دوران مشروطه را می‌توان دوران شکوفایی ایران در عرصه‌های مختلف پس از سالها سکوت دانست. در این دوران طلایی نشریات ممتازی به همت دانایانی زحمت‌کش منتشر یافت که هر یک تأثیری انکارناپذیر بر جریان شکل گرفته در کشور داشت.

روزنامۀ ملانصرالدین یکی از این نشریات است که به همت میرزا جلیل و به رغم مشکلات فراوان منتشر شد. این روزنامه با نگاهی طنز‌آمیز به بازگو نمودن مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موجود در جامعه پرداخت و در این راه از کاریکاتورها و اشعار شیرین محلی بهره می‌گرفت. تصاویر این روزنامه که هشت شماره از آن در ایران منتشر شد، پس از سال 1922 به مبارزات ضدّخرافی و ضدّفاشیستی معطوف گردید، که البته این امر به سیاست حکومت شور,ی مربوط می‌شد. میرزا جلیل با هنر نامیرای خود ذهن‌های خفتۀ جامعه قفقاز و آذربایجان را بیدار کرد. انقلاب اندیشه و انقلاب شعور را برانگیخت؛ بالندگی طنز و نویسندگی را، که به ادبیّات «ملانصرالدین» معروف شد، در جامعه خود پایه‌گذاری کرد. وی در 15 دی ماه 1310 شمسی (چهارم ژانویه 1932 میلادی) بر اثر خونریزی مغزی در 66 سالگی در شهر باکو چشم از جهان فرو بست و به جهان ابدیّت رهسپار گردید.روزنامۀ «ملانصرالدین» یکی از رونامه‌های مهمّ و بحث‌انگیز و روشنگر در تاریخ روزنامه‌نگاری آذربایجان است. اگر بخواهیم حق مطلب را دربارۀ روزنامۀ ملانصرالدین ادا کنیم به راستی باید کتابی جداگانه نوشته شود.

نام روزنامۀ «ملانصرالدین» از «ملانصرالدین» معروف، مرد افسانه‌ای گرفته شده است. «ملانصرالدین» مرد ظریف ساده‌لوح و بذله‌گوی معروف، که احوال او با افسانه‌ها آمیخته است و حکایات و امثال و نوادر بسیار در افواه بدو منسوب شده است. گویند وی در عهد سلاجقۀ روم یا در عهد «بایزید» سلطان عثمانی معاصر «تیمور لنگ» می‌زیسته است و احتمال اینکه هر دو عهد را درک کرده باشد بعید است. قولی هم است که او با «حاجی بکتاش ولی (بنیانگذار فرقة بکتاشیه)» معاصر بوده است. در هر حال، تاریخ او و تاریخی بودنش معلوم نیست. مقبرۀ او را در قرب آق‌شهر، از توابع قونیه، نشان داده‌اند. حکایت‌هایی که از ساده‌لوحی و سفاهت و ظرافت وی نقل کرده‌اند قصّه‌های «جوحی1» را به خاطر می‌آورده است.

مجموعه‌ای از این حکایات به فارسی، ترکی هست. نام او را «نصیرالدین» هم ضبط کرده‌اند. حکایات «ملانصرالدین» به زبان‌های انگلیسی، روسی، مجارستانی، یونانی، آلمانی، فرانسوی و بلغاری ترجمه شده است.

«محمّد پیفون» دربارۀ انتشار این روزنامه می‌نویسد:«نام روزنامه از نام «ملانصرالدین» مرد حقیقت‌پرست و بذله‌گوی افسانه‌ای که در میان مردم نامی آشنا و مأنوس بود، گرفته شده و روزنامه با استفاده از شیوۀ «ملانصرالدّین» افسانه‌ای، واقعیّت‌های روزمره را با کاریکاتورها و فیلیه تون‌ها از نظر مردم می‌گذراند و موجبات تحریک اذهان غبار گرفته آنان می‌گردید.»2

هدف‌های روزنامه از انتشار آن، آنطور که خود نوشته به این شرح است:

«افشای اعمال ضدخلقی، انتقاد از شیوه حکومت مطلقه در بین مسلمانان خاور نزدیک، مبارزه علیه نژادپرستی، دفاع از حقوق کارگران و دهقانان، دفاع و تبلیغ عقیده اتّحاد بین‌الملل و دوستی ملّت‌ها، دفاع از تساوی حقوق زنان». نخستین شمارۀ روزنامه «ملانصرالدین» در هفتم آوریل 1906 میلادی (12 صفر 1324ه.ق) به مدیری «جلیل محمدقلی‌زاده»، نویسنده و روزنامه‌نگار محیرالعقول آذربایجانی در شهر تفلیس منتشر شده است.

«میرزا جلیل» دربارۀ انگیزۀ نشر این روزنامه وزین و این که طرفِ خطاب روزنامه کدام یک از طیف‌های جامعه هستند می‌نویسد:

«... بعد از آنکه موقعیت پیش آمده احزاب آزادی‌طلب آن روزی حمله خود را علیه حکومت نیکلا که در سایۀ جنگ ناتوان گشته بود آغاز کردند، آنگاه ما نیز با استفاده از این موقعیت، در اندیشۀ ایجاد زمینه‌ای برای خود برآمدیم تا بتوانیم در آن درد‌‌دل خود را بازگو کنیم.»3

کاریکاتور نخستین شمارۀ «ملانصرالدین» توسط نقاش نامدار تفلیس «شمرلینگ» کشیده شده که استادانه خواب غفلت ملل تیره‌بخت و خفته شدن آنها را به تصویر در آورده و حال ملّتی را که در خواب شیرین غنوده است، به نمایش گذاشته است. امّا در میان خفتگان کسانی هم دیده می‌شوند که خمیازه می‌کشند و قصد بیدار شدن دارند.

«ملانصرالدین» با مشاهده همین چشم‌انداز در همان نخستین شماره‌اش خطاب به همین برادران مسلمان میان خواب و بیداری می‌گوید:«برادران مسلمان! من به خاطر شما و برای شما آمده‌ام». مطالب نشریه «ملانصرالدین» با زبان ترکی آذربایجانی سلیس نوشته می‌شد که در واقع زبان محاوره‌ای توده‌های مردم بود.

پس از انتشار چند شماره کم‌کم پای نویسندگان و شعرای طنزپرداز توانای آذربایجان چون:«میرزا علی‌اکبر صابر»، «عبدالرحیم حق ویردیف» و «محمدسعید اردوبادی» به این روزنامه باز شده و با عشق و علاقه تمام با «ملانصرالدین» همکاری کرده‌اند. «میرزا علی‌اکبر صابر» همواره با زبان شیرین طنز اشعار بسیار دلنشین پر از نغز می‌سرود و «محمدقلی‌زاده» و عدّه‌ای دیگر مطلب می‌نویشتند.

«کسروی» می‌نویسد:«ملانصرالدین از روزنامه‌هایی که باید یاد آن در تاریخ بماند»4 روزنامه «ملاّنصرالدین» ارگان دموکرات انقلابی بوده که جمعی از روشنفکران و ترقی‌خواهان و علاقه‌مندان فرهنگ و ادب را در اطراف خود جمع کرده، ضمن مبارزه با شاه ایران و سلطان عثمانی، امیربخارا و اشراف و اعیان و غارتگران دیگر، افکار انقلابی را بین اقشار مردم تبلیغ می‌کرد. «ملانصرالدین» با خرافات مذهبی و با قوانین ظالمانه استثمار در افتاده و آنها را با قلم طنز به استهزا و ریشخند گرفته و به قول خود «زخم‌ها را می‌شکافت» و «تضادها را نشان می‌داد» و «پرده‌ها را بالا می‌زد» و خطاب به مردم درمانده و عاجز و بی‌هنر می‌گفت:«اگر شما آدم بودید، اگر غیرت و شعور داشتید... کدام ظالم جرئت می‌کرد که به حقوق انسانی شما دست درازی کند.»5

انتشار روزنامه «ملانصرالدین» با سال‌های آغاز گسترش جنبش مشروطیت ایران همزمان بوده و در اندک زمان شهرت و محبوبیّت قابل توجّهی بین انقلابیّون پیدا کرده و پس از متجاوز از یک قرن، هنوز هم یاد مطالب و اشعار و طنزهای آن که سینه به سینه به مردم آذربایجان انتقال یافته، ورد زبان مردم آذربایجان است. تیراژ نخستین شمارۀ «ملانصرالدین» هزار نسخه بوده که در دوّمین شماره به دو هزار و بعدها به پنج هزار نسخه رسیده است.

در تمام کاریکاتورهایی که در صفحۀ اوّل روزنامه چاپ می‌گردید، کاریکاتوری از ملاّنصرالدین را نشان می‌داد که در گوشه‌ای ایستاده و با تعجّب و کنجکاوی تماشاگر صحنه است. روزنامه‌های منتشره در آذربایجان، گرجستان، روسیّه و ارمنستان و همچنین اشخاص روشنفکر آن زمان مانند:«میرزا عبدالرحیم طالبوف»، «حیدر عمو اوغلو»، دکتر «نریمان نریمانوف»، «علی مسیو»، «آقا معلّی اوغلو» و «حق ویردی اوف» با ارسال تلگراف، انتشار «ملانصرالدین» را تبریک گفته و موفقیّت او را خواستار شده‌اند.6 «میرزا جلیل»، روزنامه را با امضاهای مستعار «هردم خیال»، «دلی»، «سرتیق»، «موزالان» و «قارین قولی» امضا می‌کرد.

«جلیل محمّدقلی‌زاده»‌ از سال 1906 «ملاّنصرالدین» را خود منتشر می‌کرد و از سال 1912 تا 1914 میلادی یعنی تا آغاز جنگ جهانی اوّل انتشار روزنامه را با دستیاری «علیقلی غمگسار» ادامه داده و از سال 1914 تا 1917 میلادی به علّت آغاز جنگ اوّل جهانی ناگزیر از تعطیل آن شده و پس از انقلاب اکتبر روسیه، «میرزا جلیل» به تفلیس آمده، مجدّداً «ملاّنصرالدین» را منتشر کرده است. پس از چندی، به علّت کشمکش‌های داخلی گرجستان و ارمنستان و آذربایجان، و تنگنای مالی و اقتصادی انتشار «ملاّنصرالدین» ‌به تعویق افتاده و «میرزا جلیل» نیز رهسپار قره‌باغ شده و پس از سه سال اقامت در قره‌باغ در ژوئن سال 1920 میلادی (خرداد 1299شمسی)، با خانواده‌اش رهسپار تبریز گردیده است.

«ملاّنصرالدین» در شمارۀ اوّل خود خطاب به خوانندگان می‌نویسد:«ای برادران مسلمان هنگامی که سخن خنده‌داری از من شنیدید و دهن خود را به هوا باز کرده و چشم‌ها را بر هم نهاده آنقدر قاه‌قاه خندیدید که از خنده روده‌بُر شدید و به جای دستمال چشم‌ها را با دامن خود پاک کرده و لعنت به شیطان، گفتید... گمان نکنید که به ملاّنصرالدین می‌خندید... ای برادران مسلمان، اگر می‌خواهید بدانید که به که می‌خندید، آینه را دستتان بگیرید و جمال مبارک خود را تماشا کنید...»7

«جلیل محمدقلی‌زاده» با انتشار «ملانصرالدین‌و با مبارزه نستوه‌اش با استبداد و خفقان و خرافات که به قول خود «چوب در لانه زنبور کرده بود» با نشر هر شماره، بر تعداد دشمنان و بدخواهان خود می‌افزود. روحانیان بی‌سواد و مرتجح در منابر و مساجد ناشرین و نویسندگان و خوانندگان آن را لعن و نفرین و تکفیر می‌کردند و آنان را دشمن اسلام می‌خواندند. متعصّبین مذهبی حتی فروشندگان روزنامه «ملانصرالدین» را اذیت و آزار می‌رسانیدند. جمعی نیز به عناوین مختلف «میرزاجلیل» را با فحش و ناسزا تهدید به قتل و خونریزی می‌نمودند.

«میرزا جلیل» در یادداشت‌های خود که در آرشیو شخصی‌اش که در بایگانی دست‌نوشته‌های آکادمی علوم جمهوری آذربایجان شوروی نگاهداری می‌شود، می‌نویسند:«روزی که در یکی از شماره‌های سال دوّم مقاله‌ای دربارۀ آزادی زنان نوشتم، دوستان نصیحتم کردند که در کوچه و بازار آفتابی نشوم، زیرا در «شیطان بازار» (اشاره به محل مسلمان‌نشین تفلیس) دکان‌ها را بسته و مردم دنبال من افتاده‌اند.»8

دورۀ تاریکی بود. تعصّب و خرافات به جای دین و به نام دین بیداد می‌کرد، حتی طرز لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سر تراشیدن و ظرف شستن و اینکه ظرف‌ها را چگونه و چند بار باید آب کشید، جزء مسائل مهمّ دینی قرار گرفته بود و «ملاّنصرالدین» می‌بایستی، بی‌آنکه خشم عوام و در پشت سر آنها خصومت حکومت تزار را برانگیزد، این‌گونه تعصّبات را به تدریج براندازد و به جای آنها تخم فرهنگ و آزادی بپاشد.9

در یکی از شماره‌هایش می‌نویسد:«چرا ما در دنیا خوار و ذلیل و زبون شدیم؟ والسّلام، شد تمام. دیگر در اینجا تاریخ و فلان به درد نمی‌خورد».10

«ملاّنصرالدین» در شمارۀ اوّل سال دوّم (1907میلادی) روستاییان ایران را تصویر کرده بود که با زمین زراعتی مورد خرید و فروش قرار می‌گیرند. زارعین همه روزه بی‌وقفه کار می‌کردند، ولی زن و فرزندانشان همیشه گرسنه و محروم بودند. در مقابل زمین‌داران و عمّال دولتی، با حاصل دسترنج آنان، همواره مشغول عیش و عشرت بودند. «رحیم‌خان چلییانلو» که او را «قره‌داغ آیی سی» (خرس قره‌داغ) لقب داده بودند، موقع رفتن از روستایی به روستای دیگر، چنانچه اسب یا الاغی برای سوار شدن پیدا نمی‌کرد، بر گردن روستاییان سوار می‌شد!

«ملاّنصرالدین» در «فیلیه‌تونی» به عنوان «منجوق» حکومت آمریکا را که سعی در گسترش نفوذ و تسلّط خود در کشورهای شرقی داشت، مورد حمله قرار داده می‌نویسد:«بلی چهارصد سال پیش وقتی، آدم‌های وحشی و برهنه جنگل‌های آمریکا فریب‌رندان را می‌خوردند و تمام طلاهای اندوخته خود را به آن‌ها می‌دادند، در مقابل چند منجوق بی‌ارزش از آن‌ها می‌گرفتند... امّا امروزه در قرن بیستم «هندوهای» ایرانی و قفقازی رزق زنان و فرزندان خود را دو دستی تقدیم رندان آمریکایی می‌کنند و در عوض حتی چند منجوق بی‌ارزش نیز نمی‌خواهند».11

در همان زمان هم که «ملانصرالدین» در تفلیس منتشر می‌شد، چنان‌ جای پای خود را در میان اقوام مختلف ایران، باز کرده بود که خواندن و شنیدن آن جزء زندگی اغلب مردم گردیده و تیراژش به سرعت بالا رفته و بنا به گفته خودش بیش از نصف نسخه‌هایش در ایران به فروش می‌رسید. «جلیل محمدقلی‌زاده» در شمارۀ ۲۸ آوریل 1906 می‌نویسد:

«نصف بیشتر مشتریانمان از ایران هستند. یعنی بیش از ۱۵ هزار نسخه مجلّه از خراسان گرفته تا تهران، اصفهان، تبریز و حتّی بین دهاتیان منتشر می‌شود. سیزده هزار و ششصد و نود شماره از این تعداد، به آبونه‌هایمان ارسال می‌شود و بقیه به طور تک‌فروشی انتشار می‌یابد».12

استقبال پرشور مردم از این روزنامه مردمی و روشنگر در ایران، چنان وحشت مستبدان و چپاولگران ضدّ آزادی را برمی‌انگیزد که آنها را بر آن می‌دارد به هر قیمتی شده از ورود آن به درون مرزها جلوگیری کنند، امّا مردم چنان با مطالب صفحه‌های این روزنامه خو گرفته بودند که هیچ قدرتی قادر نبود آن را از دسترس مردم باز نگاه دارد. کسروی می‌نویسد:

«در ماه‌های نخست جنبش، «محمدعلی میرزا» از پراکنده شدن آن (ملاّنصرالدین) در میان مردم جلو گرفت و در پستخانه نگه می‌داشتند.»13

جریدة ملّی «ارگان انجمن ایالتی آذربایجان» در شماره ۱۹ نوشته که کسبه و اصناف تبریز جمع شده... و از توقیف شدن روزنامۀ «ملانصرالدین» به اعضای انجمن شکایت می‌کنند و توقیف روزنامۀ مزبور را حکماً خواستار می‌شوند. اجزای انجمن به آن‌ها توضیح می‌دهند که توقیف روزنامه «ملاّنصرالدین» از تهران امر شده است. در این خصوص باید به اعضای محترم دارالشورای ملّی دام اجلالهم اختیار داده و استدعا شود که روزنامۀ مزبور را از توقیف خارج فرمایند. چند روز بعد در شمارۀ 23 (۱۱ ذیقعده 1324) سواد تلگرافی که در خصوص توقیف روزنامه، «ملاّنصرالدین» به دارالشورای کبرای تهران مخابره شده به قرار زیر آمده است:

«حضور مبارک اعضای محترم مجلس شورای ملی دامت تأییداتهم، اوّلین اساس ترقّی و انتباه و ایقاظ (هشیاری و بیداری) هر ملّت جراید است. جریده «ملاّنصرالدین» که مرآت (آینه) قبایح اعمال مستبدین و اسباب ترقّی ملّت است، نمی‌دانیم به چه ملاحظه در پستخانه توقیف و اذن توزیع نمی‌دهند و این فقره موجب یأس هیجان ملّت گشته، شکایات مفصّله به انجمن می‌کنند که در زمان استبداد منع توزیع جریده «ملاّنصرالدین» نمی‌شد، حال که ایام عدالت و آزادی قلم است، چرا منع جراید می‌شود. استدعا داریم مقرّر فرمایند، پستخانه تبریز مانع نگشته، موجب اطمینان ملّت و اسکات هیجان ایشان گردد و لازم است که در این خصوص اقدامات لازمه را مضایقه نفرمایند.» انجمن ملی تبریز.14

«تیفون» راجع به تعداد زیادی از ایرانیان که به علّت فقر و بیکاری و خفه‌گان موجود در ایران به قفقاز رفته و مشغول کار شده بودند و در آستانۀ انقلاب مشروطیّت، تعداد آنها به ده‌ها هزار نفر می‌رسید و جمعیّت انبوهی را تشکیل می‌دادند، می‌نویسد:

«روزنامه «ملانصرالدین» ‌وضع زندگی این کارگران را در قفقاز تشریح می‌کرد و از نظر خوانندگان خود می‌گذرانید. در شمارۀ 27 مورخ چهارم اکتبر 1906 میلادی در این مورد با عنوان:«درآمد کارگران ایران به کجا می‌رود؛» چاپ شده بود و همچنین تصویری در رابطه با همین مقاله در شمارۀ بعدی روزنامه، از این نظر دارای اهمیّت شایان توجه است. در این مقاله و تصویر از مناسبات کارگران ایران به کارفرمایان بیگانه و ستمی که از جانب آنان متحمّل می‌شوند و همچنین جنایات مأمورین ایرانی مقیم قفقاز مثل «ارفع‌الدوله» کنسول ایران، نشان داده شده است. این مأمورین، پول نانی را که کارگران برای ارسال به خانواده‌های خود جمع‌آوری می‌کردند به عنف از دستشان خارج می‌ساختند.

