌ها نبرد می‌کند پس راستی برانگیخته از طرف خداوند است.

در ورجاوند بنیاد صفحه 99 میگوید: “فرهش آن است که خدا کسی را به آمیغ‌ها دانا گرداند و برای تکان دادن به فهم‌ها و خِرَدها و نبردیدن با نادانی‌ها و گمراهی‌ها برانگیزد. چنین چیزی چه شگفتی دارد و چرا نتواند بود… یکی از نادانی‌ها که کیش‌ها به میان مردم انداخته‌اند معنایی است که به فرهش می‌دهند. به گمان آنان برانگیختگانی که بوده‌اند فرشته از آسمان به نزد آنان می‌آمده و از خدا پیام می‌آورده و میانه خدا با برانگیخته پرده برمی‌خاسته که او از خدا هرچه می‌خواسته می‌پرسیده و پیغمبر اسلام به دیدن خدا رفته است.” … فرهش به معنی راست خود آن است که خدا هر زمانی که خواهد کسی را برگزیند و او را به آمیغ‌های زندگانی به اندازه نیاز زمان دانا گرداند و او را برای تکان دادن به فهم‌ها و خِرَدها و نبردیدن با گمراهی‌ها و نادانی‌ها و گشادن یک شاهراه بخردانه برانگیزد. چنین چیزی چه شگفتی دارد و چرا نتواند بود.”

کسروی در پاسخ اینکه از وی پرسیده‎اند: “یک برانگیخته را چگونه توان شناخت” در ورجاوند بنیاد صفحه 109 پاسخ می‌دهد و می‌گوید: “برانگیختگی نه چیزی است که دروغ بردار باشد، یک برانگیخته باید همه با نادانی‌ها نبردد. همه از آمیغ ها سخن راند. باید گامی به هوس یا به سهش برندارد. پروای هیچ‌کس نکند به پاس این و آن از گفته خود باز نگردد. برانگیخته باید خِرَدها را به تکان آورد و آموزگار آن‌ها باشد. این کارها جز با نیروی خدایی نتواند بود و آن‌که به دروغ برخیزد چه زود باشد که درماند و رسوا گردد.”

کسروی و داستان کتاب‌سوزی و نکوهش او از شعرا و از شعر و از رمان:

کسروی دیدی ناآگاه از شعر و شاعری داشته و بدون شک سخن‌شناس و شعرشناس نبود و ذوق ادبی هم نداشت. او به اشعار حافظ و سعدی و خیّام و مولوی و عطّار و دیگران ایرادهای فراوان گرفته و اشعار آنها را یکی از موجبات عقب‌ماندگی جامعه ایران می‌داند. کتاب‌های این نوابغ علم و ادب و حکمت و موعظت و پند و اندرز را در اوّل دی ماه هر سال با جشن و سرور و پایکوبی در حضور پیروانش می‌سوزانید و به پیروانش در شهرهای دیگر نیز این رَوِش ناپسند را سفارش می‌داد و آن‌ها نیز همزمان با او در همان یکم دی ماه هر سال بسیاری از کتب از جمله دیوان حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار را می‌سوزانیدند و این کار ناپسند را با رپورت به او اطلاع می‌دادند.

شگفت است که او دیوان شعرایی چون حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و دیگران را می‌سوزانید امّا شعر شعرای سُست‌پایه زمان خودش را که در مدح او یا در مدح پاکدینان و یا در مدح “پیمان” و “پرچم” می سرودند، ستاییده و اشعار آن‌ها را در صفحات “پیمان” و “پرچم” به کرات چاپ و منتشر نموده است.

کسروی کتاب‌هایی نظیر درّة نادری میرزا مهدی خان، و تاریخ وصاف تألیف شیرازی، و تاریخ معجم، قزوینی و مقامات حمیدی و جهانگشای جوینی و کلیله و دمنه و عروضی سمرقندی را دلیل سبک‌مغزی مؤلفان و نویسندگان آن‌ها دانسته که هر کدام از آن‌ها نوشته‌ای برای تایید سبک‌مغزی خود به دست مردم داده‌اند. (13)

کسروی می‌گوید: “سخن حکم اسب‌سواری را دارد. چنان که اسب‌سواری به تنهایی موضوعی نیست بلکه باید برای راه پیمودن یا برای مقصد دیگری باشد سخن نیز به تنهایی موضوعی نیست و همانا باید از بهر نشان دادن معنی باشد. (14)

13- پیمان، سال یکم، شماره 17، صفحة 10.

14- پیمان، سال یکم، شماره 17، صفحة 10.

می‌دانیم که اسب‌سواری به تنهایی بسیار هم موضوعی جدّی است و یکی از بهترین ورزش‌ها و مسابقات بين‌المللی است که امروزه و در زمان‌های بسیار قدیم هم در میان جوامع معمول بوده است. اسب‌سواری تنها برای راه پیمودن و از مقصدی به مقصد دیگر رفتن نیست.