«ملانصرالدین با تصویر چنین وضعیّتی کارگران را برای رهایی از قید بردگی و ستم دعوت می‌کرد. این روزنامه بعضاً اعمال بیهوده این کارگران را مورد شدیدترین انتقادات قرار می‌داد و از آن‌ها دعوت می‌کرد که در جهت منافع انقلاب ایران قدم بردارند. این دعوت‌ها هیچ‌گاه بی‌نتیجه نماند، چه کارگرانی که تجربیّات سیاسی برای خود کسب کردند، به وطن بازگشتند و در صفوف انقلابیون جای گرفتند و دوشادوش دسته‌های فدایی در راه استقلال و آزادی ایران مبارزه کردند. «روزنامة «ملاّنصرالدین» پیوسته ایرانیان را برای گرفتن درس عبرت از انقلاب 1905 روسیه دعوت می‌نماید.»15

صفحات روزنامه «ملاّنصرالدین» اغلب به خاطر نوشته‌های تندش علیه سران دربار و استبداد موجود در ایران توصیف می‌شد. چنانچه امور مطبوعات گرجستان در ۲۲ ژوئن 1907 طی نامه‌ای که به دفترخانة اداره سرحکومت قفقاز نوشته، سبب توقیف‌«ملاّنصرالدین» ‌را چاپ مقالات تندی علیه سران بعضی از کشورهای همسایه ذکر کرده است که منظور از سران کشورهای همسایه، کسی جز «محمدعلی میرزا» نبوده است.

«ملاّنصرالدین» روز به روز حوادث و رویدادهای آذربایجان و قیام مردم تبریز علیه دربار قاجار را با دقّت دنبال کرده و تحقیقاتش را در معرض آگاهی مردم جهان قرار داده و با نوشتن مقالات روشنگر و اشعار طنز و چاپ کاریکاتورهای کوبنده، این خیزش مردمی را یاری می‌داد. در یکی از شماره‌هایش مردم آذربایجان را به خیزش طلبیده و این‌طور می‌نویسد:

«ای برادران تبریزی، که به جای نان شن به خوردتان می‌دهند. ای کلاه‌نمدی‌های خوی، مشکین و سراب، ای برادران مراغه‌ای و اردبیل و خلخال، بیایید و راهی پیش پای من بگذارید، به خدا عقلم قد نمی‌دهد. آخر دنیا و روزگار عوض شد، هرچیز به اصل خودش برگشت و به هر مطلبی دست زده شد، بیایید دور هم بنشینیم و کلاه‌های نمدی خودمان را در میان بگذاریم و فکر کنیم ببینیم، آخر وطن ما کجاست؟ بیایید بیایید ای برادران یخه چرکین وطن‌فروش شده، بیایید ببینیم متولیان ملّت که در گهواره با شیر بیگانگان پرورش یافته و از وطن ما دور و از روح ما ملّت بی‌خبرند، چه خوابی برای شما دیده‌اند؟ ای برادران لخت و عور من، آخر چرا دَم نمی‌زنید؟»

یکی از دلایل محبوبیّت «ملاّنصرالدین» آن بود که کاریکاتورهای زیبای آن به قلم «عظیم عظیم‌زاده» نقاش نامی مورد پسند خوانندگان گردیده و هیجان آنها را برمی‌انگیخت و دیگر آن که اشعار فکاهی و انتقادی «میرزا علی‌اکبر صابر» بزرگترین و هنرمندترین شاعر آذربایجانی شیرینی و حلاوت و جذابیت مخصوصی به صفحات روزنامه ارائه داده، و درد دل‌های مردم را آشکار می‌ساخت.

دشمنلره محتاج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
یاتمشلاری راضی دگلم کیمسه اویاتسون
من سالم اولوم جمله جهان یاتسادا یاتسون
دشمنلره محتاج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
ایام سلفدن دیمه سوز بیرده فلانی
مستقبلی گورمک نه گرک عمردر فانی
دشمنلره محتاج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
چرکاب سفالتله‌ الی باشی بولانسون
آنجاق منیم آوازة شأنم اوجالسون
دشمنلره محتاج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
ایلرهره بیر منزل مأواده ترقّی
بزده ایده‌ریگ عالم رؤیاده ترقّی
دشمنلره محتاج اولور اولسون نه ایشیم‌وار16


ملّت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
سس سالما یاتانلار آییلار قوی هله یاتسون
تک‌تک آییلان وارسادا‌‌ حق دادیما چاتسون
ملّت نیجه تاراج اولور ‌اولسون نه ایشیم‌وار
سالما یادیما صحبت تاریخ جهانی
حال ایسّه گتور میل ایلیوم دولمانی نانی
ملّت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
اولاد وطن قوی هله آواره دولانسون
دول عورت ایسه سائله اولسون، اودا یانسون
ملّت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم‌وار
هر ملّت ایدیر صفحه دنیا ده ترقّی
یورغان دوشه گیمده دوشه گر یاده ترقّی
ملّت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم‌وار

این اشعار، از هر لحاظ در خور دقّت و مطالعه است. از لحاظ قدرت بیان و ابراز درد جامعه و طراوت طنز و از نظر محتوا و اینکه کاملاً توانسته درد جامعه آن روز و تضاد طبقات موجود و مفاسد اجتماعی را به خوبی ترسیم نماید، احساس درونی شاعر را نمایان می‌سازد. می‌گویند پس از انتشار آن اشعار در«ملاّنصرالدین»، روزنامه آذربایجان «ارگان ستارخان سردار ملّی» چاپ تبریز در شمارۀ ششم خود نوشت، هر کس این قطعه را بخواند خواهد گفت که شاعر درست زندگی ما ایرانیان را تصویر کرده است.17

سایر کاریکاتوریست‌ها و تصویرسازان روزنامۀ «ملاّنصرالدین» عبارتند از: «اسکار ایوانویچ شمرلینگ»، و «روتر» دو نقاش به نام تفلیس که با سبب‌های ملی و شهروندی، از زندگی اجتماعی و تصادهای موجود آگاه بودند و دردهای جامعه را به خوبی می‌شناختند. «شمرلینگ» آلمانی الاصل در تفلیس پرورش یافته بود و با «روتر» در راه انداختن روزنامه، کمک‌های زیادی به میرزا جلیل کرده‌اند. سایر تصویرسازان روزنامه «بندیکت رافائیلویچ تلنقاتور»، «دورش»، «گرینوسکی»، «وگیلا ذره»، «یوسف وزیر»، «خلیل ماسایف»، «ع.ابراهیم‌زاده»، «غضنفر خالقوف»، «اسماعیل آخوندوف»، «امیرحاجیوف» و «حسن علیوف» از ملیّت‌های مختلف بوده و هر کدام در دوره‌ای تصاویر روزنامۀ «ملاّنصرالدین» چاپ قفقاز را ساخته‌اند.18 در میان این تصویرسازان و کاریکاتوریست‌ها، نقش «عظیم عظیم‌زاده» برجسته و کارش که خالق تیپ‌های شرقی بود، نمایان‌تر است. «مناف سلیمانوف»، «عظیم عظیم‌زاده» را یگانه نقاش حرفه‌ای آذربایجان و بنیانگذار مکتب کاریکاتور خوانده است.19

«عظیم‌زاده» (1880ـ 1943میلادی) فرزند «اصلان» بنیانگذار نقاشی رئالیستی در آذربایجان شوروی است. وی از دورۀ انقلاب نخستین روسیه (1905میلادی) دست به نقاشی زد. در ساختن تابلوهای هزلی و نقاشی آبرنگ استاد بود و بیش از پنجاه کاریکاتور برای «هوپ‌هوپ‌نامۀ» «صابر» کشید. «عظیم زاده» ماهیت اشعار «صابر» را به خوبی درک می‌کرد و مضامین آنها را در نقاشی‌های زنده و هنرمندانة خود می‌پروراند و در حقیقت قلم‌موی نقّاش، کارخانة شاعر استاد را به حدّ کمال می‌رساند. «عظیم‌زاده» علاوه بر «ملانصرالدین» در روزنامه‌های «طوطی» و «بابای امیر» و «مزه‌لی» هم کار می‌کرد. از کارهای دیگر «عظیم‌زاده» نقاشی‌های «صد نمونه از باکوی قدیم» و کاریکاتور «باغ‌وحش فاشیست» است.20

«ملاّنصرالدین» در هر شماره (از سال 1907میلادی/ 1325ه.ق) از اتّفاقات و رویدادهای ایران و انقلاب می‌نوشت و نسبت به وقایع آذربایجان اظهار علاقه می‌کرد. در سال 1326 ه.ق که مجلس به توپ بسته شد و درهای مجلس بسته گردید و آزادی‌خواهان از طرف نیروهای ارتجاعی متواری یا تحت تعقیب قرار گرفتند، ملاّ نصرالدین نوشت:«ما در مصیبتی که برای ایران رخ داده با برادران ایرانی خود شریک هستیم. به روان‌‌ پاک ارباب قلم و مجاهدان آزادی که به فرمان جلاّدان نامرد در راه وطن به شهادت رسیده‌اند، کرنش می‌کنیم و نجات کشور ایران را از این مصیبت و خوشبختی مردم آن را از صمیم قلب آرزومندیم.»21

زمانی که دار و دستۀ «میرهاشم دوه‌چی» و سردمداران انجمن اسلامیّه که همگی ارتجاعی و بدخواه مردم تبریز و دشمن آزادی و مشروطه بودند، علاوه بر توطئه‌های گوناگون، در مقابل روزنامه «انجمن» شروع به نشر روزنامه‌ای به نام (آی ملاعمو) نمودند، روزنامۀ «ملانصرالدین» برای تمسخر آنها در شمارۀ 15 سال سوّم خود که در تاریخ ۲۴ ربیع‌الاوّل 1336 ه.ق منتشر شده، فیلیه تونی به این شرح تحت عنوان «روزنامه نوین» چاپ کرده است:

«بر همۀ برادران ایرانی‌مان، مژده می‌دهیم که در تبریز، روزنامه‌ای ترکی زبان به نام «ملاّ» شروع به نشر کرده است. مسلک روزنامه، تلاش در راه افکار محلاّت دوه‌چی و سرخاب است که گاهی علیه مشروطیّت و مشروطه‌طلبان اعتراض و فحشکی می‌نویسند. مدیر و سردبیر روزنامه، جناب «سعدالدوله» است. برای روزنامۀ «ملاّ» که اخیراً قدم به عالم مطبوعات گذاشته، صادقانه دعای خیر فرستاده و به همۀ برادران ایرانی‌مان تبریک می‌گوییم.»

جا دارد که این بحث را نیز با شعر جالب «خطاب به ایرانیان» به پایان برسانیم که با امضای «فضول» در سوّمین شمارۀ سال ششم روزنامه به تاریخ ۲۹ محرّم 1329ه.ق چاپ شده است.

دگیشیب فکرینی بالمرّه اولوب قلبی رحیم
تولکی تک توبه ادیپ‌دیر، بو جفاکار قدیم
«روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم»


قورخمایین تبریزه‌گر گلدیسه اوّل خان رحیم
ائیلمز برده تجاوز سیزه خاطر جمع اولون
متحمّل اولون افعالینا، گرچه دییلیپ

روزنامۀ «ملانصرالدّین» بسیار مورد استقبال ملّت ایران به ویژه مردم ترک‌زبان آذربایجان قرار گرفته بود. چرا که این روزنامۀ انقلابی با زبان دل مردم آن دیار سخن می‌گفت و راستی درد دل آنها را به درستی فهمیده بود و چون خود در آذربایجان به دنیا آمده بود، با فرهنگ محلّی خود کاملاً آشنا بود. «ملانصرالدّین» به زبان توده مردم و برای مردم نوشته می‌شد.

نوشته‌های ملانصرالدین چنان در روح و جان مردم تأثیر گذاشته بود که گذشته از آنکه مردم آن زمان آذربایجان را به خیزش واداشته بود، بلکه هنوز هم پس از گذشت یک قرن «ملانصرالدّین» و اشعار طنز و دلنشین «صابر» که در آنجا به چاپ می‌رسید، ورد زبان مردم عادی آذربایجان باقی مانده و جزو اصطلاحات فرهنگی و ادبی آنها گردیده است.

« بهزاد طاهرزاده » که خود در آن روزها در متن انقلاب قرار داشت و اتّفاقات واقعه را ناظر بود، دربارۀ تأثیر «ملاّنصرالدین» در مردم آذربایجان می‌نویسد: «به طور کلی نفوذ مقاله و گفتار این روزنامه در مزرع‌ دل‌ها و افکار عمومی شیارهای عمیقی ایجاد می‌کرد و بخصوص لطیفه‌های سیاسی و دوپهلو و تصاویر رنگین و پرمعنی ملانصرالدین در بیداری و هوشیاری مردم نقش بزرگی بازی می‌کرد. اکثر دانشمندانی که در محیط تیره و تار ایران، قادر به انتشار مقالات خود نبودند با نام مستعار، گفتارهای خود را در جراید «ملاّنصرالدین» و «حبل المتین» انتشار می‌دادند.»22

«میرزا جلیل» با مردم آذربایجان رابطة عاطفی و قلبی ناگسستنی داشت و آرزویش این بود که «ملاّنصرالدین» را در تبریز منتشر کند و چون خود نیز مثل اکثر مهاجرین آرزوی بازگشت به موطن واقعی خود ایران را داشت، درصدد فرصت بود که شرایط قرون وسطایی درکشورش از بین برود تا او بتواند به آغوش مردم خود بازگردد. پس از قیام مردم آذربایجان به رهبری مجاهد میهن‌پرست و نستوه، «شیخ محمّد خیابانی»، زمینۀ را مساعد یافته، رهسپار تبریز می‌شود.

«ناظم آخوندوف» در کتاب خود می‌نویسد:«میرزا علی‌اکبر محمدقلی‌زاده (برادر میرزا جلیل محمدقلی‌زاده) مستقیماً با رهبر فرقه دموکرات شیخ محمّد خیابانی، کار می‌کرد. جلیل محمدقلی‌زاده توسط برادرش با شیخ محمّد، روابط گرمی برقرار کرده بود و چاپ شدن «انتباه‌نامه» جمعیّت مترقیّون ایرانیان در روزنامۀ ملاّنصرالدین ناشی از این روابط بود. در روزنامۀ‌ «ملانصرالدین» به مقاله‌هایی که به قیام خیابانی اختصاص داده شده‌اند، بسیار برمی‌خوریم. این مسئله موجب نزدیکی بیشتر افکار اجتماعی جلیل محمدقلی‌زاه و شیخ محمد خیابانی شده که بعدها این نزدیکی محکم‌تر گردیده است. در «انتباه‌نامه» جمعیت دموکرات مترقیّون ایرانیان که در روزنامه انتشار یافته بود گفته می‌شد...:

«بپا خیزید، قیام کنید!! صبح صادق دمید، مؤذّن تکبیر می‌گوید، خروس‌ها بانگ می‌زنند، مگر نمی‌شنوید، وقت رسید. پس حقوق کسب شده‌تان را چه موقعی‌ خواهید گرفت؛ به پیش برادران به پیش!! ای فرزندان رشید و غیور ایران! پیشاپیش قانون، عدالت و مساوات صف کشیده باشید... . جمعیّت دموکرات و مترقیّون ایرانیان در این زمینه از هیچ فداکاری پا پس نخواهد گذاشت.»23

سال 1920 از سال‌های پرحادثه و پرتب و تاب در جمهوری آذربایجان بود. در این سال‌ها آذربایجان از سوی ارتش سرخ مورد تهدید قرار گرفته بود. «میرزا جلیل محمدقلی‌زاده» نیز که از سال 1917 سه سال بود که در قره‌داغ به سر می‌برد، در بهار 1920 میلادی بنا به تشویق برادرش «میرزا علی‌اکبر محمدقلی‌زاده» که سال‌ها بود در تبریز در تمام حرکات انقلابی، سیاسی شرکت داشت و از یاران «ستّارخان» و «شیخ محمد خیابانی» به شمار می‌رفت، عازم تبریز می‌شود. «حمیده خانم» همسر «میرزاجلیل» در خاطراتش می‌نویسد:

«در بهار سال 1920، که در کهریزلی از روستاهای قره‌داغ زندگی می‌کردیم، در ماه مَه خبر آمد که در شهر گنجه شورش شده است، نیروهای نظامی که در شوشا و آق‌دام مستقّر بودند به سوی ایستگاه راه‌آهن یئولاخ حرکت کردند... در این میان گروه‌های اوباش از این وضع بلبشو سوء استفاه کرده، همه گونه حادثه می‌آفریدند، در نتیجه بی‌سر و سامانی حاکم شده بود؛ در این هنگام میرزا علی‌اکبر برادر میرزا جلیل، از نخجوان رسید، او مصلحت دید که موقّتاً هم شده به تبریز برویم و بعد از برقراری امنیّت و آرامش، مجدداً به خانه و کاشانه خود برمی‌گردیم. ما به این مسافرت رضایت نمی‌دادیم، میرزا علی‌اکبر با اصرار در پیشنهاد خود می‌گفت: «در حال حاضر در تبریز حکومت در دست دموکرات‌ها است، آنها از ما با آغوش باز استقبال خواهند کرد. ما در آنجا خواهیم توانست نشر روزنامۀ «ملاّ نصرالدین» را ادامه دهیم و با این کار خود نتایج خوبی خواهیم گرفت. دلایلی که میرزا علی‌اکبر آورد سبب شد که ما تصمیم به حرکت گرفتیم.»24

«میرزا جلیل» و خانواده‌اش روز ۱۷ ژوئن 1920 میلادی (27 خرداد 1299 شمسی) وارد خاک آذربایجان شدند، ولی چون مابین خوانین قره‌داغ کشمکش و زد و خورد جریان داشت، آن‌ها بعد از ۸۲ روز یعنی روز ۱۶ شهریور به تبریز رسیدند. «میرزاجلیل» و خانواده‌اش در شهرها و روستاها مورد استقبال و پذیرایی قرار می‌گیرند و از او می‌خواهند که در آنجا «ملانصرالدین» را منتشر کند. به ویژه «امیر ارشد قره‌داغی» در روستای اوخارا از «میرزا جلیل» و خانواده‌اش پذیرایی شایانی می‌کند و به او اصرار می‌ورزد که در آنجا بماند و روزنامۀ «ملانصرالدین» را در آنجا منتشر کند. او قول می‌دهد که تمام وسایل نشر روزنامۀ «ملاّنصرالدین» را فراهم بیاورد، لیکن «میرزا جلیل» هیچ یک از این پیشنهادها را قبول نمی‌کند. او دلش درگرو مهر تبریز بود.

در آن روزها حکومت دموکرات‌ها به رهبری «شیخ محمد خیابانی» در تبریز بر سر کار بود. «میرزا جلیل» به دیدار «خیابانی» رفته و اجازۀ نشر «ملاّنصرالدین» را خواستار شد. «خیابانی» به «میرزا جلیل» قول می‌دهد که برای نشر روزنامۀ «ملاّنصرالدین» در تبریز کمک کند. «حمیده‌خانم» همسر «میرزا جلیل» در خاطرات خود ادامه داده می‌نویسد:

«در حدود ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه ۱۳ سپتامبر، در شهر صدای برخورد شنیده شد، «میرزا علی‌اکبر آمده، خبر آورد که نیروهای شاه به شهر وارد شده و با دموکرات‌ها می‌جنگند. او گفت، هم‌اکنون، در شهر هیچ‌کس، هیچ‌کس را نمی‌شناسد. بازار و دکان‌ها بسته بودند. بیرون رفتن از خانه، خالی از خطر نبود. میرزا علی‌اکبر به ما سپرد که برای حفظ سلامت خود از خانه خارج نشویم، ولی خود منزل را ترک کرد. عصر میرزا علی‌اکبر به سلامت برگشت. پیروزی هیچ یک از طرفین در آن درگیری‌ها معلوم نبود. زد و خورد در تمام شب ادامه یافت. میرزا جلیل از خشم و ناراحتی نمی‌توانست بخوابد. صبح روز ۱۴ سپتامبر، جنگ شدّت یافت. در شهر همه چیز به هم ریخته بود. هنگام ظهر معلوم شد که شیخ محمّد، کشته شده و طرفداران شاه قدرت را به دست گرفته و دموکرات‌ها در وضعیت ناگواری قرار گرفته‌اند.

«ساختمان ادارۀ روزنامۀ دموکرات‌ها که در جوار خانه ما قرار داشت، در همین روز ویران شده و با خاک یکسان گردید. میرزا جلیل و برادرش در ناراحتی به سر می‌بردند. تغییر حاکمیّت در آذربایجان، برای ما و میرزا علی‌اکبر، فاجعه‌آمیز بود. زیرا در آنجا همه میرزا علی‌اکبر را یک انقلابی فداکار و میرزا جلیل را یک شخصیّت ضدّسلطنتی می‌شناختند و می‌توان گفت که روزنامۀ «ملاّنصرالدین» از اوّلین روزهای نشرش در ایران ممنوع شده بود».25

می‌دانیم که سیاست وحشیانه و منافقانه «مخبرالسّلطنه» برای «میرزا جلیل» آشکار بود و او، در یکی از شماره‌های «ملاّنصرالدین» کاریکاتوری به عنوان «شخص اوّل آذربایجان» کشیده بود که «مخبرالسّلطنه» را در شکل میمونی تصویر نموده و نشان داده بود که چگونه وی در دست دشمنان آزادی‌خواهان تهران می‌رقصد.

«جلیل محمّدقلی‌زاده» با این امید به تبریز آمده بود که دموکرات‌ها به رهبری «شیخ محمّد خیابانی» نهضتی را در آذربایجان براه انداخته و آمال میهن‌پرستی و آزادی‌خواهی مردم غیور آذربایجان را که ماهیّت ضدّاستبدادی و ضداستعماری داشت، پیش می‌برند و او خواهد توانست، در این محیط انقلابی و پویا، علاوه بر انتشار «ملانصرّالدین» در سایر زمینه‌های فرهنگی و ادبی نیز خدمات ارزنده‌ای را به هم میهنانش انجام بدهد. امّا اکنون آن نهضت و خیزش مردم آذربایجان به خاک و خون کشیده شده و با شهادت «شیخ محمد خیابانی»، «مخبرالسّلطنه» مرتجع سایه شوم خود و عفریت خودکامگی را مجدداً بر سرزمین آذربایجان می‌گستراند. او می‌دانست که «مخبرالسّلطنه» با در نظر گرفتن سوابق «ملانصرالدین» ‌وجود افرادی چون او و برادرش «میرزا علی‌اکبر» را تحمّل نخواهد کرد.

«حمیده‌خانم» همسر «میرزا جلیل» از آن روزها چنین یاد می‌کند:

«مرتجعین از مدّت‌ها پیش می‌دانستند که میرزا علی‌اکبر یک انقلابی از جان گذشته می‌باشد. او را بارها دستگیر کرده و به حکومت تزار تسلیم کرده بودند و اینک نیز از او می‌ترسیدند. ارگان‌های مختلف حکومت محلّی، از اجتماعاتی که هر روز پیش میرزا جلیل تشکیل می‌شد و بحث‌های سیاسی که می‌شد به تشویش افتاده بودند، ۱۵ مهرماه 1299 میرزا علی‌اکبر ناپدید شد. صبح همان روز طبق معمول او به بازار رفت، ولی دیگر به خانه برنگشت. همه ترسیدیم، بیچاره میرزا جلیل نمی‌دانست چه اقدامی بکند. او برای اینکه بداند برادرش زندانی شده، به قتل رسیده و یا تبعید گردیده، دوستان و آشنایانش را به هرطرف می‌فرستاد. لیکن هیچ‌کس نتوانست خبر صحیحی به دست آورد. تمام شهر را زیرورو کردند. مسافرخانه‌ها، خوراک‌پزی‌ها و دیگر محافل اجتماعی را گشتند، ولی کسی سراغ او را نداد.

«میرزا جلیل» روزهای بحرانی را می‌گذراند. او اعصابش خرد شده بود و در نتیجه خور و خواب نداشت. او فکر می‌کرد که به علت ترس ارگان‌های حکومت محلی از «میرزا علی‌اکبر»، برادرش را کشته و جنازه‌اش را پنهان کرده‌اند. ده روز پس از جست‌وجو، بالاخره معلوم شد ارگان‌های حکومت ملّی، از بحث‌های انقلابی میرزا علی‌اکبر ترسیده، او را به مراغه تبعید کرده‌اند. زندگی او در خطر نبود، چرا که در منزل سردار ناصر حاکم مراغه به سر می‌برد. سردار ناصر برادر رئیس پلیس تبریز بود. مدّتی نمی‌گذرد که او با میرزا علی‌اکبر روابط دوستانه‌ای برقرار می‌کند و در نتیجه اجازه می‌دهد که با ما مکاتبه کند.»26

«میرزا جلیل» تا ماه‌ها نمی‌تواند روزنامه‌اش را که آن همه به آن عشق می‌ورزید و به خاطر انتشار آن به تبریز آمده بود، منتشر کند. او در این مدّت چند ماه روزگار پرتب و تابی را گذرانده و با موانع و دشواری‌های زیادی دست و پنجه نرم کرده و خون‌دل‌ها خورده بود. برای آگاهی بیشتر از ماجراهای آن دوران و از روزهای پرتب و تاب «میرزا جلیل» باز از خاطرات همسرش «حمیده خانم» کمک می‌گیریم که می‌نویسد:

«مخبرالسطلنه را به تبریز والی تعیین کرده بودند. از آشنایان او ابوالفتح علوی27 برای میرزا جلیل احترام زیادی قائل بود. علوی سیّد بود و اجدادش از دربند آمده بودند.

او از دانشکده حقوق استامبول فارغ‌التحصیل شده و چند زبان خارجی بلد بود... علوی، میرزا جلیل را تشویق می‌کرد که جایی نرود و از والی اجازۀ نشر روزنامه‌اش را بگیرد. او حتی به گردن گرفت که اجازۀ انتشار نشریه را از والی بگیرد. میرزا جلیل چون می‌خواست به زادگاهش برگردد، لذا راضی به این کار نمی‌شد. علوی زود زود به خانۀ ما آمده و با میرزا جلیل به تفصیل صحبت می‌کرد. بالاخره او با میرزا جلیل روابط دوستانه‌ای برقرار کرده و او را به ادامۀ نشر ملاّنصرالدین راضی نمود و از مخبرالسّلطنه نیز اجازۀ نشر را گرفت، با این شرط که روزنامه به زبان فارسی منتشر گردد. میرزا جلیل با این شرط مخالفت کرد. در نتیجه صحبت دربارۀ انتشار روزنامه به دراز کشید. علوی برای اینکه روزنامه منتشر شود ترتیبی داد که میرزاجلیل با والی و مشاورانش دیدار کرده و با هم مذاکره کنند. در این گفتگو میرزا جلیل در برابر شرط آن‌ها که می‌خواستند ملاّنصرالدین به زبان فارسی نوشته شود، چنین جواب داد:

«من روزنامۀ ملاّنصرالدین را ۱۵ سال به زبان آذربایجانی منتشر کرده‌ام. در آذربایجان ایران هم مثل آذربایجان قفقاز، آذربایجانی‌ها زندگی می‌کنند. در اینجا افراد باسواد غیربومی، فارسی صحبت می‌کنند، ولی من روزنامۀ ملانصرالدین را نه برای آن‌ها، بلکه برای توده مردم نشر می‌دهم. به چیزی که حتی حکومت روس اجازه می‌داد، شما اجازه نمی‌دهید. در حال حاضر در شهر تبریز چهار روزنامه به زبان ارمنی چاپ می‌شود، در صورتی‌که حتی یک ایرانی، زبان ارمنی نمی‌داند. من زبان ارمنی را بلد هستم، حالا که این طور شده، اجازه دهید، من روزنامه‌ام را به زبان ارمنی منتشر کنم.» این پیشنهاد مشاوران والی را در وضعیت بدی قرار داد. آن‌ها از میرزا جلیل درخواست کردند که فعلاً منتظر باشد.

«پس از مدّتی ابوالفتح علوی آمد و گفت بالاخره والی با نشر ملاّنصرالدین به زبان آذربایجانی موافقیت کرد ولی با این شرط که سر مقالات تمام شماره‌ها به زبان فارسی نوشته شود. میرزا جلیل با این شرط نیز موافقت نکرد. ولی علوی او را دلداری داده و قول داد که سرمقاله‌ها را خودش بنویسد. پس از توافق در این مسئله، سپس دربارۀ تهیّه لیتوگرافی و چاپ و پیدا کردن رسّام و کاریکاتوریست خوب، کاغذ مرغوب و قرض کردن پول، شروع به فکر کردند. در یکی از نشست‌های عصرانه، این مسئله مطرح و درباره‌اش مذاکره شد.

«در تبریز روزنامه‌ای دولتی به زبان فارسی با تیراژ ۱۰۰ نسخه منتشر می‌شد. لیتوگرافی و چاپخانه در وضع وخیمی بود. میرزا جلیل برای ترمیم آن‌ها شروع به کار کرد. مشهدی ذوالفقار فیّاض‌اوف قول داد که برای خرید کاغذ، پول قرض دهد. در اوایل نیز او برای تأدیه مخارج نشریه پول داد. رسّام خوبی هم پیدا شد. رسّام سید محمدعلی بهزاد نامی بود که در ایتالیا تحصیل کرده بود و در زمان شاه سابق رسّام دربار بود. در نتیجه میرزا جلیل حالش جا آمد. کار او زیاد بود. تمام روز را برای کارهای روزنامه می‌دوید و دوستانش نیز در این زمینه او را همه‌گونه یاری می‌دادند.

«ابوالفتح علوی دستنویس‌های نمایشنامه‌های «مرده‌ها» و «کتاب مادرم» را از من گرفت، خواند و گفت «مرده‌ها» یک اثر عالی است، لکن از «کتاب مادرم» خیلی خوشم آمد. علوی با ادبیّات اروپا آشنا بود او در زبان فرانسه دارای مدرک L.H بود و آثار تولستوی را هم خوانده بود. و آنا کارنینا را خیلی پسندیده بود. در روزهای 10/11 فوریه، برف سنگینی بارید و روزهای ۱۲ و ۱۳ همان ماه هوا شدیداً سرد شد. میرزا جلیل به‌رغم آن هوای شدیداً سرد دستاری بر سرش بسته، گاه به لیتوگرافی و گاه به چاپخانه می‌دوید. روزنامه آمادة نشر می‌شد. مشهدی ذوالفقار فیاض‌اوف به وعده‌اش عمل کرد و به عنوان وام برای روزنامه، کاغذ فرستاد. میرزا جلیل برای روزنامه کلیشه سفارش داد و کلیشه روزنامه همچنان که در تفلیس چاپ می‌شد، آماده گردید. دوستان ابوالفتح علوی و میرزا جلیل زود زود می‌آمدند و روز انتشار روزنامه را می‌پرستیدند.»28

بالاخر شمارۀ اوّل «ملاّنصرالدین» در تاریخ ۱۹ فوریه (۳۰ بهمن ماه ۱۲۹۹شمسی) که در چاپخانه مهر زرین چاپ شده بود، در تبریز منتشر گردید. لیکن در بالای صفحه اوّل آن تاریخ اوّل حوت ۱۲۹۹ جمادی‌الثانی ۱۳۳۹ ه.ق دیده می‌شود که در ۸ صفحه منتشر شده است. سرمقاله شماره اوّل بدون ذکر نام نویسنده و بدون عنوان که به احتمال زیاد به قلم «ابوالفتح علوی» به زبان فارسی نوشته شده و در صفحه دوّم روزنامه چاپ گردیده است. چنین است:

«یاری خدا و مساعدت معارف‌پروران، ما را موفّق به این نمود که جریدۀ (ملانصرالدّین) رابعه از یک تعطیلی که ناچار در نتیجه حوادث فجیعه حرب عمومی و وقایع قفقاسیا دچارش شده بود، از سر نو انتشار دهیم. از سال ۱۹۰۷ جریدۀ (ملاّنصرالدین) بدون اینکه موانع زیاد، او را از فکر خدمت به افکار عمومی باز دارد، با تحمّل زحمات از اثر تشویق خوانندگان محترمش تا این تعطیل اخیر دوام کرده بود. با این‌که از نتیجه فلاکت‌ها و مهاجرت‌ها هنوز نه خستگی فکر رفع شده و نه وسایل انتشار آن فراهم گشته بود.

«با همة آن‌ها باز حسن توجه طرفداران ترقی مطبوعات و مساعدت خوانندگان قدرشناس، فکر خسته ما را تشویق و اهمیّت خدمت به ترقیّات اسلامیان را به ما متذکّر ساخت. جریدۀ ملاّنصرالدین از اوّل تأسیس در تنقید بعضی اخلاق و عادات فاسده که مسلمان‌ها را از کسب ترقّی باز گذاشته، یک رفتار مخصوص داشته، بعد از این هم با رعایت مقتضیات و احترام به نظریّات دولتی، همان رفتار را خواهد داشت. و چون مدیر و سردبیر جریده از اوّل ایرانی و حالا هم در وطن عزیز خود ایران، موفّق به نشر جریده می‌شود، بنا بر آن با عرض تشکّر به مساعدت شخص محترم ایالت وقت آقای (مخبرالسلطنه) که معارف‌پروری و طرفداری به ترقی مطبوعات از آرزوهای مخصوص حضرت ایشان است، این را نیز عرض می‌کنم که نسبت به جریدۀ ما هم همان معامله‌ای که با جراید ایران می‌شود معمول خواهد شد. جریده «ملاّنصرالدین» از اوّل با زبان ترکی نشر و فعلاً هم با همان زبان دوام خواهد کرد. ولی برای اینکه در طریق آگاهی افکار اسلامیان یک خدمت عاجزانه بوده و فایده‌اش عمومی باشد، مقیّد به زبان خصوصی نخواهیم شد. بعد از این قسمتی از مندرجات‌اش هم فارسی خواهد بود: از خدایاری، از خوانندگان مساعدت، از سایرین مدارا می‌طلبیم.»29

پس از سرمقاله، مطالب روزنامه، با یک شعری با عنوان «ادبیّات» و با امضای «کابلاحاخوئردی» با مطلع:

گجه چوخ اوزون دیر اوزون بر زمانه


طبیعت ویریبدر قیشا بر نشانه

آغاز می‌شود. نخستین مقاله پس از ذکر شعر یاد شده،‌ عنوان «ملّت» با امضای «ملانصرالدّین» نام دارد که دربارة لفظ «ملّت» بحث و گفتگو می‌کند. مطلب بعدی با عنوان «فاحشه‌خانه» با امضای «دَلی (دیوانه)» درج شده و «بیکار لارمحلّه سی» (محلّه بیکاران) عنوان بعدی است که به امضای «موزالان» در پایین آن دیده می‌شود. مندرجات این شماره با عنوان «تزویر استادلاری (استادان تزویر)» با امضای «جیزویرچی» پایان می‌یابد. در این شماره چند اخطار و اعلان و تلگراف طنز نیز وجود دارد.

«میرزا جلیل» در آن مدّت کوتاه اقامتش در تبریز، مسائل و مشکلات مردم ستمدیده تبریز را با چشم حقیقت‌بینش شناخته و درد آن‌ها را با عمق جان و دل درک نموده و در اوّلین شماره روزنامه‌اش با زبان نیش طنز، آن دردها را بر روی صفحات «ملاّنصرالدین» در آورده که از همین انتشار شمارۀ اوّل در هشت صفحه و با چاپ آن کاریکاتورها غوغایی در شهر انداخته و موجب بروز تحوّلات و دگرگونی‌های چشمگیر شده است. «حمیده‌خانم» همسر «میرزاجلیل» در خاطراتش می‌نویسد:

«در ۱۹ فوریه، صبح حمالاّن، نسخه‌های از چاپ در آمده روزنامۀ «ملانصرالدین» را آورده و در اتاق ما قرار دارند. ما همه‌مان جمع شده و شروع به تا کردن روزنامه کردیم. میرزا جلیل، عنوان‌ها را می‌نوشت. مهدی‌خان (شریف‌زاده) توصیه کرد که به اصغرخان قاسم‌زاده (اصغرخان قاسم‌زاده بعدها همراه ما کوچ کرد و به باکو رفت) سفارش کنیم که تعدای از نسخه‌های روزنامه را به شهر برده و ما بین افرادی که آبونه هستند، پخش کنند و برای فروش در کوچه و بازار چند پسربچه پیدا کرد و آورد.

«هنگام ظهر کار تا کردن روزنامه به پایان رسید و تعدادی از آن‌ها برای پخش در بین افراد آبونه به اصغرخان تحویل داده شد و تعدادی از آن‌ها را نیز پسربچه‌ها برداشته و بردند. صدای «آی ملانصرالدین آلان» (ای خریداران ملاّنصرالدین) بچه‌ها در کوچه‌ها و بازار سرپوشیده تبریز منعکس شد. آن‌ها بعد از دو ساعت برگشتند و ۱۸ ریال پول رونامه‌های فروخته شده را به من داده و باز هم روزنامه برداشته و به شهر بازگشتند.30

«آن روز برای ما عید واقعی بود. از انتشار روزنامه، شماره اوّل در هزار نسخه چاپ شده بود. روز اوّل ۶۰۰ نسخه از آن‌ها به فروش رفت، بقیّه نسخه‌ها را من نگه می‌داشتم. روز بیستم فوریه (اوّل اسفندماه ۱۲۹۹ شمسی) صبح بعد از صرف صبحانه، میرزا جلیل با عجله از منزل خارج شده و دنبال کارهایش رفت. طبق معمول ۸ـ۷ نفر مهمان آمده بود. آنان در اتاق پذیرایی نشسته و منتظر میرزا جلیل بودند. من نمی‌دانم برای چه کاری از اتاقم درآمده و به هال رفته بودم که دیدم دو نفر پلیس دَم در ایستاده‌اند. علّتش را پرسیدم. آن‌ها جواب دادند، به دستور والی روزنامۀ «ملاّنصرالدین» توقیف شده است و ما را فرستاده‌اند که تمام نسخه‌های روزنامه را جمع‌آوری کرده و به اداره ببریم. از این حرف عصبانی شده و هرچه از دهنم در آمد به آن‌ها گفتم. در این حین که مهمانان میرزا جلیل دَم در جمع شده بودند، من به سخنانم چنین ادامه دادم: والی چگونه می‌تواند روزنامه‌ای را که خودش خوانده و اجازه نشر داده توقیف کند؟ این نشدنی است! این ندانم کاری است!