در سال اوّل پیمان شماره 17 صفحه 10 می‌گوید: “در اسب‌سواری اگر کسی هیچ‌گونه مقصودی نداشته باشد و تنها برای نشان دادن اسب ‌سوار آن بشود باید او را سبک‌مغز شمرد نیز اگر کسی در سخن گفتن معناهایی در اندیشه ندارد، با سخن بازی می‌کند یا اگر معناهایی را که در دل دارد ناسودمند و بیهوده است و برای باز نمودن آن‌ها سخن میگذارد، بی گفتگوست که چنین کسی کوتاه خِرَد و سبک‌مغز می‌باشد و سخنان او همانا ماية رسوایی خواهد گردید”. این‌جاست که باید به کسروی گفت:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن‌شناس نه ای جان من خطا اینجاست

سراسر دیوان حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار معناست، سراسر حکمت است و سراسر پند است و اندرز، مگر میشود کسی اندک ذوق و فهم سخن داشته باشد و از سخن سعدی و حافظ و مولوی و خیّام و عطّار معنایی به دست نیاورد؟

کسروی در دیدگاه‌هایش درباره‌ی شعر و شاعری راستی به پرت و پلا دچار شده و ناآگاهی خود را در این فنّ آشکارا برملا ساخته است. مثلاً بیتی از اسدی می‌آورد:

ز چاهی که خوردی از او آب پاک

نشاید فکندن در او سنگ و خاک

به این بیت روان و فهمیدنی ایراد می‌گیرد و آن‌را بیش از اندازه نابسامان می‌داند و می‌گوید: “که بایستی گفته شود” از چاهی که آب خوردی نشاید در او سنگ بیفکنی یا خاک بریزی. می‌بینیم معنایی که کسروی می‌گوید درست همان معناست که از بیت اسدی به دست ما می‌آید. از چاهی که آب از آن خوردی، شایسته نیست که در آن چاه سنگ و خاک بریزی و آن را آلوده سازی. این بیت را نیز نابسامان می‌داند:

چون عُمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

می‌گوید بایستی گفته شود: چون عمر به سر رسید چه در بغداد و چه در بلخ باید رفت و چون پیمانه پر شد چه شیرین و چه تلخ خواهد ریخت. از این بیت نیز به درستی همان مستفاد می‌شود که کسروی انتظار داشته است. گویا ایراد کسروی این است که چرا شاعر فعل “رفت” و “ریخت” را در شعر نیاورده است. یا در شعر سعدی ایراد گرفته که می‌گوید:

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

کسروی می‌گوید: این بیت نیز نابسامانی دارد، بایستی گفته شود “ای که پنجاه سال از عمرت رفت و در خواب بودی، مگر در این پنج روزه که باز مانده دریابی آنچه را که در آن پنجاه سال از دست دادی”. (15)

15- پیمان، سال یکم، شماره 17، صفحة 15.

در پیمان سال یکم شماره 17 صفحه 21 می‌گوید: “یکی از زمینه‌های شعر در ایران غزل است. این یکی از کارهای بسیار شگفت شعرای ایران است که عشق را با طبع شعر بسته یکدیگر می‌شمارند و اینست هر شاعری به عاشقی هم برمی‌خیزد و صدها غزل‌های عاشقانه می‌سراید. بلکه کسانی عشق را یک پیشه‌ای می‌شمارند و اینست که خود را “شاعر عشق پیشه” میستایند. شگفتا عشق را با سخن‌سنجی چه پیوستگی در میان است عشق یک گرفتاری بلکه یک بیماری است که گاهی برای کسانی روی می‌دهد و پس از دیری رفع میشود…”. این داستان غزل‌سرایی کار بسیار بیهوده و نابجایی است که هیچ‌گونه جهت خِرَدپسندی برای آن نتوان پیدا کرد”.

کسروی اشعاری را قبول دارد که در پیشرفت و سربلندی ایران به کار رود و شعرایی را می‌ستاید که به همراهی و پشتیبانی او و آیین و پاکدینی او پردازند. در پیمان سال دوّم، شماره دهم صفحه 620 این ابیات را می‌خوانیم:

هر که اندر دوستی سر در ره “پیمان” ندارد

از وجودش ننگ باید داشت کاو ایمان ندارد

دوستان از من شنو اندرز و مشکن عهد “پیمان”

زانکه بی “پیمان” به دوران زندگی بنیان ندارد

مدّعی نپسندد از آیین پاک کسروی را

نیست تقصیری ورا زیرا که فهم آن ندارد

ننگ داند عاشقی را کسروی زان رو که ایزد

یک لغت از عاشقی و عشق در قرآن ندارد

کسروی جز از فردوسی که به زنده کردن زبان فارسی همّت گذاشته شعرای دیگر را بی‌بهره دانسته و اشعار آن‌ها را مایه زبونی ایران و ایرانی می‌داند.

در سال یکم “پیمان” شماره دهم، صفحه 12 و 13 می‌گوید: “اگر روزی به حساب شعرا رسیدگی نماییم خواهیم دید که زیان آنان به ایران بیش از سودشان بوده، جز فردوسی که زنده کردن زبان پارسی را منظور کرده و در آن راه کوشش‌های فراوانی به کار برده”.

کسروی بیشترین حمله‌ها را به حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار نموده و می‌گوید: “حافظ همه علوم از قبیل قرآن و تفسیر، فلسفه یونان، صوفیگری، خراباتی‌گری، علم نجوم را دارا بوده و باید گفت همین بوده که فهم و خِرَد او را از کار انداخته و مغزش را آشفته گردانیده”. (16)

“امّا خیام اگر مقصود خیّام ریاضی‌دان و ستاره‌شناس معروف است. (17) ما او را از دانشمندان ایران می‌شناسیم و هرگز نامش را به بدی نبرده‌ایم و اگر مقصود آن خیّام‌پنداری است که صدها رباعی به نام وی شهرت یافته شگفت از شما که از یک سوی نام مسلمانی به روی خود دارید و از سوی دیگر او را از بزرگان می‌شمارید… من از مسلمانی میگذرم. آیا با راهی که این مرد برای زندگی نشان می‌دهد مردمان می‌توانند زندگی نمود؟ شب و روز مست بودن و دم غنیمت شمردن، اندیشه آینده و گذشته را نکردن از خدا بی‌خبر و به همه چیز بی‌باور بودن، با چنین آیینی چگونه می‌توان راه زندگی پیمود؟… آیا با این حال چگونه می‌توانیم گوینده این رباعی‌ها را از بزرگان ایران بشماريم”. (18)

16- حافظ چه می‌گوید: صفحة 6: برای آگاهی بیشتر از نظریات و عقاید کسروی درباره حافظ خوانندگان را به کتاب حافظ چه می‌گوید رجوع می نماید. ا-ج

17- تصور می‌رود کسروی هم از کسانی است که خیام ریاضی‌دان و ستاره‌شناس و خیام رباعی‌سرا در شخص متفاوت می‌داند.