«چند دقیقه بعد، یکی از مهمانان میرزا جلیل، درِ اتاقم را زده و داخل شد. او بعد از معرّفی خودش اظهار داشت که از هواداران میرزا جلیل می‌باشد و می‌خواهد به ما کمک کند. وی چنین مصلحت دید که برای از سر باز کردن پلیس‌ها، سه چهار نسخه از روزنامه را به آن‌ها بدهد و چون احتمال می‌رفت که برای یافتن نسخه‌های باقی مانده روزنامه، منزل مورد بازرسی قرار گیرد، او پیشنهاد کرد که مخفیانه، روزنامه‌ها را از در دیگر منزل بیرون ببرد. چهار نسخه از روزنامه‌ها را به او دادم که به پلیس‌ها تحویل دهد. باقی‌مانده آن‌ها را که نزدیک به چهارصد نسخه بود، همین آشنایانمان، از منزل خارج کرده و با خود بردند.

من [می]‌ترسیدم که میرزا جلیل را زندانی کنند، بنابراین بی‌صبرانه منتظرش بودم؛ بالاخره او به خانه آمد. جلو در، استقبالش کردم و ماجرا را برایش تعریف کردم. میرزا جلیل، بدون آنکه تعجّب کند، خونسردانه به من گفت: تو برای چه ناراحت شدی؟ چه عیبی دارد، بگذارید نشریه را جمع‌آوری کرده و تعطیل کنند، چه عیبی دارد. او سپس برگشته و پیش مهمانان که دَم در جمع شده و منتظرش بودند، رفت و در مقابل احساسات آن‌ها نیز خونسردانه برخورد کرد.

«هنگام عصر، ابوالفتح علوی آمده و در مورد علّت توقیف روزنامه از طرف والی اطّلاعاتی داد. معلوم شد مقاله و کاریکاتوری که دربارۀ کارگزار خانه در روزنامه درج شده، رئیس این اداره را که دارای ۳۰ پارچه ملک و دوستان زیادی در تهران است، ناراحت کرده است. او بعد از آنکه کاریکاتور خود را در روزنامه دیده و مقاله را هم خوانده، شدیداً عصبانی می‌شود و گریه‌کنان پیش والی رفته و می‌گوید، تحقیر شده و در دنیا رسوا شده‌ام و از والی درخواست می‌کند که دستور دهد، نسخه‌های روزنامه جمع‌آوری و خود آن تعطیل و سردبیرش نیز تحت تعقیب قرار گیرد. در غیر این صورت به تهران رفته و به احمدشاه شکایت خواهد کرد.»31

ترجمه مقالة «بیکار لارمحله سی = محله بیکاران»: که موجب توقیف «ملانصرالدین» شده است، به شرح زیر می‌باشد:

«روزی در تبریز، راهم به طرف بازار افتاد. دیدم در طرفین راست و چپ کوچه، کنار دیوار قدم به قدم، آدم‌هایی نشسته و دارند عابرین را نگاه می‌کنند. پرسیدم که این‌ها برای چه نشسته‌اند. گفتند که این‌ها بیکار هستند. تعدادی از آنان که زن و بچه بودند، دست‌شان را باز کرده و پول نان می‌خواستند، بقیّه نیز یا شپش‌هایشان را می‌کُشتند و یا چُرت می‌زدند. در این اثنا یکی از مستخدمین مالیّه، در حالی‌که زیر بغلش در یک گونی بزرگ، چهارهزار تومان پول حمل می‌کرد، آمده و داخل ساختمان بزرگ شد.

خواستم بدانم که اینجا کجاست و کدام اداره هست، وارد شدم و دیدم در چند اطاق افراد زیادی نشسته‌اند. بعضی از آن‌ها قلیان می‌کشیدند و برخی نیز از بیکاری چرت می‌زنند. پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند کارگزار خانه است. گفتم یعنی چه جور کارگزار خانه؟ جواب دادند که اینجا همان اداره است که اگر نباشد امور آذربایجان متوقّف می‌شود و هیچ‌کاری انجام نمی‌شود، خوب یعنی وظیفه این اداره چیست؛ گفتند این همان اداره است که کنسول‌های بیگانه، فقط توسط آن با والی رابطه برقرار می‌کنند. گفتم خیلی خوب برای سئوال جواب کردن دو سه کنسول تنها یک مأمور کفایت می‌کند. دیگر اداره به این بزرگی لازم نیست. مثلاً در مرکزی به بزرگی تفلیس، تنها یک مأمور، جوابگوی ۱۴ کنسول بود و خود آن مأمور نیز در بغل دست والی با یک منشی، در یک اطاق می‌نشست و هر دو ماهانه فقط صد تومان از دولت حقوق می‌گرفتند.

در این فکر بودم که دیدم مستخدم عالیه، پول‌هایی را که در گونی بود روی زمین ریخت و شروع کرد در بین آقایان تقسیم کردن؛ گفتم خوب اگر می‌خواستید پول‌ها را بین افراد بیکار تقسیم کنید، در کوچه که اشخاص بیکار زیاد بود، سبب چیست که این پول‌ها برای بیکاران کارگزارخانه حلال و برای گدایان کوچه، حرام شده است؟

یکی از آقایان که قلیان می‌کشید رو به من کرده و گفت،‌ ملاعمو البتّه این کار علّت دارد، درست است که همین کارگزار خانه الان بیکار است و با این که بیکار است ماهی چهارهزار تومان حقوق می‌گیرد، امّا کارگزار ما در گذشته خدمات زیادی به وطن کرده است. اگر تو حادثه پل تلخه رود را به یاد بیاوری، خودت نیز این مطلب را تصدیق و قبول می‌کنی که حقیقتاً، این پول برای ما حلال است. امّا تو ملاّعمو، اگر می‌خواهی بی‌غرضانه صحبت کنی، باید این را هم بگویی که در سایر نقاط آذربایجان ۱۴ اداره از این کارگزارخانه‌های بیکار هست. پس چرا چشمان تو فقط ما را می‌بیند. پس به آن‌ها چه می‌گویی، من در پاسخ این آقا معطّل ماندم و سخن شیخ‌ علیه‌الرحمه یادم آمد:

صبح و ظهر و عصر عریانی چند
سائلان، دوزخ اختیار کنند


ائیلیور کوچه ده تلاش چورک
گر تو را در بهشت باشد جای

امّا پیش خودمان باشد مرا با فحش و دشنام از حیاط بیرون کرده و به کوچه انداختند.» امضاء: موزالان

تنقید طنزآمیز میرزا جلیل، از فاحشه خانه‌های مرکز شهر به قدری بر مردم و نمایندگان حکومت تأثیر گذاشت که زمامداران تبریز تصمیم گرفتند درِ فاحشه‌خانه‌ها را ببندند. به همین منظور به گردانندگان آنها دستور داده شد که تا دو روز بساط‌شان را جمع کرده و زنانی را که در آنجا به سر می‌برند از مرزهای ایران خارج کرده و بیرون از کشور ببرند.»32 ترجمۀ مقاله «فاحشه‌خانه» را بخوانیم:

«من قبل از اینکه به تبریز بیایم، اعتقاد داشتم که فاحشه‌خانه چیز بدی است، مثلاً در تفلیس می‌دیدم، ارامنه نمی‌گذاشتند فاحشه‌خانه در محله آن‌ها دایر شود. گرجی‌ها و روس‌ها هم همچو اجازه‌ای نمی‌دادند. مسلمانان قبلاً چنین اجازه‌ای می‌دادند، ولی چون دیدند که خاچ‌پرست‌ها از این کار امتناع می‌کنند، بعد از خیلی فکر کردن، آخر سر استخاره کردند و سپس قرار گذاشتند که فاحشه‌خانه را از محلۀ خود دور کنند. امّا بعد از آن که من به تبریز آمدم، دیدم که در این شهر در محلاّت مسلمان‌نشین در چهار نقطه، فاحشه‌خانه‌ها وجود دارد و دختران بی‌حیا روی بالکن آمده و بچه مسلمان‌های مدرسه رو را مهمان دعوت می‌کنند. راستش را بخواهید در حال حاضر من مردّد هستم، نمی‌دانم فاحشه‌خانه خوب است یا بد؟ اگر بگویم که خوب است، خودمان هستیم. اگر منصفانه بخواهیم صحبت کنیم و می‌بینیم که خوب نیست. به این علّت که اوّلاً فاحشه‌خانه اخلاق مردم را خراب می‌کند، ثانیاً در آنجا، جوانان دچار مصائب ناگهانی می‌شوند و به بیماریهای علاج‌ناپذیر مبتلا می‌گردند. ثالثاً شریعت ما این نوع کارهای زشت را جزو گناهان کبیره نوشته است. در این صورت باز هم معطّل مانده‌ام. بعضی اوقات با خود می‌گویم که خوب اگر فاحشه‌خانه بد است، پس چرا این مسئله را غیر از من کسی نمی‌گوید، مگر شخصی عاقل‌تر، با حیاتر و با عصمت‌تر از من، در این شهر نیست؛ ببین هر روز از مقابل همان فاحشه‌خانه چند هزار مسلمان آبرودار و مؤمن رد می‌شوند. پس چرا آن‌ها اعتراض نمی‌کنند. مگر در این شهر از همه جوانمردتر من هستم.

نه خیر، این جور نیست، شاید در تفلیس و دیگر شهرها، روس‌ها، و ارمنی‌ها، گرجی‌ها و یهودی‌ها اشتباه می‌کنند و آن‌ها در غفلت هستند، شاید فاحشه‌خانه‌ها چیز غنیمتی هستند. راستش من مردّد هستم. خیلی عجیب است حالیم کنید. من دیوانه شده‌ام یا مردم. قربانت گردم حالیم کن والاّ دیوانه می‌شوم. آخ. آخ...» امضاء ـ ده لی (دیوانه)

بنا به نوشتۀ حمیده‌خانم در خاطراتش « این مقاله غلغله‌ای ایجاد کرد، مخصوصاً مردان شهر را به هیجان آورد. خانم‌ها دسته‌دسته به خانه ما آمده و از من خواهش می‌کردند که تشکّر آنان را از بابت درج این مقاله جالب، خدمت ملاعمو برسانم؛ آن‌ها می‌گفتند که شوهرانشان عادت کرده بودند که عصرها بعد از فراغت از کار، درآمدشان را هم برداشته، به فاحشه‌خانه می‌رفتند و در آنجا با بی‌آبرویی به عیّاشی می‌پرداختند. در شهر و بازار به محض این‌که مردم خبر تعطیل شدن روزنامه را می‌شنوند، به هیجان آمده و شروع به اعتراض می‌کنند. خیلی از آن‌ها فریاد می‌کشیده و می‌گفتند: به خاطر حقیقت‌گویی ملاّ، روزنامه‌اش را می‌بندند، اگر این چنین باشد ما دکان‌هایمان را بسته و داد و ستد نخواهیم کرد.

چند روز پس از آن که روزنامه تعطیل می‌گردد، فرمانده نیروی‌های مسلح مستقر در بندر شرفخانه به والی تلگراف می‌زند و از او درخواست می‌کند که اجازه دهد «ملاّنصرالدین» مجددّاً منتشر شود. خیلی از آشنایان، هیجان‌زده به خانه ما آمده و می‌گفتند که در بین مردم، نارضایتی هست و به خاطر تعطیل شدن روزنامه ممکن است حوادثی در شهر اتفاق بیفتد.

پس از آن دیگر منزل ما مورد تفتیش قرار نگرفت و ما تحت تعقیب قرار نگرفتیم. میرزا جلیل سکوت اختیار کرده بود، چون از پیش آمدن این حادثه راضی بود. منزل ما شبیه کندو بود. افراد زیادی زود زود آمده می‌رفتند. آن‌ها می‌گفتند که گویا زنانی که صاحب فاحشه‌خانه‌ها بودند به وحشت افتاده‌اند. چون که آن‌ها نمی‌توانستند کار این مؤسّسات فعّال را در عرض دو روز تمام کنند. آنان پیش شهردار تبریز رفته، التماس کرده بودند که مهلت خروج آن‌ها از شهر را حدّاقل شش روز تمدید کند. والی قبول کرده و به رئیس راه‌آهن تبریز ـ جلفا دستور داده بود که قطار را مهیّا کند و در آن روز، زن‌ها را از مرز ایران خارج کند. شش نفر از پسران پولدار که به زنان تبعید شده شدیداً علاقمند بودند، دو تن از آن‌ها خود را مسموم کردند، دو نفرشان نیز به جدایی از زن‌ها راضی نشده و همراه آنان رفتند. دو تن دیگر نیز پس از آن که زن‌ها مسلمان شدند با آنها ازدواج نمودند.

از شش روز بعد، یعنی در روز ۲۷ فوریه 1921 (هشتم اسفندماه 1299 شمسی)، ششصد زن از تبریز تبعید شدند. در میان آن ششصد زن، حتّی یک زن مسلمان هم نبود. در همان روز ۲۷ فوریه والی اجازه داد که روزنامۀ «ملاّنصرالدین» مجدّداً منتشر شود.»33

دوّمین شمارۀ روزنامۀ «ملانصرالدین» دهم مارس 1921 (۱۹ اسفند ۱۲۹۹ شمسی) که در چاپخانه مهرزرین چاپ شده بود، در تبریز منتشر شده است. می‌دانیم که ۱۹ اسفند ۱۲۹۹ مصادف با روزهای کودتای سوّم اسفند ۱۲۹۹ انگلیسی به دستیاری و سرکردگی «سیدضیاءالدین طباطبایی» و «رضاخان میرپنج» است. بنابراین در روز انتشار «ملانصرالدین» در ۱۹ اسفند ۱۲۹۹ حوادثی در شرف وقوع بوده که به بگیر و ببندهای رجال انجامیده و اکثر استاندارهای مملکت پست‌های خود را از دست داده بودند. لیکن «مخبرالسلطنه» هفت خط به قول «صمد سرداری‌نیا» از جمله والیانی بود که این تغییرات، شامل حال او نشده بود. زیرا در گذشته خدماتی که او به استعمارگران انگلیس و روس در سرکوب و انحراف خیزش‌های رهایی‌بخش مردم آذربایجان، چه در انقلاب مشروطیت و چه در نهضت دموکراتیک به رهبری «شیخ محمد خیابانی» از خود نشان داده بود، لذا جا داشت که فرمانفرمایی او در استان آذربایجان تثبیت شود، تا رژیم کودتا بهتر بتواند با دست‌های پلید او، ایالت حساس آذربایجان را کنترل کرده و هر حرکتی را در نطفه خفه کند.

مردم آذربایجان و حتی برخی از به اصطلاح روشنفکران آن زمان با اعلامیّه‌های فریب‌کارانه سردمداران کودتا که به دستیاری «مخبرالسّطلنه» بدر و دیوار شهر چسبیده می‌شد، گول خوردند و تا اندازه‌ای هم به آن‌ها امیدوار شده و در مقابل آنها واکنش مثبت نشان دادند. لکن «ملانصرالدین» خطر رسیدن استبداد جدید را حس کرده و در همان شمارۀ دوّم، فیلیه تونی با عنوان «معارف‌پرستان» دربارۀ روزنامه «رعد» ارگان ارتجاعی «سیدضیاءالدین طباطبایی» نخست‌وزیر کودتا درج کرد.

در شمارة دوّم به جای «سرمقاله» این اشعار چاپ شده است که عنوان «ادبیّات» دارد: «تازه آیی گورنده لازمدی گوزلروی یوموب آشاقادا آد ویریلن شیلره باخاسان، امّا بو شیلری تاپمیونجا مبادا گوزلروی آچاسان (وقتی که ماه تازه را می‌بینی، لازم است چشمها را ببندی و به چیزهایی‌که در پایین ذکر می‌شود نگاه کنی. اما مبادا تا آن چیزها را پیدا نکردی چشم‌ها را باز کنی)

بومعنانی لازم دی تفسیر ایده‌ام
ربیع نخست آب، دیگر غنم
تجارت ده چوخ یاخشی ایشلر تله‌ام
جمادی دگر بر کسی محترم
مه روزه ده چوخ‌دی سوز لاجرم
قاشی مثل تیغ جهاندار خم
به ذیقعده بیر طفله ائیله کرم
به ذیحجّه دیدار زیبا صنم»


محرّم زر است و صفر آینه
قیزیل دیر گلیر هی دولور جیب‌لریم
جمادی نخستین پول دُر سفید
زمانی که اولدوم غنی، مالدار
رجب مصحف، ماه شعبان بکل
گیجه ارمنستان قیزلار قشنگ
چو شوال گلدی بیر آز سبزه آل
اگر عورتون اوچدی سه فرض ایله

امضاء: کابلا حاخوئردی

در شمارۀ دوّم پس از درج این اشعار، مقاله‌ای با عنوان «دعوای فرقه‌لر» (جنگ فرقه‌ها) با امضای «ملاّنصرالدین» درج شده و با مقالات «بشارت به معارف دوستان» و «ملی کردن اداره‌ها» با امضای «هردم خیال» ادامه پیدا می‌کند و نامه‌ای از «صندوق الملک به جناب آخوند ملانصرالدین» و نیز مقاله‌ای با عنوان «خار» با امضای «موزالان» است. شعر طنزآمیز «یک ذرّه» با امضای «دابانی چاتداخ خالا (خاله پاشنه سوراخ)» و مقاله «به جوانان» با امضای «لاغلاغی» و فیلیه‌تون صندوق پست مطالب صفحه هفتم را تشکیل می‌دهند. چند تا آگهی و خبر نیز در این شماره دیده می‌شود.

ترجمۀ مقاله «فرقه‌لر دعواسی» (جنگ فرقه‌ها) به شرح زیر است:

«خدا امواتتان را رحمت کند. مرحوم مادرم از دعوای فرقه‌ها در ایران حکایات عجیبی نقل می‌کرد. من آن روزگار بچه بودم و عقلم نمی‌رسید، ولی الآن می‌فهمم که در آن دوران در ایران چه فرقه‌های عجیبی بود؛ مادر فقیدم می‌گفت که ۱۵۰ سال پیش که وضع ایران قدری تاریک‌تر از امروز بود و علم و معارف و تمدّن حالیه نبود، در آن هنگام گروه‌های آزادی‌خواه هم بود. یعنی در آن دوران سوسیال دموکرات هم بود. اتحاد اسلام هم بود. تنقیدیّون هم بود. اعتدالی هم بود ۷۲ هزار و یا ۷۲ انجمن مجاهد هم بود. خدا برکت دهد. این فرقه‌ها کار دیگری نداشتند، به غیر از این‌که همدیگر را خرد کرده و از بین ببرند.

من آن وقت‌ها بچه بودم و از خدا بیامرز مادرم می‌پرسیدم که مادرجان مگر این فرقه‌ها آزادیخواه نبودند؟ مادرم می‌گفت، بلی، بلی آزادی‌خواه بودند. من گفتم به خدا نمی‌فهمم. چون بچه هستم، عقلم نمی‌رسد. ولی در کتاب‌های مدرسه ما نوشته شده است در مملکت آزاد، همه چیز از آن جمله مسلک هم آزاد است. مادرم می‌گفت فرزندم، راست می‌گویی، امّا در آن زمان آزادی مفهومش این بود که هر یک از فرقه‌هایی که نیرومند بود و قدرت را به دست می‌گرفت، آزاد بود که دیگر گروه‌های ضعیف را خرد کرده و از صحنه بیرون کند.!

من می‌گفتم، آخر مادر جان من شنیده‌ام که در دیگر ممالک این جور نیست، مثلاً در کشوری که خود را آزاد قلمداد می‌کند، در آنجا هر فرقه برای خودش تشکیلاتی به وجود آورده و موجودیّتش را نشان می‌دهد و از این دسته‌ها، هر کدام که قدرت پیدا کرده و در رأس حاکمیت قرار می‌گیرد، نه تنها به این فکر نمی‌افتد که دیگر گروه‌ها را نابود کند، بلکه از همان فرقه‌ها دعوت می‌کند که نماینده‌ای برای اداره کردن دسته‌جمعی مملکت انتخاب و معرّفی کنند.

یادم هست هنگامی که من این جملات را ادا می‌کردم شادروان مادرم خمیازه کشیده می‌گفت، لعنت بر شیطان کور، سپس می‌گفت، پسرجان شب دیر وقت است پاشو رختخواب را بیندازیم، بخوابیم. خدا اموات شما را هم بیامرزد. (ملانصرالدین)». این شماره هم از دستبرد سانسور اختناق مصون نمانده و سه سطر از مطلبی را که در صفحۀ پنجم روزنامه چاپ شده بود، خط کشیده‌اند.

دهم مارس شمارۀ دوّم روزنامه منتشر شد. دستور داده بودند که سه سطر از مطلبی را که در صفحه پنجم درج شده بود خط بزنیم. در حذف این سه سطر خود میرزا جلیل هم به ما کمک می‌کرد. باز هم پسربچه‌ها روزنامه را در کوچه و بازار تبریز فروختند. در عرض دو سه روز تمام نسخه‌های آن به فروش رفت.»34

اعلانی هم در این شماره درج است که خواندنی است. «اعلان».

«با امضای رفیق صندوق‌الملک اعلان ذیل برای سند به اداره رسیده است. هر کس می‌خواهد به بعضی دوایر عدلیه رجوع نماید باید اوّلاً دارایی خود را قبلاً بفروشد و برای رشوت نقداً حاضر دارد. ثانیاً یک ورثه یا وکیلی تعیین نماید که اگر محاکمه در مدّت عمر تمام نباشد، آن‌ها تعقیب نمایند و باید سعی کند وکیل از وکلایی باشد که دستک و دلاّل بعضی از صاحبان مقام عالی عدلیه باشند.»

«ملا نصرالدّین» با این اعلان وضع موجود رشوه‌گیری در عدلیّه و نابسامانی آن اداره را نشان داده است.

سوّمین شمارۀ «ملانصرالدین» روز ۲۰ مارس (۲۹ اسفند ماه ۱۲۹۹ شمسی) شب عید سال ۱۳۰۰ شمسی در تبریز منتشر شده است. شماره سوّم به جای چاپ در چاپخانة مهرزریّن در چاپخانه امید چاپ شده است.

سرمقاله این شماره با عنوان به «مبارک اولسون = مبارک باد» به زبان ترکی آذربایجانی نوشته شده و این بیت هم بالای صفحه به چشم می‌خورد.

همه روز ما روز نوروز باد


همه سال ما آجلار ایلولله باد

ترجمه سرمقاله به شرح زیر است:

«عادت کرده‌ایم که در عید، شادی کرده و به همدیگر تبریک بگوییم. بچه‌ها عادت کرده‌اند که در عید خوشحال شده و به همدیگر تهنیت بگویند. پس تفاوت در چیست. ما با کودکان چه فرقی داریم. آن‌ها هم شاد شده‌اند، ما بزرگترها هم انبساط خاطر پیدا کرده‌ایم. بچه‌ها با لباس نو و تخم‌مرغ قرمزرنگ شاد می‌شوند و همین چیز، ما بزرگترها را هم به نشاط درمی‌آورد. امّا لازم است که ما بزرگسالان با خردسالان تفاوتی داشته باشیم. یعنی در روز عید، هنگامی که به بچه‌های شیک‌پوشان نگاه می‌کنیم که جیب‌شان پر است، کودکان گرسنه را هم به یاد بیاوریم. وقتی که بچه‌های ما پلو می‌خورند، شاید آن اطفال یتیم نتوانند نان خالی هم گیر بیاورند.

هر کس این مطلب را نفهمد، همچون شخصی، با کودک فرقی ندارد. چون بچه‌ها از این نوع حس‌ها دور هستند. اما عید حقیقی برای کسانی است که در روز عید غیر از جسم، روحشان نیز به وجد آید و آن در صورتی است که انسان‌ها وظیفه انسانی خود را دانسته و آن را بجا بیاورند. مبارک باد عید سعید نوروز بر کسی که بمناسبت عید، یک کودک بی‌سرپرست را نوازش کرده و او را شاد کند؛ مبارک باد عید فیروز نوروز بر برادرانی که به همّت آن‌ها دیگر برادر نیازمندمان در روز عید، خود و بچه‌اش سیر شده و بتواند کودک خود را با یک تخم‌مرغ قرمز رنگ خوشحال کند.»

پس از هر مقاله، اشعاری درج است که تحت عنوان «ادبیّات» و با امضای «کابلاحاخوئردی» آغاز شده که با این ابیات شروع می‌شود:

بیزلری هر مکان دادیر
بیر گوزی اوزگه یانندادیر


چوخ‌ دی بو نوع کیمسه‌لر
گر سنه باخسا بیر گوزی

سپس فیلیه تون‌هایی است که با عناوین «دیپاچه کتاب» و «بریم سرصحبت» با امضای «ملانصرالدین» و بعد از آن مطالب در «عهد و پیمان در تبریز» با امضای «اوتانماز کتدی» (دهاتی پررو) درج شده که در آن، سوگند خوردن صنف‌های مختلف، هنگام داد و ستد، منعکس است. «ضرر اعلان» مطلبی است که از قول روزنامه «تکامل»35 و با امضای «هردم خیال» چاپ شده که به شرح زیر است:

«روزنامۀ تکامل در هر شماره‌اش، خبر می‌دهد، کسی که بخواهد اعلانی را برای چاپ به روزنامه بدهد، قیمتش فلان مقدار است. من این جوری می‌فهمم که نوشتن این حرف‌ها در روزنامه بی‌معناست. علّتش این است که مردم دیوانه نیستند که با دست خودشان به خودشان ضرر بزنند و تازه به اداره پول هم بدهند؛ ضرر اعلان این است که مثلاً کسی خبر می‌دهد که در فلان‌جا این قدر چایی خوب موجود است و یا در فلان مکان خرمای تازه وارد خوب می‌فروشند. اطّلاع دادن آن به مردم به غیر از ضرر، هیچ فایده‌ای ندارد، ضررش این است که اولاً دزدها خبردار خواهند شد که در فلان جا چایی یا خرمایی هست، ثانیاً یک شخص محتاج رفته و التماس خواهد کرد که حاج آقا قربانت بروم، از آن چایی به اندازۀ یک سرانگشت بده تا برای بچه‌ام چایی دَم کنم. ثالثاً در این جا مسئله بدنظر هم مطرح هست. بدین سبب من از روزنامۀ محترم خواهش می‌کنم، این مطالب را در روزنامه درج نکنند، چون که در ایران اعلان لزومی ندارد.» امضاء: هردَم خیال. مطالب دیگری با عنوان «تربیت دختر» با امضای «دلی» (دیوانه) و به دنبال آن اشعاری متجاوز از ۳۰ بیت با امضای «اوتانماز کتدی» (دهاتی پررو) چاپ شده که با بیت زیر شروع می‌شود:

یازیلوب بیلمه‌لی بیر واقعه‌نون مختصری


یا غلاغی شاعرمون یادیمه دوشدی اثری

در صفحۀ هفتم فیلیه‌تون‌های «خبرداری» و «صندوق پست» درج شده است.

«در بیستم ماه مارس که شماره سوّم«ملاّنصرالدین» منتشر شد، زود به فروش رفت و تمام شد. انتشار روزنامه مصادف با ۲۱ مارس و عید نوروز بود. میرزا جلیل این عید را خیلی دوست داشت و به مناسبت آن برای کودکان، کارگران و بی‌چیزان هدیه‌ها می‌داد. حالا هم به مقدار زیاد شیرینی‌جات، فندق و میوه خرید و همه را مهمان کرد. پزشک عالیقدر تبریز «فخرالاطبّا» برای ما یک دیگ پلو و برّه بریان فرستاد. ما برای دیدار همسر «فخر الاّطبا» رفتیم. او پیشنهاد کرد که من به ملاقات همسر حاکم سابق تبریز و رهبر دموکرات‌ها مرحوم «شیخ محمد خیابانی» بروم. از او تشکّر کرده و رفتیم.

«همسر مرحوم شیخ، جوان و زیبا بود. او چشمان درشت و نافذی داشت و خودش نیز از سواد خوبی برخوردار بود. وی یک زیبای اصیل شرقی بود. دو بچه خردسال داشت که آن‌ها هم مثل مادرشان خوشگل بودند...» 36

«میرزا جلیل برای آزادی برادرش از تبعیدگاه سعی و کوشش می‌کرد. لکن تلاش‌های او نتیجه‌ای نمی‌داد. یادم نیست، چه کسی پیشنهاد کرد که برای بازگشت او از تبعیدگاه از قول من عریضه‌ای حاکی از ضمانت من نوشته شود. من راضی شدم. میرزا جلیل از زبان من عریضه‌ای نوشت که نشان دهندۀ ضمانت من بود. آن را به والی فرستاد. پس از چند روز خبردار شدیم که میرزا علی‌اکبر عفو شده و به زودی از تبعیدگاه برمی‌گردد.»37

شمارۀ چهارم «ملانصرالدین» چاپ تبریز دهم فروردین ۱۳۰۰ شمسی (بیستم رجب ۱۳۳۹ ق) در تبریز منتشر شده است. در این شماره به جای سرمقاله، اشعاری با عنوان «مراجعه معلّم به خدمت خر» می‌باشد که با امضای «یک نفر معلّم» درج شده است.

کاندر کمال ثانی سحبان38 وایل است
جایی که زان گذار و عبور قوافل است
سرتا قدم خضوع و خشوعیش شامل است
با هیکل مقدّس عیسی مقابل است
غفران و عفو و معصیت خویش سایل است
برسان شاخ بید که از باد مایل است
کاهل هنر به نزد وی این‌گونه سافل است
بر خر تمام کرنش آن مرد فاضل است
تعظیم خرنه در خور انسان عاقل است
آیا کسی ز خلق به خر نیز قایل است
نشیده‌ای مواجب ما از نواقل است
هر چند مبلغی کم و بس غیرقابل است
چون زین مقام مبلغ مزبور واصل است


روزی یکی معلم دانش‌پژوه راد
دیدم که در محاذی دروازه‌ای ز شهر
بر پای ایستاده به صد عجز و انکسار

مانند جاثلقین مصفا دلی که او
یا هندویی که در بر تصویر برهما
زین یک طرف پیاپی سر می‌برد فرود
من در عجب که آن متعالی مقام کیست
معلوم شد که مورد آن اعتنا خری است
رفتم به پیش و گفتم دیوانه گشته‌ای
من بارها ز گاو‌پرستی شنیده‌ام
خندید و در جواب من از بعد خنده گفت
چندی است حالیا که مرتب نمی‌رسد
ناچار من بخدمت خر کرده‌ام رجوع

در صفحۀ سوّم این شماره، بعد از فیلیه‌تونی، مطلبی با عنوان «پست‌خانه‌مان» با امضای ‌«اداره‌ دن» اشعاری با عنوان «قصاب» توسط «کابلاحاخوئردی» سروده شده که این طور شروع می‌شود:

رخ تو بر فلک و دلبر مه تابان


زهی به گلشن جان‌ها قد تو سرو روان

در صفحۀ چهارم، مطلبی با عنوان «القاب در ایران» با امضای «هردَم خیال» چاپ شده که به القاب سردَمداران آن روز ایران پرداخته و آن‌ها را با زبان طنز به تمسخر گرفته است. «عضدالملک»، «وکیل‌الممالک»، «حکیم اعظم»، «ضرغام خلوت»، «فتح الممالک» و «لسان‌الدوله» از این قبیل‌اند.

«غضنفرالملک» همان شخصیت است که از «آتیلا» تا «ناپلئون» و از «هیندنبورگ» تا «انور پاشا» از وی تعلیم گرفته و دست‌پرورده‌های او هستند.

در این صحنه فیلیه‌تونی نیز با عنوان، اخبار نو، با امضای «موزالان»، دیده می‌شود. در صفحۀ پنجم «بادنجان عسلی» عنوان فیلیه تونی‌ است که به نظم و نثر، با امضای «دابانی چاتداخ خالا»، «سخنان حکمت‌آمیز» درج گردیده است. با امضای «ساده‌لوح» مکتوب دیگری است، در این صفحه که وضعیت سیاسی ایران بعد از مشروطیت و انحراف انقلاب را تشریح نموده است. این است که آن مکتوب:

«آی ملاعمو، حالا فهمیدی که من راست می‌گفتم. در ایران حرف حق گفتن ممکن نیست. اگر بدانی که به خاطر حق‌گویی، چه بلاهایی بر سرم آمده؟ حالا از ترسم حقّ، سهل است، از ناحق‌گویی هم خودداری می‌کنم! قبل از مشروطیّت دو یا سه بار که دلم برای ملّت ایران سوخت، چند بار حقیقت را گفتم، ملاعمو چه بگویم چه بشنوی؟ مرا گرفته، پاهایم را به درخت بستند و آنقدر زدند که در هر بار سه و یا چهار ماه بستری شدم. تازه چقدر جریمه گرفتند، نمی‌گویم. بالاخره آن روز فرا رسید که ایران صاحب مشروطه شد. در تهران پارلمان و در تبریز، انجمن شروع به کار کرد. من هم که هر روز به انجمن می‌رفتم می‌دیدم (حواله برات مستمرّی به محل سریع‌الوصول تعیین محل از مالیه جهت شربت دستجات تشکیل کمیسیون اعانه جهت...)

غیر از این بحث‌ها، در مورد ملّت و مملکت هیچ صحبتی نبود. آخر سر روزی به تنگ آمده، گفتم ای برادران، این همه رنج‌ها برده شد و خون‌ها جاری گردید و مشروطه به دست آمد. این‌ها همه‌اش فقط به خاطر این نبود که پنج نفر ریاست خود را از دست داده و پنج‌ نفر دیگر جای آن‌ها را بگیرند، بلکه از برای آن بود که برای این کشور پریشان‌ حال، قدمی برداشته شود و این ملّت بدبخت و رعیّت بیچاره و زحمت‌کش از قید ظلم و ستم خلاص شود. ملاّعمو، به جان تو، سخنم را تمام نکرده، هم‌مسلک‌هایم که مرا بازی می‌دادند فریاد زده و گفتند تمام کن حیوان، این شیطان مستبّد را بیرونش کنید تا گورش را گم کند. مرا مفتحضانه در حالی‌که بر سرم می‌زدند، بیرونم کردند. خلاصه خسته و کوفته، خودم را به منزل رسانیده و مدّت‌ها در رختخواب خوابیدم. بعد از مدّتی بیرون آمده، دیدم کار از کار گذشته، یکی از رفقا، حاکم، و دیگری رئیس، آن یکی، کدخدا و دیگری، فرّاش شده. یواشکی گفتم، رفیق این چه هنگامه‌ای است؛ آن حرف کجا و این حرف کجا؟ آن کار کجا و این کار کجا؟ غضبناک شده و چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت، برو گم‌شو، مشروطه‌خواه، مشروطه‌خواه. همین الان خبر می‌دهم تو را هم مثل رفقایت دستگیر کرده و اعدامت کنند. به محض شنیدن آن، آمده، لباسم را تغییر داده و از شهر فرار کردم، ملاّعمو، حالا اگر می‌خواهی سرت سلامت بماند، نه حرف حق را بر زبان بیاور و نه آن را بنویس. فعلاً خداحافظ. سرت را به درد آوردم. حالا هم در تبریز از اتّحاد و اتّفاق هیچ سخنی بر زبان جاری نکن که کتک می‌خوری، مخلصت، ساده‌لوح».

در صفحۀ ششم این شماره، بعد از ادامة «مکتوب» مطلبی به عنوان «دسته» با امضای «لاغلاغی» درج است. در صفحۀ هفدهم مطلبی با عنوان «به مشتریانمان» است که دربارۀ وضع آبونمان روزنامه در روسیه و ایران نوشته و همچنین یک «اعلان» و یک فیلیه‌تونی با عنوان «صندوق پست» این شماره را به پایان می‌رساند.

پنجمین شمارۀ «ملانصرالدین» ‌روز یکشنبه ۲۱ فروردین سال1300 شمسی (اوّل شعبان 1339ه.ق) در تبریز منتشر شده است. این شماره با سرمقالۀ «مکتوب» رئیس ایالتی پست آذربایجان «مبشّرالسلطنه» خطاب به مدیر «ملانصرالدیّن» آغاز شده است:

«خدمت آقای مدیرمحترم جریدۀ ملانصرالدین دام‌بقائه، خواهشمندم موافق قانون مطبوعات این مختصر را در طی شمارۀ پنجم جریده در صفحه اوّل درج فرمایید. در شمارۀ چهارم به مشترکین جریده، علّت عدم وصول شماره ۱و ۲ را بی‌نظمی پست‌خانه اشعار فرموده و از آن یأس وطن‌پرستان را نتیجه گرفته‌اید. حقیقتاً جای تأسف و تحیّر است. با این‌که جهت را جنابعالی به طرق مختلفه مطلّع بودید آیا بهتر نبود قبلاً از اداره پست شفاهاً و یا کتباً سؤال می‌فرمودید در صورتی که جواب قانع کننده نمی‌شنیدید، آن وقت پرتاب کردن حربه اتهام به بدن ضعیف پست سهل بود.

بلی جریده ملاّنصرالدین در بدونشر آن به واسطه علّت خارجی به توسط پست ارسال مقصد نگردید. لکن پس از رفع محذور آنچه به پست‌خانه داده شده، به مقصد فرستاده شد. در این صورت هر کدام از نمرات جریده به قصد نرسیده اسم و محل گیرنده را اطلاع بدهید تا ادارۀ پست در مقابل مسئولیتی که دارد از عهده برآید. امّا در خصوص عدم نظم پست‌خانه و یأس وطن‌پرستان اطلاعاً عرض می‌کنم که بنده خوب خبر دارم که با موجبات و مقتضیات امروزی مملکت ایران، اداره پست به تصدیق خارج و داخل و دوست و دشمن منظّم است و وطن‌پرستان نیز هنوز از تأسیسات آن مأیوس نشده‌اند. در خاتمه خواهشمندم پس از درج این مکتوب در شمارۀ پنجم جریده در ذیل آن از اداره پست ترضیه حاصل کنید.» رئیس ایالتی پست آذربایجان مبشرالسلطنه.

در پایین همین صفحه مطلبی تحت عنوان «یک سؤال» با امضای خواننده و در صفحه سوّم شعری درج گردید که با عنوان «حما‌م‌لاریمیز» (حمّام‌های ما) است. شاعر این چکامه شاعر نامدار آذربایجانی‌ «میرزا علی معجز شبستری» است، چاپ این شعر در آن زمان موجب تحولاّتی در شهر تبریز گردید.