18- پیمان سال دوّم، شمارة چهارم، صفحة 246-247

در صفحه 246 “پیمان” سال دوّم شماره چهارم، درباره مولوی و عطّار می‌گوید: “مولوی و شیخ عطّار هر دو راه زندگیشان این بود که در کنج خانقاهی بنشینند و جز مثنوی‌بافی و غزل‌سرایی کاری نداشته باشند و روزی را از دست مردم بخورند و چه بسا که پیروان را به دریوزه‌گردی و گدایی به محّله‌ها و بازارها می‌فرستادند. ما اگر اینان را از بزرگان بشماریم و مردم را به پیروی ایشان برانگیزیم نتیجه جز آن نخواهد بود که سراسر ایران پر از گدا و دریوزه‌گرد بشود… از پند و اندرزهای آنان ایرانیان جز زیان نتیجه دیگری نبرده‌اند… در اینجا است که باید نفرین و نکوهش از این پست‌نهادان دریغ نداشت… در آن روز سپاه خونخوار مغول بر در نیشابور رسیدند و روزی بود که دل‌های هزاران زن و کودکان از ترس همچون بید می‌لرزید… در این روز شیخ عطّار بزرگ‌ترین صوفی زمان خود زنده بود و در این شهر می‌زیست… آیا چه سودی از او بهره مردم گردید؟… در چنین روز سخت کدام گره از کار نیشابور گشاد؟ هیچ، هیچ، هیچ”.

در شماره یکم سال اوّل “پیمان” در صفحه 5 می‌گوید، درباره رمان: “چرا دانا دروغ پردازد یا به خواندن دروغ عمر خود را تباه سازد… من رمان را کار بیهوده می‌دانم و نوشتن و خواندن آن‌را جز تباه ساختن عمر نمی‌شمارم. یکی از رماننویسان معروف آناتول فرانس است. این مرد چه اندرزهایی به جهانیان دارد؟ آیا جز سرسام و یاوه‌بافی از سراسر کتاب‌های او چیزی به دست می‌آید؟… نادانک چنان قافیه را باخته که هر فصلی از کتابش رنگ دیگری دارد… دریغا که تولستوی که در قرن‌های اخیر تنها مردی از اروپا است نیز آلوده این نادانی گردیده. جرجی زیدان معروف مصر که مرد آزموده دانشمندی بود هم پایش لغزیده و تا گلو در این لجنزار فرو رفته… صدها خردمندان هم فریب رماننویسی اروپا را خورده و دانش و خِرَد خود را فدای نادانی اروپاییان ساخته‌اند”.

کسروی یکم دی ماه هر سال جشن گرفته و کتاب‌هایی از قبیل حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار و مفاتيح‌الجنان و بسیاری دیگر را می‌سوزانید. او این کتاب‌ها را سرچشمة بدبختی‌ها می‌دانست.

در شماره یک “پرچم” صفحه 2 می‌گوید: “ما یکم دی ماه (یا روز یکم زمستان) را عید گرفته در آن روز در همه جا کتاب‌هایی را می‌سوزانیم. این کار را چرا می‌کنیم؟ کتاب‌ها را چرا می‌سوزانیم؟ برای اینکه آن‌ها را سرچشمة بدبختی‌ها می‌شناسیم… بنیاد بدبختی این مردم آن بدآموزی‌هاست که از کتاب‌ها و یا از روزنامه‌ها یاد می‌گیرند… مثلاً در نتیجه آن کتاب‌ها است که می‌نشینند و سخن از پیش‌آمدهای هزار و سیصد سال پیش به میان می‌آورند و بر سر این که ابوبکر خلیفه بایستی بود یا علی… به ما ایراد می‌گیرند که دیوان حافظ را می‌سوزانیم. با یک سوز دلی به زبان آورده می‌گوید: آقا دیوان حافظ؟ رواست که شما آن‌را بسوزانید؟ در جایی که ما بارها از حافظ و شعرهایش سخن رانده نشان دادیم که گفته های او سراپا زیان می‌باشد. مثلاً:

بگیر طره مه طلعتی و غصّه مخور

که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل

تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

جهان و هرچه در او هست هیچ در هیچ است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

آری ما کتاب می‌سوزانیم. آن کتابی که یک شاعرک بی‌ارجی با خدا بی‌فرهنگی‌هایی می‌کند. آن کتابی را که یک جوان بدنامی به آفرینش خُرده می‌گیرد “خلقت من از ازل یک وصلة ناجور بود”، آن کتابی که یک یاوه‌گوی مفتخواری دستگاه به این بزرگی و آراستگی را نمی‌پسندد “جهان و هر چه در او هست هیچ در هیچ است.” آن کتابی که یک مرد ناپاکی به دیگران درس ناپاکی می‌دهد… در ایّام جوانی چنان که افتد و دانی با نوجوان پسری سر و سری داشتم… آن کتابی که به خدا دروغ بسته به مردم یاد می‌دهد در بیماری دعا بخوانید.

دیدگاه‌های کسروی درباره زن و حجاب زن در “پیمان” و “پرچم”:

می‌دانیم که سالهای 1310 تا 1314 در دوران سلطنت رضاخان پهلوی آغاز بحبوحة آزادی و حجاب مسأله پُر سر و صدای آن دوران بود. روشنفکران و اروپا دیده‌ها و برخی از روزنامه‌های متجدّد و دستگاه حاکمه از یک طرف طرفدار کشف حجاب و آزادی زنان بودند و بازاری‌ها و طبقه سنتی جامعه و روحانیت و مذهبی‌ها از طرف دیگر مانع آزادی زنان و کشف حجاب به‌شمار می‌آمدند که این موضوع را موضوع بسیار پر تبلور آن دوران ساخته بودند. کسروی نیز اعتقادات و دیدگاه‌های خود را که دیدگاه و نظریات “پاکدینان” نیز بود در بسیاری از شماره‎های پیمان و پرچم این‌گونه بیان داشته است:

در شماره یکم سال یکم “پیمان” صفحه 13 می‌گوید: “اگر مقصود از حجاب رو بستن زن و خویشتن را در چادری از سیاه و سفید پیچیدن است چنین حجابی بی‌ارج‌تر از آن است که من از نیک و بد آن سخن بگویم کسانی که هوادار این حجاب هستند اگر آن‌را حکم اسلام می‌پندارند اسلام چنین حکمی را ندارد و در زمان خود پیغمبر زنان روباز بودند و هرگاه آن‌را پاسبان زن می‌پندارند و از این‌جهت هوادار آن هستند ما به دیده می‌بینیم که زنان ناپاک هم روبند دارند و این حجاب آنان را از نابکاری باز نمی‌دارد. حجاب با پرده‌داری که خدا بر زنان فرستاده دو چیز است. یکی آنکه با بیگانگان در نیامیزند و دیگری آن‌که در بیرون خانه ساده و بی‌آرایش باشند. پیغمبر اسلام نیز این دو پرده را فرموده. زن باید با بیگانگان آمد و شد نکرده و با آنان در نیامیزد و هرگاه که از خانه بیرون می‎آید با رخت ساده و روی بی‌آرایش باشد. زنانی که بزم‌های مردان می‌آیند و در آن بزم‌ها یا در کوچه و بازار با مردان بیگانه در می‌آمیزند کمتر یکی می‌تواند خود را پاک نگه دارد. چنین آمیزشی لغزشگاهی است که نه تنها زنانش با مردان چه می‌لغزند و دامن خود را آلوده می‌سازند مردان را نیز می‌لغزانند. می‌گویند: زن را دل پاک باید بود از آمیزش با مردان چه باک؟ می‌گوییم این سخن با خِرَد نمی‌سازد… زن باید بی‌آرایش و پیرایش از خانه بیرون بیاید. زنی که آراسته و پیراسته به کوچه می‌آید اگر مقصود او کشیدن نگاه مردان به سوی خود نیست پس چیست؟ “خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی. زنان نباید جز به کارهای زنانه برخیزند. کسانی زنانی را کوتاه خرد می‌ستایند. این درباره زنانی درست است که به کارهای مردانه برخیزند. چه خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی. زن برای بچه پروردن و خانه نگهداشتن و روفتن و پوختن = (پختن- ا- ج) و این‌گونه پیشه‌ها است… و چون این کارها چندان نیازی به اندیشه و دوربینی ندارد بلکه بیشتر نیازمند هوش و دریافت است از این‌جا آفریدگار زنان را دارای هوش و دریافت بیشتر گردانیده تا از عهده کارهای خود به نیکی درآیند. ولی مردان کارهای خود را جز به دستیاری خِرَد و اندیشه انجام نمی‌توانند و این است که خدا خِرَد آنان را بیشتر گردانیده است. آن‌چه زن را رسوا کرده و مشت او را وا می‌کند به کارهای مردانه برخاستن است. این که اروپاییان زنان را به پیشه‌های مردانه بر میگمارند این خطای ایشان است”. (19)

“کسانی برای زنان آزادی می خواهند، مقصود از این آزادی چیست؟ مگر زنان را در بند می‌داریم؟ یا آنان را برده می‌شماریم؟ اگر مقصود خودسری زنان در آمیزش با مردان و درآمد و شدن با بیگانگان است، این آزادی زنان را بدبخت کردن و ریشه ارجمندی آنان را برکندن است. زهی نادانی کسانی که چنین آزادی را درباره مادران و خواهران خود آرزو دارند… کسانی هم دم از حقوق زنان می‌زنند و برای آنان عضو بودن در دارشوری و دیگر اداره‌ها خواستارند. جهان از این مغزهای سبک ویران است. مگر زنان برای این کارها آفریده شده اند؟ آن حق زنان که پایمال میشود زن نگرفتن برخی مردان است.” (20)

شگفتا از کسانی که برای زنان و دختران خود رمانهای عاشقانه می‌خرند یا آنان‌را شیفته سینما و تئاتر ساخته لرزه بر بنیاد پاکدامنی ایشان می‌اندازند… هر آدمی چه زن و چه مرد باید خواندن و نوشتن بداند… ولی دانشی که به دختران باید آموخت نه آن دانشی است که به پسران می‌آموزند. دختران را باید دستور خانه‌داری و دوختن و پوختن }= پختن ا- ج) و رشتن و بافتن یاد داد که با این هنرهای خود خانه شوهر را بیاراید و مایه خرسندی او و خویشتن باشد، کتاب‌هایی که دختران و زنان می‌خوانند باید در زمینه تندرستی، بچه‌داری و هنرهای خانگی باشد… بار دیگر می‌گویم: “زنان را باید جز درس خانه‌داری نیاموخت و آنان را از خواندن رمانها و افسانه‌ها باز داشت. شگفتا از کسانی که به دختران جبر و مقابله می‌آموزند یا با یاد دادن زبان‌های اروپایی عمر گرانبهای ایشان را هدر می‌سازند”. (21)

19- پیمان سال اوّل، شمارة سوّم، صفحة 21-22.