گوزون آچ دلبریم ایت‌لر هورور گورنه قیامت دیر
دئمه وقت اولمیوب حالابوپیس ایی بیر علامت دیر
اثر یوخ دیر نظارت دن عجب جای طهارت دیر
اگر آلماق خیالون وار بویورگل نرخی بابت دیر
اوزون بیهوده یورما قارداش ایام جهالت دیر


خوروز با‌ننادی، بورغی چالیندی، وقت حاجت دیر
آچیلیدی باب گرمابه قولاخ ویر بوی گندابه
طبیعت صاحبی بورنون توتار بوی کثافت دن
زبس کی قیل فراوان دیر تکینده ایپ توخور بیت لر
هله اسگی‌قافا چوخ دیر «گونئی» ملکینده‌ ای شاعر

دنبالۀ این اشعار فیلیه‌تونی تحت عنوان «گوشواره» است که با امضای «اوتانماز کتدی» (دهاتی پررو) درج شده که در آن در تأیید اشعار فوق، غیربهداشتی بودن حمّام‌های تبریز به شدّت مورد انتقاد قرار گرفته است. در صفحۀ چهارم این شماره با امضای «موزالان» فیلیه‌تونی با عنوان «مار و قورباغه» چاپ شده و در آن طرز نوشتن بعضی از خوانندگان را به مار و قورباغه تشبیه کرده است. با امضای «دلی» (دیوانه) مطلب دیگری است به نام «جاغصبی» که در صفحۀ پنجم چاپ شده، در این صفحه ستونی با عنوان «لغت» با امضای «سرتیخ» باز شده که واژه‌های مصطلح در عدلیه را نوشته است. در مقابل کلمه «عدلیه» نوشته است:

«عدل یعنی لنگه که دوتایش یک بار را تشکیل می‌دهد. یعنی رشوه باید به اینجا لنگه‌لنگه بیاید، اگر جفت جفت بیاید، هم از درنمی‌تواند رد بشود و هم آن را می‌بینند.» در صفحۀ ششم این شماره «نرم و خشک» با امضای «قیزدیرحالی» (تب‌دار) مطلبی است و نیز مقاله‌ای به نام «از سعدی» با امضای «هردم خیال» مطلب «از سعدی» به شرح زیر است:

چون نگه می‌کنم نمانده بسی


هر دم از عمر می‌رود نفسی

تفسیر این بیت چنین است. که در زمان سعدی علیه‌الرحمة، روزی مالکان و ثروتمندان شیراز عباهایشان را پوشیده، در استانداری جمع شدند و شکایت کردند که آسیب‌پذیری کشور زیاده شده است. از یک طرف، در پشت مرز جمع شده و برای هجوم به ایران مهیّا می‌شدند، از طرفی هم «اسماعیل آقا» با غایلۀ کردستان، شهرهای ایران را غارت کرده و از بین می‌برد. ما از والی التماس می‌کنیم که به قدر کافی نیرو تجهیز کند تا ما در امنیّت زندگی کنیم و چون هر لحظه‌ای از عمرمان سپری می‌شود، می‌بینیم که دیگر سال‌های زیاد عمرمان را پشت سرگذاشته و کمی از آن باقی مانده است. جان آنهایی که بعد از ما می‌آیند به جهنّم.

«اولی به همین مالکان و متمولاّن چنین پاسخ داد:

مگر این پنج روزه دریابی


ای که پنجاه رفته در خوابی

یعنی آی آقایانی که پنجاه سال را در خواب گذرانده‌اید، از خواب غفلت بیدار شوید. ای که می‌فرمایید به قدر کافی نیرو حاضر کنیم، ما بودجه‌ای که در خزانه دولت هست مضایقه نمی‌کنیم. ولی در خزانه آنقدر پول موجود نیست که در مقابل این همه دشمن بتوانیم قشون تدارک ببینیم. شما که می‌خواهید در امن و امان به سر برید، غلّه‌هایی را که در انبارها نگهداری می‌کنید، بیرون بریزید و پول‌هایی را که از ترس در زیرزمین پنهان کرده‌اید، خارج کنید و البتّه آن‌ها را رایگان ندهید، از بابت باقیمانده مالیاتتان حساب کنید، تا آن‌هایی که به جنگ می‌روند، مثل حالا مادرانشان را گرسنه نگذارند بروند و در بالای کوه‌ها هر وقت که دچار سختی می‌شوند از شما با نفرت یاد نکنند.

برخی از مالکان و پولداران به والی پاسخ دادند که مایۀ عیش آدمی شکم است. ما در این پنجاه سال عمرمان، به عیش و عشرت عادت کرده‌ایم. قشونی که جلوی دشمن رفته و امنیّت ما را تأمین می‌کند، افرادشان آسمان جل‌هایی هستند که از دوران طفولیّت به گرسنگی عادت کرده‌اند. چه عیبی دارد که پنج روز هم در جنگ با قناعت بسازند و بسوزند. ولی می‌ماند غلّه‌ای که در انبارهای ما هست و طلا و نقره‌هایی که در زیرزمین پنهان شده، در آوردن آن‌ها در حال حاضر مصلحت نیست. چون در تقویم نوشته شده است که در فصل بهار گندم و طلا گران خواهد شد.

«آخرین جواب والی این بود:

ننهد بر حیات دنیا دل


لاجرم مرد غافل و کامل

یعنی ای آقایان ملاکیّن و اغنیا، هر که آمد عمارتی نوساخت، اما یک‌باره خواهید دید که دنیا چنان تغییر کرد که نه گندم‌های پنهان شده برای شما ماند و نه طلاها قسمت شما شد. پند سعدی به گوش جان بشنو. یعنی هوشیار باشید، احتیاط کنید و خیال نکنید که سیر روزگار این چنین خواهد بود.» امضاء: هر دَم خیال». فیلیه‌تون «اخطار از طرف بعضی از وکلای عدلیه» و «اعلان» مطالب دیگر این شماره هستند.

بعد از چاپ مطلب «حمام لاریمیز» که عدم رعایت بهداشت در حمّام‌های تبریز به ویژه حوض‌های آن‌ها مورد تمسخر قرار گرفته بود، مسئولین شهر ترتیبی دادند که حمّام‌های شهر تعمیر شده و قدم‌های اساسی برای رعایت بهداشت در حمّام‌ها برداشته شود. در صفحۀ آخر این شماره، کاریکاتوری چاپ شده بود که رئیس بلدیّه تبریز را نشان می‌داد که در کوچه‌های کثیف تبریز، مستخدمینش را پشت سرش انداخته و به بازرسی حمّام‌ها می‌پردازد.

«حمیده خانم» می‌نویسد:«مادر و برادر رئیس بلدیه از آشنایان نزدیک ما بودند. آن‌ها نه تنها از نوشته، نرنجیدند، بلکه بعد از آن همه ما را به منزلشان مهمان دعوت کردند».

ششمین شمارۀ روزنامۀ «ملانصرالدین» در تاریخ ۴ شنبه ۱۴ شعبان ۱۳۳۹ه.ق (23 آوریل 1921 میلادی = سوّم اردی‌بهشت 1300 شمسی) در تبریز منتشر شده است. این شماره نیز مانند شماره‌های دیگر در هشت صفحه است. صفحۀ اوّل آن کاریکاتور «میسیونرلک» مدرسه میسیونری را در تبریز نشان می‌دهد. در زیر کاریکاتور امضای «سید علی بهزادی» است.

دلیل چاپ کاریکاتور و مقاله «مسیونرلک» این بود که بچه‌های تبریز در آنجا درس می‌خواندند که مسیحیان بچه‌های مدرسه را در ساعات معیّن به عبادت‌خانه برده و مجبورشان می‌کردند که طبق آیین و مذهب کاتولیک دعا بخوانند و آنها را به یاد گرفتن آیین مذهب کاتولیک تشویق می‌کردند و مسیحیت را برای بچه‌های ایرانی ترویج و تبلیغ می‌نمودند که در نتیجه بچه‌ها را از مذهب اسلام سست باور کرده و آنها را به قبول مسیحیت بکشانند.

گویا بچه‌های «میرزاجلیل» نیز در آن مدرسه درس می‌خواندند و این موضوع را به پدر گفته بودند. بدین مناسبت «میرزا جلیل» مقاله‌ای در روزنامۀ «ملانصرالدین» نوشته و به این برنامه میسیونرها حمله کرده بود. میسیونرهای آمریکایی سی نسخه از این شماره «ملانصرالدین» را خریده و به آمریکا فرستادند. پس از آن، دیگر بچه‌ها را مجبور به دعا خواندن به آیین و رسوم مذهب کاتولیک وادار ننمودند. ترجمه آن مقاله این است. هنوز هم در ایران از استبداد کهن یادگاری‌های زیادی باقی مانده است که یکی از آن تشکیلات میسیونری است. میسیونری در روسیه توسط، پل اول، پدر استبداد تأسیس شده بود. هر چند آن‌ها در سایه آزادی‌خواهی الکساندر دوّم از اعتبار افتادند، ولی از زمان نیکلای دوّم، مسیونرها مجدّداً دارای نفوذ شدند. چنان‌که رادلف مشهور، در بین مسلمانان قازان، استرویموف در ترکستان، سیروپیف‌ها در ماورای قفقاز، مدّت طولانی مسلمانان را در تنگنا قرار داده بودند. در انقلاب اخیر همه آن‌ها، عمر عزیزشان را به میسیونرهای ساکن در ایران بخشیدند و گم و گور شدند. برای یک ساعت، ما خود را آزادی‌خواه فرض کرده و از این بابت راضی می‌شویم که مسلمان هم باید حق داشته باشد، در آمریکا یا در ژاپن، آیین خود را تبلیغ کند. مسیحیان هم در کشور آزاد ما آیین جدید خودشان را ترویج نمایند. اما مطلب در اینجاست که میسیونری مسیحی، بر اساس کاپیتولاسیون به اجبار در ایران تشکیل یافته و به همین علّت است که در مقابل مزاحمت‌هایی که چند بار از میسیونرها پیش آمده، دولت ایران، دندان روی جگر گذاشته و برای جلوگیری از آن‌ها نتوانسته است راهی پیدا کند. مثلاً ببینیم فاجعۀ اسماعیل آقا را، آن‌هایی که از حوادث سیاسی مرزهای غربی ایران بی‌خبر هستند، از اشارات ما می‌توانند خیلی از مسایل آزار دهند را به یاد بیاورند.

ما یک ملّت ضعیف هستیم و می‌توانیم از مملکت بزرگی مثل آمریکا، انتظار کمک‌های مادّی و معنوی داشته باشیم و در مقابل هر یک از آنها اخلاق خود را نشان بدهیم. در این اواخر هنگام نیاز، آمریکا که دست کمک به سوی ما دراز کرد، ما به وجود همچو ملّت نجیب و شجاع در روی زمین افتخار کردیم، امّا هزاران بار جای تأسف است که آمریکا که کانون رشته‌های مختلف علم و فن و صنعت محسوب می‌شود، به جای پروفسورها و استادها، میسیونرهای ریش‌بلند و دامن بلند برای ما تحفه می‌فرستد و به جای مدارس فنّی و صنعتکده، کشیش‌خانه تأسیس می‌شود.

ما به خاطر مهمان‌دوستی و آزادی خواهی‌مان، حاضریم حقوق تمام ملّت‌های مسیحی که در کشورمان زندگی می‌کنند، از جمله میسیونرها را رعایت کنیم، امّا به خاطر همین آزادی‌خواهی، آن‌ها هم باید مقتضیات زمان را رعایت کرده، از استبدادهای روحانی خود دست برداشته و در تبلیغات دینی از تحمیل عقاید خود، خودداری نمایند. آن‌ها در مدارسی که با پول خود تأسیس کرده‌اند، مجبور نیستند که اطفال غیرمسیحی را بپذیرند، امّا وقتی که به نیازمندان مروّت کرده و نخواستند آن‌ها را از درس بی‌بهره بگذارند، آن وقت دیگر این همه تکلیف به یک بچه ۷ـ۸ ساله تحمیل نکنند که آن‌ها باید مجبور شوند دروس و عادات خاچ‌پرستان را قبول کنند.

چطور می‌شود که بچه‌های کوچک مسلمان را جبراً نسبت به دین پدر و مادرشان بیگانه کرده و با دروس انجیل و مسیحیت آن‌ها را شست‌وشوی مغزی داد و مجبورشان کرد که به عبادت‌خانه‌های عیسویان بروند. عجبا، آیا ملّت روشنفکر آمریکا، این را مصلحت می‌داند؟ حتی در دوران استبداد گذشته نیز مجبوریّت از سوی میسیونرها این اندازه نبود که در حال حاضر در ایران هست. باید دید آیا اداره معارف‌مان، از این مقاله رنجیده خاطر نشد که...؟ (ملاّنصرالدین)».

راستی به هوش و استعداد داشتن اندیشه درست و روشنفکری «جلیل محمدقلی‌زاده» ـ آن هم نزدیک به یک قرن پیش ـ باید آفرین گفت که راه‌های نفوذ استعماری آمریکا را [به درستی شناخته، چیزی] که هنوز هم پس از گذشت قرنی، بسیاری از مدّعیان به اصطلاح روشنفکری به ریزه‌کاری‌های عوام‌فریبانة آن پی نبرده‌اند. هنوز یادمان نرفته که در همان موقع یک مدّعی روشنفکری که متجاوز از شصت سال با استفاده از جوّ ناآگاهی جامعه بر دوش مردم ما سوار شده و شعار می‌داد که راه رستگاری ما اینست که روحاً و جسماً، ظاهراً و باطناً فرنگی بشویم و چه خیانت‌هایی در راستای خدمت به مستبدترین حاکم‌های زمان خود به مردم و میهن ما انجام داد. اما در همان زمان «جلیل مجمدقلی‌زاده» رسالت روشنفکری و روزنامه‌نگاری‌اش را به خوبی انجام داده و می‌بینیم که نامی مشعشع در تاریخ روزنامه‌نگاری از خود به یادگار گذاشته است، آفرین بر او باد.»

در این شماره [ششم] به جای سرمقاله، نوشته‌ای با عنوان «مشتریلره» (به مشتریان) است که خطاب به خوانندگان روزنامه مطالبی چند تذکره داده شده است. (ترجمه به فارسی).

«مشتریلره... ۱ـ از آقایان محترم تبریزی که به دفتر روزنامه مراجعه می‌کنند التماس می‌کنیم، مقالاتی را که برای درج در نشریه می‌فرستند به قدر امکان توسط پست شهری ارسال کنند. چون وقت‌مان برای سؤال و جواب دربارۀ مقالات کم است. ۲ـ اختصار در نامه‌ها و مقاله‌هایی که از تبریز و دیگر شهرها به زبان فارسی یا ترکی می‌فرستند باید رعایت گردد. ۳ـ نامه‌هایی که به اداره ما ارسال می‌گردد باید با خط قرآنی و با امضای مشخّص تقریر گردد. مطالب نوشته شده با خط معمّاگونه ترسّل و شکسته تقلیدی یعنی بال و پر شکسته ما را زیاد به زحمت می‌اندازد. ۴ـ سرصفحۀ ‌نامه را خالی نگذارند و در صفحه‌ای که می‌نویسند ۷۲ مطلب را در آن نچپانند و ۷۲ حاشیه ننویسند. نقطۀ هر حرف را در جای خود قرار دهند و دیگر اینکه آن قدر ریز ننویسند که ما به وقت زیاد نیازمند باشیم. اگر این شرایط رعایت نگردد ممکن است به نامه‌های رسیده اعتنا نگردد.» از اداره.

در شمارۀ ششم همچنین مطالبی راجع به عدم رعایت بهداشت در «حمّام‌ها» با عنوان «حمّام‌لاریمیز» در صفحۀ ۷ به این شرح است:

«بگذار هر کس که می‌خواهد، دربارة حمّام‌های ما بنویسد. یکی از حسن‌های گرمابه‌های تبریز این است که اگر غریبه‌ای به شهرما بیاید موقع رفتن به حمّام، لازم نیست که کسی او را راهنمایی کند. چون بوی گند حمّام از دور معلوم است.»

و نیز در صفحۀ چهارم مطلبی با عنوان «اعانه» درج است که انتقادی به امضای «قیزدیرمالی» به وضع روزنامه‌نگاران آن روزگار است:

«از سوی ارمنیان ساکن در قزوین، مبلغ ۲۵۰ تومان به روزنامۀ «مناره» که به زبان ارمنی در تبریز منتشر می‌شود، اعانه فرستاده شده است. جای تعجّب نیست که ایرانی‌ها به این نوع همّت‌ها دست نمی‌زنند،39 زیرا اکثر جرایدی که تاکنون در ایران منتشر شده‌اند از منابع بزرگ یا اشخاص مهم پول گرفته و ناشر افکار آن‌ها گردیده‌اند. یعنی به افکار آنان خدمت کرده‌اند. خیلی کم اتّفاق افتاده است که روزنامه‌ها به افکار عمومی متّکی بوده و در خدمت ملّت باشند. ملت هم این را خوب درک کرده و می‌داند که روزنامه‌نویسان ایران در سالم نگاهداشتن سر خود عاجز نیستند.»

نیز شعری از «میرزا علی معجزشبستری» با عنوان «خاغلار معیشتیندن» به امضای «دابانی چاتداغ خالا» درج شده است. «تازه پارتی‌لار» نیز مطلبی است که در صفحۀ ۶ این شماره درج گردیده و در این نوشتار به وضع احزاب آن عصر پرداخته است.

سایر مقالات و مطالب این شماره عبارتند از: ادبیّات (شعر)، تقویم، تازه دگیرمان، اوچ‌چرک، اخطار و پوستا قوطی‌سی.

به قول «سرداری نیا»، مطالب و کاریکاتورهایی که در هشت شمارۀ روزنامه ملاّنصرالدین چاپ شده، برگرفته از اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن روز تبریز است. کاریکاتورهای درج شده در آخرین صفحۀ شماره ششم نیز نشأت گرفته از این واقعیت است. این کاریکاتورها مربوط به صحنه‌هایی است که «میرزا جلیل» و خانواده‌اش هنگام ورود به تبریز با آن روبرو شدند.

مطلب دیگری که در این شماره چاپ شده، کاریکاتور «تربیت‌سیز فایطونچی» می‌باشد که ماجرای آن را از خاطرات «حمیده‌خانم» بشنویم که شنیدنی است:

«در آن سوی پل، یک درشکه که میرزا علی اکبر فرستاده بود، منتظر ما بود. میرزا جلیل، من، منور و انور در درشکه نشسته و سایه‌بان آن را انداختیم. چون در ایران، زنان نمی‌توانستند در درشکه روباز بنشیند. درشکه پیشاپیش حرکت می‌کرد و منسوبین ما هم پشت سر آن می‌آمدند. یک دفعه دیدیم سواری به سوی ما می‌آید. نزدیک شد و مؤدّب و جدّی به میرزا جلیل گفت که از درشکه پیاده شود و سپس توضیح داد که در کشور آنان نشستن خانم‌ها با آقایان در یک درشکه‌ ممنوع است. میرزا جلیل به او گفت که این بانوان غریبه نیستند، همسرم و دیگری دخترم می‌باشد. سوار پاسخ داد: فرقی ندارد. با آن‌ها هم نمی‌شود. حتّی نشستن این بچه هم (انور نه ساله را نشان داد) با بانوان در یک درشکه ممنوع است. میرزا جلیل مبهوت مانده بود. تصوّر می‌کرد که سوار شوخی می‌کند. میرزا جلیل نگاه نافذی به سوار انداخته سؤال کرد: پس من کجا بنشینم؟ سوار اسب من بشو. پس تو کجا خواهی نشست؟ نزدیک درشکه‌چی، در این صورت بهتر است که من در کنار درشکه‌چی بنشینم و با خانواده‌ام بروم، تو هم با اسب برو. میرزا جلیل با بدن سنگینش به زحمت بلند شد و در کنار درشکه‌چی نشست. بعد به طرف ما برگشت و گفت: انور را بین خودتان بنشانید و روسری‌تان را رویش بگذارید، عیبی ندارد،‌ زمانی می‌رسد که از خجالتشان در می‌آییم.»40

هفتمین شمارۀ «ملانصرالدین» در تبریز روز شنبه ۲۸ شعبان ۱۳۳۹ه.ق (۱۷ اردیبهشت ۱۳۰۰ شمسی و ۷ مه ۱۹۲۱ میلادی) در ۸ صفحه منتشر شده است. در صفحه دوّم این شماره به جای سرمقاله مطلبی با عنوان «مشتریلره» (به مشتریانمان) درج است که موضوع دعوت از «میرزا جلیل» برای رفتن به باکو را نوشته است.