20- پیمان سال یکم، شمارة پنجم، صفحه 17-18.

21- پیمان سال یکم، شمارة ششم، صفحة 14.

زن را خدا مادر آفریده نه بازیچه هوس مردان، بدا پستی کسانی که زنان را بازیچه هوس می‌شمارند. آن‌همه سخنان به نام آزادی زن و نیک‌خواهی او جز برای این نیست که زنان را به بزم‌های رقص و بدمستی بکشانند و راه کامیابی را به روی خود باز دارند… هر جوانی چون به سن 25 رسید زن بگیرد وگرنه او را از حقوق آدمی‌گری بی‌بهره سازند… اگر زنی نیازمند پیشه‌ای گردید او را به کارهایی راه نمایید که کمتر آمیزش با مردان پیدا کنند… زینهار او را به کارهای مردانه راه دهید. (22)

زنان چون به کارهای مردانه برخیزند بر مردان پیشی می‌جویند و سامان کارها را به هم میزنند. مثلاً اگر زنی مغازه سیگارفروشی باز کند بیشتر مردم روی به مغازه او می‌آورند و دست سیگارفروشان دیگر بسته می‌شود… زنانی که به کارهای مردانه برمی‌خیزند ناگزیرند که با مردان در آمیزش باشند و آمیزش لغزشگاهی است که کمتر زنی پاک و نیالوده از آن بیرون می‌آید. زنی که به داد و ستد یا به یک پیشه‌ای برمی‌خیزد چنان‌که گفتیم بیشتر از مردان سود می‌بیند ولی این فزونی سود بهای پاکدامنی اوست. (23)

22- پیمان سال یکم، شماره نهم، صفحة 15-16

23- پیمان سال یکم، شماره پانزدهم، صفحة 35-36

کسروی در شمارة چهارم سال دوّم صفحه 218-221 مسالة حجاب زنان و چادر را از عادت‌های بسیار کهن ایرانیان دانسته و به سه آیه از قرآن با اختلاف نظر استناد می‌کند و می‌گوید: “در این دو جمله که از دو آیه پشت سر هم آورده‌ایم، خدا دستور می‌دهد که مردان و زنان از آمیزش با یکدیگر و نگاه و تماشا به روی همدیگر خودداری نمایند.” در جملة سوّم آشکار می‌فرماید: “زنان باید آرایش‌های خود را پوشیده دارند مگر آن‌چه که خود آشکار است و مقصود از آن آرایش‌های طبیعی است که بر رو و دست باشد که چون رو و دست باز خواهد بود… دستورهای دیگری نیز در قرآن هست درباره این‌که زنان باید با دیگران نیامیزند و آراسته و پیراسته بیرون نیایند و آرایش‌های خود را جز به شوهران و پدران و برادران خود نشان ندهند. این است آنچه که اسلام درباره زنان و پرده‌داری آنان آورده و من آشکار می‌گویم بهترین راه برای زنان همین است و بس… دستور خدا جز چنین نبایستی بود. من برای جهان راه رستگاری همین را می‌دانم و بس و آرزومندم که با همه زنان چنین رفتار شود. همچنین در ایران من هوادار آن هستم که زنان روسری خود انداخته سراسر تن و اندام‌ها و موی خود را به‌جز رو و دست پوشیده دارند و بدینسان به کوچه‌ها بیایند.” “من اینک این موضوع را باز می‌نمایم تا کسانی که زنان را به آزادی می‌خوانند بدانند که چه ستمی بر این جنس زیبارو! می‌دارند (24). زنان، چون آزاد شدند و به هر انجمنی درآمده با بیگانگانی درآمیخته و در بزم‌ها بازو به بازوی مردان انداخته، رقصیدند، نتیجه نخستین این کار آن خواهد بود که مردان زیر بار زناشویی نروند و به همین‌گونه آمیزش‌ها بسنده نمایند. (25) آن نادانانی که از بیست و اند سال پیش هیاهوی آزادی زنان را در ایران بلند کرده‌اند بایستی این نتیجه زشت آن‌را دریابند. این نتیجه آن هیاهوی بی خِرَدانه و ناپاکدلانه ایشان است که امروز صدها بلکه هزاران دختر پاک‌سرشت بدبخت و تلخکام گردیده‌اند… کوتاه سخن مایة خرسندی زن داشتن شوهر و زندگانی خاندانی است و بس… زن بی شوهر مرغ بی بال و پری را می‌ماند که زندگانی همیشه بر او تلخ خواهد بود. زن بی شوهر از توده بیرون است و مسافری را می‌ماند که از کاروان پس مانده و در بیابان‌ها همیشه دوان است و به کاروان پیوستن نمی‌تواند. (26)

کسانی که در اروپا و ایران دم از “حقوق” زنان می‌زنند اینان اگر راست می‌گفتند و پاکدلانه سخن می‌راندند من ایرادی بر ایشان نداشتم ولی افسوس که این سخنان پایه و مایه درستی ندارد. یک دسته مردان زن ناگرفته پست و پلید می‌باشند که مقصودشان شورانیدن زنان است تا به بزم‌ها در آیند و زمینه برای کامرانی آنان آماده‌تر باشد. دستة دیگر اگر هم قصد خیانت ندارند سخن از روی فهم و اندیشه نمی‌رانند و یا روزنامه‌نگارانی هستند که مقصودشان پُر شدن ستون‌ها است. (27)

24- پیمان سال دوّم، شماره چهارم، صفحة 226.

25- پیمان سال دوّم، شماره چهارم، صفحة 227-229.

13- پیمان سال دوّم، شماره چهارم، صفحة 232.

14- همان مأخذ، صفحة 233.

من می‌بینم کسانی گفتگو از عضویت زنان در پارلمان و بلدیه و اینگونه انجمن‌ها دارند و این‌را یکی از حقوق زنان می‌شمارند. از مغزهای پوچ بیش از این چه تراود. ای نادانان مگر خدا زنان را برای این کارها آفریده؟ مگر این اندازه نادانید که فرقی را که میان آفرینش زنان با آفرینش مردان است در نمی‌یابید… دریغا که نادانی شما را اسیر خود گردانیده و بدینسان تیشه بر ریشه جنس زیبای زن می‌زنید… ای نادانان خاموش باشید که خود را رسوای جهان ساختید و پستی و نادانی خود را روشن‌تر از آفتاب گردانیدید. تفو بر این بی خِرَدی شما تفو… (28) اگر بگویید برای رعایت حال کشور است که زنان را به پارلمان می‌فرستیم، می‌گویم: بدا کشوری که از دست مردان کاری برنیاید و زنان به نگهداری آن برخیزند. (29)

15- پیمان، سال دوّم، شماره 4، صفحة 234.

16- پیمان سال دوّم، شماره پنجم، صفحة 284.

راستی سخن گفتن درباره کسروی و داوری در اندیشه و افکار و گفتار او در “پیمان” و “پرچم” کار آسانی نیست نوشته‌ها و عقاید و افکار او را از زوایای گوناگون باید بررسی نمود. زمانی که تحقيقات و تتبّعات و نوشته‌های او را در زمینه تاریخ و زبانشناسی بررسی می‌کنیم و با دقّت در کتاب‌های او از قبیل تاریخ مشروطه ایران، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تاریخ پانصد ساله خوزستان، تواریخ طبرستان، رودهای خوزستان، افشارهای خوزستان، شهریاران گمنام، تاریخ ایل افشار، کافنامه، تاریخچه چپق و قلیان، آذری یا زبان باستان آذربایگان، بهایی‌گری، کارنامه اردشیر بابکان و بسیاری دیگر از مقالات او از قبیل ستاره‌های دمدار، نهاوند و دماوند، شهرها و شهریاران، تاریخچة شیر و خورشید ایران، طهران یا تهران، نام‌های غلط در تاریخ و جغرافی، نام‌های شهرها و دیه‌های ایران، روزنامه و روزنامه‌نگاری، پسوند و پیشوند، نظر می‌افکنیم او را دانشمندی متتّبع و اعجوبه‌ای بی‌بدیل و محقّقی توانا می‌بینیم که راستی کارهای ارزنده‌ای را از خود به یادگار گذارده است و زمانی که اندیشه و افکار او را در زمینه بحث در ادیان (گذشته از گفتارها و مبارزات او با خرافات وارده در دین اسلام و سایر ادیان از قبیل فال‌گیری و دعانویسی و گفتگو با مردگان و استخاره که حقّ هم با اوست) و گفتگو در مسایل اجتماعی و دید او درباره علوم جدید از قبیل علم اقتصاد و جامعه‌شناسی و علم سیاست و غیره مسأله زنان و شعر و ادبیّات ایران و جهان و داوری او درباره حافظ و سعدی و خیّام و مولوی و عطّار را ملاحظه می‌کنیم و می‌بینیم که اوّل دی ماه هر سال دست به کار ناپسند کتاب‌سوزی می‌زند. او را بسیار راه گم کرده، دچار وارونه‌گویی با دیدی غیرواقع‌بینانه در می‌یابیم. اینجاست که باید گفت نه هر دانشمندی روشنفکر است. حساب دانشمند را با روشنفکر باید از هم جدا نمود. کسروی دانشمند است اما روشنفکر نیست. او به تمام ادیان الهی حمله و اعتراض می‌کند و ایرادها می‌گیرد اما خود دین جدیدی را به نام “پاکدین” ابداع نموده و درد دیگری بر دردهای جوامع بشر می‌افزاید و خود را برانگیخته و راهنما از طرف خداوند نه فقط بر ایران بلکه بر جهان و جهانیان می‌داند و اگر کسی پیرو “پاکدین!” او نباشد آنها را بی خِرَد و نادان می‌شمارد.

برای مثال، نظر کسروی را درباره “آزادی اندیشه” بشنویم. او در پیمان سال چهارم، شماره یک صفحة 35 و 36 می‌گوید: “کسانی که آزادی اندیشه را میانه اروپاییان از نیکی‌ها می‌شمارند، اینان نمی‌دانند که آن آزادی همیشه در ایران بوده و این سستی و پراکندگی میانه ایرانیان همانا نتیجة آن می‌باشد. چرا می‌گوئید، آزادی اندیشه؟ بگوئید دیوانه‌بازی و نابسامانی، پراکندگی، بدبختی، این چه کاری است که ما میدان دهیم هر میخواره پوچ‌مغز و هر بوالهوس کج‌اندیش سخنان زهرآلودی به هم بافته در میانه توده پراکنده سازند و مایه گمراهی و تباهی مردم گردند… چگونه آزادی می‌توان داد که هرچه خواست بگوید و هر اندیشه ناروایی که از دلش برخواست بر زبان براند.”