چون طی تلگرافی که به تاریخ ۱۱ اردیبهشت ماه از باکو به اداره‌مان رسیده جلیل محمد‌قلی‌زاده مدیر روزنامه‌مان به عنوان مدیر معارف، به جمهوری آذربایجان قفقاز دعوت شده‌اند، لذا احتمال دارد که در نشر ملانصرالدین تعطیل رخ دهد. در این زمینه از خوانندگان تقاضا داریم که عجالتاً وجه اشتراک‌شان را بیش از سه ماهه به اداره‌مان نفرستند.» از اداره.

در این روزها «ابوالقاسم فیوضات» رئیس معارف آذربایجان بود. ادارۀ معارف درباره مطلب میسیونرها که در شماره ششم «ملانصرالدین» درج شده است، مطلبی را نوشته که در شماره هفتم به چاپ رسیده است:

«آقای مدیرمحترم جریده شریفه ملاّنصرالدین دام توفیقه،‌ شرحی که در نمره ۶ جریده شریف راجع به تبلیغات میسیونرهای آمریکا درج شده بود، قرائت گردید. اداره معارف با این افکار مدیر محترم کمال موافقت را دارد و بیانات صادقانه و خیرخواهانه مندرجه را تقدیر می‌نماید. ولی جمله اخیر آن:«اداره معارف یمیز گوره‌سن بو مقاله میزدن اینجمسه دی کی» (باید دید آیا ادارۀ معارفمان، از این مقاله رنجیده خاطر نشد که؟») تا یک اندازه باعث تأسف گردید. زیرا به ادارۀ معارف سابقاً مسلّم گردید که مدارس اجنبی را به تحت تفتیش درآورد و کراراً مراتب را به مقامات عالیه اظهار و نظرات خود را پیشنهاد نموده، ولی تا حال به ادارۀ تعلیماتی داده نشده تا به موقع اجرا گذاشته و مدارس خارجه را هم فقط به تدریس و تعلیم وادار نماید.» رئیس ایالتی معارف.

در صفحه سوّم، شعری «ادبیّات» درج شده که بند اوّل آن چنین است:

گاهی یاس آندروب گهی هوسی
تا دیییم دردیمی اونا بوله‌سی
چون نگه می‌کنم نماند بسی»


گلیری جور به جور غریبه‌سی
هانی ایراندا بیرجه دادرسی
«هردم از عمر می‌رود نفسی

در صفحۀ ۵ این شماره، با مقاله‌ای با عنوان «دود» دارد که به شرح زیر است:

«در روی کره زمین، در تون‌های حمّام دو شهر برای سوخت از تپاله استفاده می‌کنند. یکی نخجوان و دیگری تبریز، در همه جا تمام گرمابه‌ها با نفت گرم می‌شوند یا با هیزم. حتی در مراغه‌، خوی و دیگر شهرها نیز حمّام‌ها با هیزم گرم می‌شوند و در کره ارض شهری نیست که دود آن همسایه را اذیّت کند. در دنیا ملّتی نمانده است که تپاله را با توزین نخریده و به کشتزارها ندهد. فقط در تبریز تپاله‌ رایگان است.

اگر در ولایات تبریز کشت نباشد خداوند متعال برای ما از هیچ نان می‌دهد و چون تپاله مجانی است صاحبان گرمابه‌ها هیزم نمی‌خرند، چرا که اگر آن‌ها به هیزم پول بدهند آن‌قدر پولدار نمی‌شوند که الان شده‌اند.

برای ملّت فرق نمی‌کند اگر اجل من فرا نرسیده، دود حمّام که از حالا مرا نمی‌کشد. بهمین علّت به فکر کسی نمی‌رسد که زندگی در دنیا این نیست که صبح به دکان رفته و عصر آبگوشت را خورده و بخوابی. تو که در میان دود متعفّن تپاله حمّام زندگی‌خواهی کرد، دیگر چرا سایر ملّت‌ها را نمی‌پسندی که آنها با دود حمّام‌شان همسایه‌هایشان را خفه نمی‌کنند. دود همه‌جا را فرا گرفته، در مجالس و منازل دود دخانیات و دود مشروبات، در کوچه‌ها دود حمّام، در معنویّات دود موهومات در روح و قلب، دود انحراف در افکار، خلاصه ملّت در میان دود خفه می‌شود و در انتظار نجات است از کی؟ انتظار از آن که دارای وجدان است. انتظار از هر میهن‌پرست و هر انسان درست واقعی. ملّت در حال خفقان است. دودها از همه طرف ملّت را احاطه کرده، اگرهرچه زودتر به داد ملّت نرسیم ممکن است هر آن از بین برود. پس عجله باید کرد.» (هر دَم خیال)

دیگر مطالب این شماره، عبارتند از: عالمذریده آلینان رأی لر، مکتوب از سراب، آخ نیقالای، مشروبات، چیمه یک و افراد صالح. در صفحۀ هشتم این شماره، کاریکاتوری به قلم «سید علی بهزادی» ترسیم شده که مراسم نامگذاری بچه را نشان می‌دهد.

برای چاپ، مقاله «آخ نیقلای» مدّت طولانی اجازه چاپ داده نشد. سپس راضی شدند، به طور اختصار درج گردد. در همین شماره اشخاصی را که روزها روزه می‌گیرند و شب‌ها با خوردن مشروبات لول می‌شوند، مورد تمسخر قرار داده است.

هشتمین شمارۀ «ملانصرالدین‌» در تبریز روز شنبه ششم رمضان ۱۳۳۹ه.ق (۲۴ اردیبهشت ۱۳۰۰ شمسی و ۱۴ مه ۱۹۲۱ میلادی) منتشر شده است. در سرمقاله این شماره «جلیل محمدقلی‌زاده» موضوع رفتن خود را از تبریز با مقاله‌ای با عنوان «بر نچه سوزلر» (سخنی چند) خبر داده است:

«چنان‌که در شماره گذشته اشاره کرده بودیم، احضار شدن ما به باکو ما وا می‌دارد که روزنامۀ «ملانصرالدین» را در همین شمارۀ ۸ متوقف کنیم. پر واضح است که پس از ورود به باکو روزنامه را با همین اسلوب منتشر خواهیم کرد و پس از انتشار، آن را به مشترکین‌مان در ایران خواهیم فرستاد. آقایان محترمی که اشتراک بیش از سه ماهه خود را به اداره پرداخت کرده‌اند، در صورت تمایل می‌توانند منتظر بمانند تا نشریه را از باکو برایشان بفرستیم و اگر مایل به ادامه اشتراک نیستند، می‌توانند بقیّه اشتراک‌شان را از اداره دریافت کنند. برای پاسخ‌گویی برادرمان «علی‌اکبر محمد‌قلی زاده» را نمایندۀ خود انتخاب می‌کنیم که او در اداره خواهد ماند. در تبریز و دیگر شهرها نیز از خوانندگان محترمی که کم و بیش به ما مدیون هستند تقاضا می‌کنیم وجه شماره‌های دریافتی را به اداره پرداخت کنند.

هر چقدر که ملانصرالدین برای من عزیز است، طبیعی است که همان قدر هم آن کسی که به روزنامه در مقابله با مشکلات کمک کرد، برایم محترم است. هرچند که در اینجا لازم نمی‌بینم اسم شریف این آقا را بنویسم، ولی او همان شخصیتی41 است که در نتیجه علم و فضایلش در تبریز احترام زیادی کسب کرده است. از جنابعالی که به قدر مقدور به وسیلۀ اشتراک یا غیراشتراک به اداره‌مان کمک مادّی کرده‌اند، تشکرّ کنم.

روزنامه «ملانصرالدین» در نتیجه زحمات افراد مختلفی از جمله خبرنگاران و کارکنان چاپخانه‌ها منتشر گردید که بدین وسیله به این یاران از صمیم قلب درود می‌فرستم. در پایان باید بگویم که شایسته ملاّنصرالدین نیست که از وجود محترمی یادی نکرده و مراتب سپاسگزاری خود را به جا نیاورم. در تبریز برای نشر روزنامه، آقای «مخبرالسلطنه» اجازه دادند، در حالی‌که طبق قوانین کشور، این نوع مجوّزها باید از طرف وزارت معارف صادر شود. و امّا دربارۀ سانسور باید گفت که آزادی‌خواهی این آقای محترم در درون بنده قابل انکار نیست.42 درست است که قبلاً چند شماره با سانسور منتشر شد، لیکن تا آنجا که مقدور بود برای بنده نوشتن ممکن گردید و اگر نتوانستم در شماره‌های آخر که بدون سانسور منتشر شدند بیشتر از این چیزی بنویسم. علّت این است که علاوه بر سانسور رسمی، در محیط تاریک و زندگی پوشالی ما سانسوری مخصوص به خود وجود دارد که نوشتن سهل است انسان را به لال شدن مجبور می‌کند.»

در صفحۀ سوّم این شماره معرّفی کتاب‌ «قاموس فخری ـ کلید دانش» به شرح زیر آمده است. مؤلّف این کتاب «فخرالاطباء» است که در ضمن شرح خاطرات «حمیده‌خانم» در سوّمین شماره «ملاّنصرالدین» خواندیم که «پزشک عالی‌قدر تبریز فخرالاطّبا برای ما یک دیگ پلو و برّه بریان فرستاد».

قاموس فخری ـ کلید دانش:

«جراید تهران و تبریز سابقاً انتشار یک چنین تألیف سودمند را بشارت داه و هر یک به حصّه خود تبریکات شایانی به مؤلّف محترم آن جناب اجل آقای فخرالاطبّاء هدیه نموده‌اند. قاموس فخری که لغت جامع در زبان‌های چهارگانه فارسی، فرانسه، روسی و انگلیسی می‌باشد، از حیث این که یک احتیاج بزرگی را در علم معارف و مطبوعات رفع می‌نماید، حقّاً شایان افتخار بوده و مؤلّف با افتخار آن هم شایسته همه‌گونه تمجید و تقدیر است: مؤلّف محترم قاموس فخری خدماتش تنها منحصر به تألیف کتاب و نشر مبادی علم نیست، بلکه شخصاً جناب ایشان در میان اطبّای محترم شهری و اقران خود، به جز مهارت و درایت در فنّ طبّ، با حسن سلوک نیز شهرت تام دارد. در یک شهری که برای مرضای فقرا و غربای آن نه یک مؤسسۀ طبّی و نه یک دواخانۀ بلدی مجانی موجود است، وجود یک چنین طبیبی که از وقت و نقد خود در معاینه مرضای فقرا و تهیّه دوای آنان صرف‌نظر نموده و با فروتنی و تواضع در نوازش و دلجویی از محتاجین مرضای غربا مضایقه ننمایند، حقّاً شایان تشویق است.

«جناب اجل آقای فخرالاطبّاء را چنانچه خادم علم و معرفت می‌شناسیم، همچنین حمیّت شعار و در حصّه خود خادم انسانیّت نیز می‌دانیم. بر یک چنین مزایای اخلاقی و ادبی ایشان آشنایان و دوستان وفا پرور معظم‌له همه با ما شریک اعتراف و تحسین است و کتاب کلید دانش یا قاموس فخری که با نبودن وسایل کافیه از جهت کاغذ و مطبعه، با آن نفاست و خوبی طبع می‌گردد، تنها از مساعی وهمّ عالیه جناب اجل آقای فخرالاطبّاست و سعی عالی این دانشمند محترم در تکمیل تألیف آن کتاب نفیس و همّت بزرگ ایشان در تحسین طبع آن، ما و سایر طرفداران ترقّی مطبوعات را مدیون می‌سازد. که با تشویقات مادّی و معنوی، معظم‌له را به تکمیل این نسخه شریفه ترغیب نماییم.»

دیگر مطالب این شماره عبارتند از: تقویم، دولتلی خانم (خانم ثروتمند)، دکان کرایه‌سی (کرایه دکان). ادبیّات (شعر)، طبیعت، کهنه ایشلر (کارهای کهنه)، ئیلسیز تلغراف خبرلری، غریبه یوخی، بَلا، و تشکّر و اخطار.

چگونگی نوشتن مقاله «بلا» به دلیل شکایت مهندس«ترسکینسکی» رئیس ادارۀ راه آهن تبریز ـ جلفا بوده است که برای دادخواهی از ظلم وارده نزد «میرزا جلیل» آمده و از او خواسته است تظلّم او را در «ملاّنصرالدین» بنویسد. گویا صاحبان کار مواجب او و دیگر کارکنان راه‌آهن را نپرداخته بودند. او شکایت کرده که، صاحبان کار هر وقت تشخیص می‌دهند به جایی بار یا نیروی نظامی فرستاده شود و یا یک مقام متشخّص می‌خواهد مسافرت کند، پول فرستاده و دستور می‌دهند که در ساعت معیّن قطار راه بیفتد، والاّ مواجب آنها را نمی‌پردازند.

«میرزا جلیل» به او قول می‌دهد که از این کار خلاف و غیرقانونی آنها در روزنامه خود انتقاد خواهد کرد، که مقالۀ «بلا» را به این مسئله اختصاص داده و می‌نویسد:

«این را‌ه‌آهن تبریز ـ جلفا هم بلای جانمان شده است، راست می‌گفتند که نیکلای، خیلی آزارش به ما رسیده که یکی هم همین راه‌آهن است. در زمان‌های گذشته، کاروان‌های شتر راه می‌افتادند، مال‌التّجاره‌ها را به شترها بار می‌زدیم و در عرض یک هفته، ده روز، با سلامتی از تبریز راه افتاده و به جلفا می‌رسیدند. بلی راه‌آهن را کشیدند که گویا رفت و آمد آسان و سریع انجام گیرد. انگار اسب‌سواری دنبالمان می‌کند. گویا که با این راه‌آهن، جوانان ما رفته و در دارالفنون‌های آلمان و آمریکا درس خواهند خواند. حالا بیا این هم راه آّن! موقعی که می‌خواهد راه بیفتد مثل مارپیچ می‌خورد و مثل گاو نعره می‌کشد، شترها و زنان را در روستاها می‌ترساند. موقعی‌که راه نمی‌رود و می‌خوابد یک عده افراد بیکار شروع می‌کنند و به نکوهش کردن حکومت و تجّار [می‌پردازد] که این حکمت ایرانیان را نگاه کن! نیکلای ۱۲ میلیون پول خرج کرد و برای این‌ها راه‌آهن گذاشت و رفت، امّا حکومتی با این تشخیص و آن ‌همه تجار ثروتمند، از راه انداختن یک راه‌آهن کوچک عاجز هستند. مرگ من نگاه کن ببین چه می‌گویند؟

«برادران چرا عاجز می‌شویم؟ اوّلاً ما از همه عاقل‌تر و زرنگ‌تر هستیم. یکی از زرنگی‌هایمان این است که می‌بینی ملّت گرجستان، از حیث خودش پول خرج کرده، راه‌آّهن کاخت را ساخت. ولی ما کاری کردیم که راه‌آهن را رایگان تصاحب کردیم. ثانیاً راه‌آهن دیگران بی‌خود شب و روز کار کرده و کلّی نفت مصرف می‌کند و از برای تعداد زیادی کارگر و مستخدم هم که ول معطّل می‌شوند، کلّی پول می‌دهند. ولی هر وقت که قطار برای ما ضرورت پیدا می‌کند ۱۶ تومان خرج کرده هیزم می‌خریم و می‌سوزانیم تا نیروهای نظامی‌مان را سوار کرده و به سویی روانه می‌کنیم و یا این‌که به جایی بار می‌فرستیم. امّا به محض این‌که ضرورت اعزام قشون و ارسال بار منتفی می‌شود، آن‌موقع راه انداختن قطار چه لزومی دارد؟ آن موقع آن را می‌گذاریم که بخوابد، کارگران را هم به دهات می‌فرستیم.

«راستی یک عدّه خوش‌صحبت می‌گویند، هنگامی که ترن کار نمی‌کند، شروع می‌کند به از بین رفتن و ساکنان مسیر آن نیز ریخته و آهن پاره‌هایش را کنده و می‌برند. به جهنّم که می‌برند. شترهایمان سلامت باشند! من ماهی سه هزار تومان با دست خودم بدهم که قطار کار کند؟ به درک! سلامت باشد کاروان الاغ و استرمان! تو کار خودت باش» موزالان.

گویا این مقاله در رؤسای «ترسکنیسکی» چنان تأثیر کرد که تمام طلب او را پرداخت کردند و قول دادند که حقوق او را پس از آن هم به طور مرتّب پرداخت خواهند کرد. در شمارۀ هفتم «ملانصرالدّین» خواندیم که خبر دعوت «میرزا جلیل» به عنوان مدیر معارف جمهوری آذربایجان قفقاز درج شده و او احتمال تعطیل روزنامه «ملانصرالدین» را در سرمقاله همان شماره به اطّلاع خوانندگان‌اش رسانیده بود.

متن تلگرافی که کمیسیاریای جنگ «قارایف» در این باره به «قدیموف»، صدر ایالت نخجوان فرستاده چنین است:

«من از باکو از کمیته انقلاب آذربایجان، یک تلگرام فوری دریافت کرده‌ام، خواهش می‌کنم در تبریز به میرزا جلیل محمدقلی‌زاده، مدیر روزنامۀ «ملاّنصرالدین» اطلاع دهید که بدون معطّلی برای تصدی کمیسیاریای معارف خلق به باکو بیاید. تمام مخارج محمدقلی‌زاده به عهده کمیتۀ انقلاب آذربایجان خواهد بود.» کمیسیاری جنگ قارایف، «قدیموف»، صدر ایالت نخجوان نیز تلگراف زیر را به «میرزا جلیل» می‌فرستد و از او خواهش می‌کند که هرچه زودتر نظر خودش را اعلام دارد.

کمیسیاری خلق از محمدقلی‌زاده خواهش می‌کند که جواب خود را مثبت یا منفی به من بدهد، در اوّلین فرصت سفر خود را به باکو اطلاع دهد. صدر ایالت نخجوان ـ قدیموف «ابوالفتح علوی می‌خواست میرزا جلیل را مجاب کند که از تبریز نرود. او می‌گفت که میرزا جلیل مردم را بیدار کرده و می‌تواند خیلی مؤثّر واقع گردد. به او اطلاع می‌دهد که از تهران خبر رسیده که می‌خواهند شغلی در اداره معارف به او بدهند. در این وقت دوّمین تلگراف از باکو به میرزا جلیل می‌رسد. در آن تلگراف از او خواسته بودند که نظرش را برای رفتن و یا نرفتن به باکو اعلام کند. میرزا جلیل نیز پاسخ می‌دهد که خواهد آمد.»43 دربارة این موضوع «حمیده خانم» می‌نویسد:

«یک روز میرزا جلیل به من گفت: به این زودی به باکو خواهیم رفت. در آنجا هم خواهش خواهم کرد که به من اجازه دهند تا نشر روزنامه را ادامه دهم. وظیفۀ من خنداندن برای چیزهای خنده‌دار و انتقاد از آن‌هاست. فکر می‌کنم، که هم‌اکنون مطبوعات در آنجا به تمام معنی آزاد است و این آزادی محیط آن سوی ارس است که بیشتر مرا به آنجا می‌کشاند...