کسروی در شماره نهم سال دوّم، صفحه 541 “پیمان” علوم جدید از قبیل، جامعه‌شناسی و علم اقتصاد را به استهزاء می‌گیرد و می‌گوید: “در این‌جا است که ما به اروپا می‌گوییم بسیار چیزها دانستی ولی آن‌چه بایستی بدانی ندانستی …” آری در اروپا دانشکده‌ها به نام این دانش “علوم اجتماعی” برپاست و سالانه صدها کسان از آن دانشکده‌ها بیرون آمده به اینجا و آنجا پراکنده می‌گردند (چنان‌که پایشان به ایران هم رسیده) ولی عمارت‌های شصت و هفتاد طبقه توانگران اروپا و میلیون‌ها مردان و زنان بی‌خانمان در بیخ دیوارهای آن‌ها بر آن دانشکده‌ها می‌خندند… در اروپا در هر کشوری دانشکده ها به نام “اقتصاد” بر پا کرده‌اند و سالانه صدها کسان از آن دانشکده‌ها بیرون آمده خود را دانشمند فنّ اقتصاد می‌شمارند. لکن اگر درست در کارها غور کنیم بیچاره اروپا معنی درست داد و ستد و بازرگانی را هم نمی‌داند و امروز کار اقتصادش به آنجا رسیده که همه می‌دانیم… با آنکه اگر راستی را بخواهیم بازرگانان ایران در سایه هوش خدادادی و آزمایش‎های چندین ساله هر یکی در فنّ خود بیناتر و داناتر از اروپاییان می‌باشند و اروپا با همه لاف و گزاف در این زمینه هم راه خطا می‌پوید.”

نوشته‌های کسروی در “پیمان” و “پرچم” را نیز باید جدا از هم و از زوایای گوناگون بررسی نمود. صفحات “پیمان و پرچم” که شاید متجاوز از شش هزار صفحه باشد مطالب زیادی از عنوان‌های گوناگون بیشتر به قلم خود سید احمد کسروی وجود دارد و قضاوت و داوری درباره همه آنها کاری است نه آسان و در خور یک مقاله بیست یا سی صفحه‌ای، راستی کتابی باید در این مورد نوشته شود تا شخصیت علمی و روانی و باورها و اندیشه‌های او به‌طور دقیق روشن گردد بنابراین انتقاد از بعضی از عقاید و افکار و نوشته‌های آن مرد دانشمند نباید به کمتر شمردن پایه فضل و دانش او در سایر موارد تلّقی گردد برای اینكه جانب انصاف رعايت شود می‌باید دربارة تمام کارهای او افکار و عقایدش و نوشته‌ها و تحقيقاتش اعم از تاریخ‌شناسی و زبان‌شناسی و دیدگاه‌هایش در ادیان الهی با وسعتی در خود رعایت دقّت بحث شود. آخرین گفتار ما در این مقاله “فرهنگ پیمان” است. کسروی کلمه‌های نوینی را در نگارش‌های خود به کار برده بعضی از آنها در زبان فارسی متداول و مورد مصرف است و بعضی دیگر به بوته فراموشی سپرده شده و مورد مصرف نیست.

خود کسروی در این باره می‌گوید: “کلمه‌های نوینی را که به کار می‌بریم معنی می‌کردیم، کسانی خواستار شده‌اند بدانسان که شیوه فرهنگ‌ها است وزن کلمه‌ها را نیز بنگاریم. ولی ما نیازی به آن نمی‌بینیم زیرا این کلمه‌ها چیزهای ناشنیده نیست. بیشتر آن‌ها کلمه‌هایی است که هر فارسی‌دان می‌شناسد چیزی که هست ما از سرشتن آن‌ها با یکدیگر کلمه‌های نوین پدید می‌آوریم و یا آنها را در یک معنی روشن و دُرُستی به کار می‌بریم. ما بارها نوشته‌ایم که از پیش خود کلمه نباید ساخت و خود ما نیز از چنان کاری سخت پرهیز داریم و این است کلمه‌ای تازه پدید آورده‌ای در نگارش‌های ما نیست:

آبگیر= حوض. آخشیج= ضد، نقیض. آز= حرص. آزمند آزور= حریص. آسیب= آفت. آهنگ= قصد. آهو= عيب (معنی دیگر خود را نیز دارد). ابزار، افزار= آلت. ابزارسازی= صنعت. ارج= قدر. اندام= عضو. انگار= فرض. انگیزه= علّت. باری= اقلاً. باز (از صد سال باز)= به این طرف. باز گفتن= نقل کردن. باشنده= موجود، حاضر. باور= عقیده. بایا= واجب. بخشیدن= قسمت کردن. بخشودن= رحم کردن. بخشش= تقسیم، قسمت. بخشايش= رحم. بخش= قسمت. بدفهمی= سوءتفاهم. برکناری= بی طرفی. بی گمان= به یقین و مطمئن. به راست داشتن= تصديق کردن. بسامان= منظّم. بسیج= تدارک. به مزد گرفتن= کرایه یا اجاره کردن. بند (در دستور)= حرف. به نیک داشتن= تحسین کردن. به ویژه= به خصوص. ویژه= خاصّ. برگردانيدن= تقليد (به معنی خود نیز هست). بی‌فرهنگی= بی تربیتی. بینش= بصیرت. پراکنده= نثر (معنی خود را نیز دارد.) پیوسته= شعر (معنی خود را نیز دارد). پاداش= سزای نیکی. پهنا= عرض. پاسداری= احترام. پوزش= عذر. پایندان= ضامن، کفیل. پیشوری= کاسبی. پایه= قاعده. پیکره= عکس صورت. پایگاه= مرتبه. پیکار= جدل. پای کوفتن= رقص کردن. پیوستگی= ارتباط، اتصال. پزشکی= طبابت. پیمان= عهد. پندار= خیال، خرافه، وهم. پیراستن= پاک کردن. تاوان= جریمه. تن آسایی= تنبلی. تباه= پوچ، فاسد. تنگنا= مضیقه. تباهکاری= فساد. توان= قدرت. ترسا= مسیحی. توده= جماعت ملّت. تیره= طایفه (معنی دیگر خود را نیز دارد). جَستار= مبحث. جایگاه= مقام. جدایی= فرق، تفاوت. چیرگی= غلبه. چندگاهه= موقّتی. چیره دستی= اجحاف. چیره= غالب. خرسندی= رضایت، دلخوشی. خَستَوان= معترف. خزندگان= حشرات. خواربار= آذوقه. خودکامگی= استبداد. خواست= مقصود. خيم= خصلت. دادگرانه= عادلانه، حق شناسانه. دد= درنده. دانگیها= حبوبات. داوری= قضاوت. در= باب، فصل (معنی خود را نیز دارد). درآمد= دخل. دژآهنگ= بدخواه، درشت خوی. درازا= طول. دژخوی= بدخوی، درشت. در رفت= خرج. دستاویز= مستمسک. درخش= برق. دستبرد= تصرّف. دربایست= لازم. دستنبویه= شمامه. دریافتن= درک کردن. دغلکار= متقلب. دریوزه گردی= گدایی. دهش= سخاوت، عطا. دژآگاه= وحشی. دیگر شدن= تغییر یافتن. دیویسن= بت پرست (در دین زردشت). رادمرد= کریم، سخی. روا= جایز. راستی= حقیقت. روان گردانیدن= جاری کردن اجزاء. راستی را= در حقیقت. رویه= صورت. ره آورد= سوغات. رویه کاری= صورت سازی. زبان دان= قول دان. زینهار= امان. زبونی= ذلت. ژرفا= عمق. زمینه= موضوع. سامان= نظم. ستردن= پاک کردن، محو کردن. سگالش= مشاوره. ستیزه= لجاجت، عناد. سنجش= ملاحظه. ستیزه کار= لجوج، عنود. سودجویی= استفاده. ستهیدن= لجاجت کردن. صده= قرن. ستاره شناسی= علم هیأت. غدغن= تأكيد. ستاره شماری= منجمی. فرهیخت= تربیت. سختی کشی= ریاضت. کاچال= اثاث خانه. سرشتن= ترکیب کردن، خمیر کردن. کالبد= قالب. کَرفه= ثواب. کوی= محله. کشاورز= زارع. کیش= مذهب. كناره جویی= استعفا. كيفر= سزای بدی. گرایش= میل. گزند= صدمه. گراییدن= میل کردن. گلکاری= بنایی. گزافه= مبالغه. گوهر= اصل. مزدیسن= خداپرست (در دین زردشت). مادینه= مؤنث. نماز بردن= سجده کردن. نابیوسان= برخلاف انتظار. نکوهش= مذمت. ناروا= ناجایز. نهاد= طبیعت. نارسا= ناقض. نوید= وعده. نرينه= مذكر. نیایش= عبادت، دعا. نهادن= قرار دادن (معنی خود را نیز دارد). نیرنگ= حیله. وارونه= عکس، ضد. همداستان= موافق. وارونه گویی= گفتار متضاد. هوش گماردن= توجه. ورجاورند= مقدّس. یارا= توانا. یاد کردن= ذکر کردن. یارستن= توانستن. یکسر= مستقیم. یازیدن= دراز کردن. آمیغ= حقیقت. سپهر= طبیعت. شوند= سبب. زند= شرح. هوده= نتیجه. پرستش= خدمت کردن. آک= عیب. آهنگ= قصه. آزرم= شرم، شرف. بیوسیدن= انتظار. چخیدن= مجادله کردن. پتیاره= بلا. سهش= احساس. چیستانپ معمّا. سترسیدن= محسوس گردیدن. شدسیدن= به معنی دریافتن با اندام های پنج گانه چشم و گوش و بینی و دست. آموزاك= تعلیم. آموزاک ها= تعاليم. آوازه= شهرت. انگیزه= باعث. بايا= واجب، وظیفه. پادآواز= انعکاس. پرگ= اذن، اجازه. داراک= مال. سزیدن= جایز بودن. سهیدن= به حسّ آمدن. شلپ= شیرین. شلپه= شیرینی. فرهیختن= تربیت کردن. مون= خاصیّت (طبیعت تک چیز).

دشمنان کسروی یک بار در هشتم اردی بهشت ماه 1324 درصدد ترور او برآمدند امّا به کشتنش دست نیافتند. با این حال دست از او بر نداشتند و پای او را برای محاکمه به دادگستری کشاندند و بالاخره در آخرین نشست بازپرسی که برای آخرین دفاع به آن‌جا رفته بود، او را در کاخ دادگستری در اطاق بازپرسی با یکی از یارانش به نام محمّدتقی حدّادپور با ضرب چند گلوله از پای در آوردند.

 

Owl Image

مجموعه 2 جلدی

تاریخ روزنامه نگاری در ایران عنوان کتابی است از اسماعیل جسیم که در 1303 صفحه و توسط انتشارات علمی در سال 1391 به چاپ رسیده است. موضوع اصلی این کتاب روزنامه نگاری است. از اسماعیل جسیم، کتاب زن و خانواده در مسیر تاریخ(علمی) نیز در بازار کتاب موجود می‎باشد.

شما می‌توانید این کتاب را از این وب سایت و در ایران تهیه کنید.