در روز حرکت از تبریز نزدیک به چهارصد نفر آمده بودند که کسانی سخنرانی هم کردند. دم در حیاط افراد پلیس ایستاده بودند. مریدان میرزا جلیل، ما را تا ایستگاه راه‌آهن بدرقه کردند. لکن شهربانی ترسیده، در آنجا به کسی اجازه سخنرانی نداد... روز ۲۴ مَه در ایستگاه راه‌آهن بودیم. علیرغم ممنوعیّت بیست نفر، برای بدرقه میرزا جلیل آمده بودند. دوستان میرزا جلیل خیلی صمیمی با ما وداع کردند. آن‌ها میرزا جلیل را روی دست‌شان بلند کرده و سوار قطارش کردند.»

نام «میرزا جلیل محمدقلی‌زاده» و روزنامه‌اش، ملاّنصرالدین، به طور یقین در صفحات تاریخ مطبوعات ایران برای همیشه خواهد ماند. خدمات او به آزادی و طنز در تاریخ ماندنی است. مقام شامخ او در تاریخ ادبیّات و طنز‌نویسی آنقدر بزرگ و ارجدار است که هر محقّقی را راستی به اعجاب برمی‌انگیزد. او با هنر نامیرای خود ذهن‌های خفتۀ جامعه قفقاز و جامعه آذربایجان خودمان را بیدار کرد. انقلاب اندیشه و انقلاب شعور را برانگیخت؛ بالندگی طنز و نویسندگی را، که به ادبیّات «ملانصرالدین» معروف شد، در جامعه خود پایه‌گذاری کرد. البتّه نبوغ و دانش و اندیشه و هنر همکاران او از قبیل «میرزا علی‌اکبر صابر» که با زبان شیرین طنز اشعار جاودانه می‌سرود و در «ملاّنصرالدین» چاپ می‌شد، خود عالمی دیگر دارد.

اشعار طنز «میرزا علی‌اکبر صابر» به «ملانصرالدین» جلوه و حلاوت دیگری داده است. نویسندگان و شعرای توانای آذربایجان «محمدسعید اردوبادی» و «میرزا علی‌اکبر طاهرزاده صابر» و «عبدالرحیم حق ویردیف» توأماً با «میرزا جلیل محمدقلی‌زاده» خالق «ملانصرالدین» باید دانست. شهرت و آوازة «میرزا جلیل» و «ملانصرالدین» و «میرزا علی‌اکبر صابر» شاعر طنزپرداز از مرزهای آذربایجان فراتر رفته و در سراسر آسیا و اروپا درخشیدن گرفته و با ایجاد شیوة نوین طنزنویسی در روزنامه‌نگاری و پایه‌گذاری مکتب رئالیسم انتقادی، تحوّلات شگفت‌انگیزی را در اغلب سرزمین‌ها از هر دو سوی ارس گرفته تا خاور نزدیک و میانه نام خود را جاودانه ساخته است.

«میرزا جلیل» در سال 1866 میلادی، 1244 شمسی در ولایت نخجوان، در دهی به نام نهرم زاده شد. نیاکان او همه ایرانی بودند و فقر و بیکاری و شرایط خفقان‌آور موجود جامعه آن روزی ایران آنها را اجباراً بر آن داشته که به آن سوی ارس رفته و برای امرارمعاش در آنجا ماندگار شوند. «حسینقلی» بنّا پدربزرگ او در اوایل قرن نوزدهم میلادی برای پیدا کردن کار از خوی به نخجوان رفته و در آنجا با دختری از همشهریانش ازدواج کرده بود. حاصل این ازدواج پسری است به نام «محمدقلی» که پدر «میرزا جلیل» می‌باشد. «غلام ممدعلی» درباره پدر و مادر و سایر اعضای خانواده «میرزا جلیل» می‌نویسد:

«یک نفر به نام حسینقلی از شهر خوی آذربایجان جنوبی به شهر نخجوان در شمال رود ارس برای کار کردن مهاجرت می‌کند. او در آنجا ازدواج کرده و پس از آن که صاحب‌ خانه و کاشانه می‌شود، دیگر به زادگاه خود برنمی‌گردد. پسری به نام محمدقلی ثمره این وصلت بود. این پسر پس از بزرگ شدن در نخجوان، پیش یک انباردار به نام «خان پولادوف» مشغول به کار می‌گردد. او به غیر از نمک، علف و کاه هم می‌فروخت.

«محمدقلی با سارا خانم دختر مشهدی‌بابا یکی از همشهریانش عقد زناشویی می‌بندد و نخستین فرزند آن‌ها به نام یوسف متولّد می‌شود. در دهم فوریه 1866 (۲۱ بهمن 1244شمسی) دوّمین پسر محمدقلی، قدم به هستی می‌گذارد. اسمش را جلیل انتخاب می‌کنند. این پسربچه، بعدها در مطبوعات و ادبیّات آذربایجان به نام جلیل محمدقلی‌زاده مشهور گردید. این پدر و مادر به غیر از جلیل، صاحب سه پسر دیگر هم بودند. برادر بزرگ میرزا جلیل، یوسف بود که به شغل ساعت‌سازی مشغول بود و در سال 1904میلادی درگذشت. سوّمین پسر، نامش علی‌اکبر و کوچکترین آن‌ها خلیل نام داشت. خلیل در سنین جوانی در نخجوان فوت کرده بود. این چهاربرادر، خواهری به نام سکینه نیز داشتند.»44

میرزا جلیل بارها در نوشته‌های خود که به یادگار مانده، با غرور و مباهات به ایرانی بودنش افتخار می‌کند و می‌نویسد:

«من در شهر نخجوان که در شش فرسخی رود ارس و چهل فرسخی جلفا واقع است به دنیا آمده‌ام. در اینجا کلمات ارس و جلفا را عمداً ذکر می‌کنم، زیرا چنانکه معلوم است، رود ارس در مرز ایران قرار گرفته، و جلفا هم پاسگاه گمرک در میان ما و ایران است. من با انتساب خود به این رود و این آبادی به دو سبب افتخار می‌کنم. نخست آن‌که کشور ایران زادگاه جدّ من بوده و دوّم آن‌که سرزمین ایران که به دینداری در جهان نامبردار است، همیشه برای من مایه سرافرازی بوده و از این‌که در همسایگی چنین مکان مقدّس از مادر زاده‌ام، پیوسته شکرگزار بوده‌ام.»45

«میرزا جلیل در کودکی خواندن و نوشتن زبان ترکی آذربایجانی، فارسی و روسی را در نخجوان یاد گرفت و در سال 1880 میلادی وارد تربیت معلم شهر گوری از شهرهای گرجستان گردید و پس از پایان تحصیلات‌اش به تدریس در مدارس نخجوان و ایروان پرداخت».

«در دوران آموزگاری‌اش داستان‌های چای دستگاهی (دستگاه چایی) کشمش یولی (راه کشمش) قربانعلی بیگ، دانالیق کتدنین احوالی (شرح اوضاع دهستان دانالیق)، پست قوطی‌سی (صندوق پست) را از زندگی مردم آذربایجان نوشت که در آنجا چاپ گردید. جلیل محمدقلی‌زاده علاوه بر نوشته‌ها و تألیفات یاد شده، اغلب در کارهای خیریّه و ساختن و تأسیس مدارس همّت گذارده و به نفع مردم در صحنه‌های اجتماعی از قبیل نمایش و کارگردانی شرکت می‌کرد. او در سال 1894 میلادی نمایشنامه‌های میرزا ابراهیم خلیل کیمیاگر و مسیوژردان اثر میرزا فتحعلی آخوزندزاده را در نخجوان به معرض نمایش گذاشته است.»46

«میرزا جلیل» پس از ۱۶ سال تدریس در مدارس، در ایروان به شغل وکالت دادگستری می‌پردازد. او در سال 1904 میلادی که برای معالجه همسر دوّمش «نازلی خانم» به تفلیس رفته بود با «محمّدآقا شاه تختی» مدیر روزنامه «شرق روس» آشنا می‌گردد و نخستین تجربه روزنامه‌نگاری‌اش را در همان روزنامه آغاز می‌کند. داستان، «پست قوطی‌سی» (صندوق پست) را در روزنامه «شرق روس» منتشر می‌کند. همکاری‌اش را با آن روزنامه تا سال 1905 میلادی ادامه می‌دهد، سپس «شاه تختی» به دلیل مسافرتش، مسئولیّت روزنامه را به «میرزا جلیل» واگذار می‌کند. در این مرحله بود که «میرزا جلیل» استعداد روزنامه نگاریش را به معرض عموم می‌گذارد.

«میرزا جلیل» در آوریل 1906 خود اقدام به گرفتن امتیاز رونامه‌ای به نام «نوروز» می‌کند، ولی چون یکی از دوستانش به نام «محمّد آقا وکیل اوف» قصد گرفتن امتیاز روزنامه‌ای به نام «اقبال» را داشت، «میرزا جلیل» به نفع او از گرفتن امتیاز روزنامه «نوروز» چشم‌پوشی می‌کند و در سال 1906 میلادی امتیاز روزنامۀ «ملاّ نصرالدین» را به دست می‌آورد. در هفتم آوریل 1906 نخستین شماره روزنامۀ «ملاّنصرالدین» را منتشر می‌کند. به قول «صمد سرداری‌نیا» «با انتشار ملانصرالدین، به مثابه یک ستارۀ درخشانی در آسمان مطبوعات آذربایجان ظاهر می‌شود. علاوه بر زادگاهش، اغلب سرزمین‌های شرق را نور باران می‌کند.»47

«اغلب روزنامه‌های منتشره در آذربایجان، گرجستان، روسیه و ارمنستان، انتشار روزنامه را به میرزا جلیل تبریک می‌گویند. اشخاص روشنفکر مثل دکتر نریمان نریمانوف، میرزا عبدالرحیم طالبوف، حیدر عمو اوغلو، علی مسیو، آقا معلی اوغلو، آقایوف، حق ویردی اوف با ارسال تلگرام، موفقیّت «ملانصرالدین» را خواستار می‌شوند.48»

میرزا جلیل در روزنامۀ «ملانصرالدین» با امضاهای مستعار «هر دم خیال» «ده‌لی»، «سرتیق»، «موزالان»، «قارین قولی»، مقالاتش را منتشر می‌سازد. میزرا جلیل در آن سال‌های پربار، ضمن انتشار روزنامه «ملانصرالدین» به نوشتن داستان‌های اجتماعی نیز ادامه می‌دهد. داستان‌های «آزادی در ایران»، «بچه ریشو» و کمدی‌های «مرده‌ها»، «کتاب مادرم»، «مجمع دیوانگان» از یادگارهای جاویدان آن دوره است.

میرزا جلیل در این داستان‌ها، صحنه‌های جالبی از معیشت و طرز زندگی مسلمانان قفقاز را به تصویر کشیده است. این آثار مشحون از حقایق تلخ و سرشار از زهرخند و استهزاء هستند.49

پس از آغاز جنگ جهانی اوّل در سال 1914 میلادی انتشار «ملانصرالدین» تا سال 1917 تعطیل می‌گردد. او پس از انقلاب روسیه به تفلیس آمده و مجدداً «ملانصرالدین» را منتشر می‌کند. پس از چندی به علّت کشمکش‌های داخلی گرجستان، ارمنستان و آذربایجان و تنگنای مالی و اقتصادی، انتشار روزنامه به تعویق می‌افتد و میرزا جلیل نیز رهسپار قره‌باغ می‌گردد. چنانکه در صفحات قبل آمد، وی پس از سه سال اقامت در قره‌باغ در ژوئن 1920 میلادی (خرداد 1299 خورشیدی) با خانواده‌اش رهسپار تبریز می‌شود و پس از یکسال و اندی اقامت در تبریز که هشت شماره از «ملانصرالدین» را هم در آنجا منتشر می‌کند در سال 1300 شمسی (1921میلادی) دوباره به باکو برمی‌گردد و ملانصرالدین را تا 1931 میلادی در آنجا منتشر می‌کند.

این روزنامه‌نگار نام‌آور و نویسنده و ادیب توانا در 15 دی ماه 1310 شمسی (چهارم ژانویه 1932 میلادی) بر اثر خونریزی مغزی در 66 سالگی در شهر باکو چشم از جهان فرو می‌بندد و به جهان ابدیّت رهسپار می‌شود. مردم آذربایجان به پاس خدمات ارزنده وی پیکره‌اش را در شهر باکو نصب نموده و تعدادی مدرسه و کتابخانه و خیابان به نام او نامگذاری کرده و آثار او را به دفعات چاپ نموده و نام او را گرامی می‌دارند.50

موفقیت و اشتهار «ملاّنصرالدین» علاوه از خود «میرزا جلیل» مدیون نویسندگان و کاریکاتوریست‌هایی است که در نشر این جریده مردمی و انقلابی از هیچ کوششی دریغ نکرده‌اند و با پیوستن به جرگة «ملانصرالدین» با قلم تیزبین و هنر‌آفرین خود در بیان و تصویر دردهای جامعه آن روزی قدم‌های مؤثری را برداشته و تحولات شگرفی در همه ابعاد، اعم از اجتماعی و ادبی، بوجود آورده‌اند.

«میرزا علی‌اکبر طاهرزاده (صابر)»، «محمّدسعید اردوبادی»، «علیقلی نجف اوف (غمگسار)»، «علی نظمی»، «عبدالرحیم حق ویردیف» و نقاشان و تصویرسازان نامداری چون «شمرلینگ»، «روتر»، «عظیم عظیم‌زاده» و «سید علی بهزادی» از آن جمله‌اند. دریغ است شمّه‌ای از شرح حال و زندگی و آثار و زحمات آنها را در این نوشته یاد نیاوریم.

میزرا علی‌اکبر صابر: «میرزا علی‌اکبر صابر» در اوّل ماه ذیحجه 1278 ه.ق (1862میلادی) در شهر شاماخی مرکز شروان به دنیا آمد. او تحصیلات خود را در مکتب‌خانه فراگرفت. و پس از آن در مدرسه‌ای که شاعر نام‌آور آذربایجان «سید عظیم شیروانی» تأسیس کرده بود، به تحصیل پرداخت. «صابر» از هشت سالگی به سرودن شعر پرداخت. قریحه سرشار این کودک هشت ساله را قبل از هر کس معلم وی «سید عظیم شیروانی» که خود شاعر زبردست آن دوران بود، کشف کرد و ضمن اشاره به یکی از اشعار «صابر» به آینده امیدبخش شاگرد خود پرداخته و گفت این هلال بزودی در آسمان شعر و ادب همچون ماه چهارده شبه خواهد درخشید. پیش‌بینی او به حقیقت پیوست و «صابر» به قول دوست هنرمند خود «عبّاس صحت» در شعر آذربایجان انقلاب عظیمی بوجود آورد.

«صابر» در نقاط زیادی از آسیای میانه و ایران گردش نمود و با عدّه‌ای از روشنفکران مترقّی آن سامان آشنایی پیدا کرد. «صابر» با وجود آنکه از لحاظ امرار معاش دچار مضیقه مالی بوده و برای تأمین مخارج خانواده بزرگش، مجبور به صابون‌پزی نیز گردید، باز هم تمام نیروی خود را وقف سرودن شعر می‌نمود. وی نخستین اشعار خود را به صورت نوحه و مرثیه سرود و پس از آن اشعاری معارف‌خواهانه به رشته نظم کشید و از سال 1284 شمسی که انقلاب 1905 روسیه اتّفاق افتاد، به مسایل سیاسی روی آورد و یکی از سران مکتب رئالیسم در ادبیّات آذربایجان گردید. نخستین شعر او در سال 1903 (1282شمسی) در روزنامه «شرق روس» که در شهر تفلیس منتشر می‌شد، به چاپ رسید.

در سال‌های 1290 م/ 1285 شمسی که دوران انقلاب مشروطه در ایران بود، «صابر» یکی از همکاران نزدیک روزنامۀ «ملانصرالدین» بود. اشعار وی با نام‌های مستعاری نظیر «هوپ هوپ»، «آغلار گوله‌ین» و «ابونصر شیبانی»51چاپ می‌شد.

شهرت «صابر» با «هوپ هوپ‌نامه» بالا گرفت و اشعار او در این کتاب به جز از یکی دو شعر محصول سال‌های 1911 ـ 1905 می‌باشد. دورانی که به قول خود شاعر کار جهان و گردش عالم وارونه شده بود. دوران بیداری خلق‌ها بود و رسالت تاریخی شاعر با مقایسه با ادوار گذشته کاملاً متفاوت بود. با تأسیس «ملانصرالدین» در سال 1906 محیط مساعد برای رشد سریع استعداد بی‌نظیر «صابر» ایجاد گردید. به طوری که امروز «ملانصرالدین» بدون «صابر» و «صابر» بدون «ملانصرالدین» قابل تصور نیست. در نخستین سال‌های انتشار «ملانصرالدین» شهرت سبک و اشعار «صابر» از مرزهای آذربایجان و قفقاز گذشت و آسیای میانه، ایران و ترکیه را در بر گرفت.

«صابر» شاعر طبقات محروم، امّا نیرومند، شاعر خلق‌های محکوم، امّا رزمنده بود. او نیز در جستجوی فردای روشن بود و به فرا رسیدن آن اطمینان کامل داشت. نویسندگان تاریخ مشروطیّت ایران «صابر» را بهترین شاعر جنبش مشروطه خوانده‌اند. انقلاب مشروطیت ایران شعرای برجسته‌ای را پرورانیده و اشعار انقلابی آنها صفحات درخشانی در تاریخ ادبیّات ایران گشوده است، امّا به انصاف باید گفت که هیچ یک از شعرای دوران مشروطیت ایران «ستارخان» سردار ملی را نظیر «صابر» تجلیل نکرده و هیچ طنزی در افشای چهرة کریه استبداد «محمدعلی شاه» به پای اشعار «صابر» نمی‌رسد.

«صابر» نه تنها ماهیّت ضدّمردمی «محمدعلی‌شاه» را برملا می‌کند، سوگندهای دروغین و وعده‌های رنگارنگ او را به باد مسخره گرفته و او را چنین رسوا می‌کند:

عهدینی ایفا ایچون صادر اولان فرما‌ن‌لارا
چکدیگین بو خوان بی‌منت حلال اولسون سنه


آفرین‌لر دوغری یوللو ویردیگین پیمان‌لارا
هفته ده بیر، آیدا بیر، آند ایچدیگین قرآن لارا

ترجمه:

از پی ایفای پیمان‌ها به فرمان‌های تو
الغرض این خوان بی‌منّت به تو باشد حلال


آفرین‌ها بر تو و بر عهد و پیمان‌های تو
آفرین بر هفتگی سوگند قرآن‌های تو

وی به مناسبت پیروزی انقلاب مشروطیّت اشعاری در مدح «ستارخان» سروده که چند بیت از آن چنین است:

نعرة شوریده‌می ظنّ ایتمه بیر افسانه دیر
بهجتیم، عیشیم، سروریم، وجدیم احرارانه دیر


حال مجذوبیم گوروب قارء دیمه دیوانه دیر
شاعرم طبعیم دنیز، شعر تریم دردانه دیر

انجذابیم جرأت مردانة مردانه دیر
آفرینیم همّت والای ستارخانه دیر

تُرک‌لر ستّار خانیله عهد و پیمان ائتدیلر
ملته ملیته جان نقدی قربان ائتدیلر


تا که ملّت مجمعین تهران‌دا ویران ائتدیلر
ظلم و استبداده قارشی نفرت اعلان ائتدیلر

آیة «ذبح عظیم» اطلاقی اول قربانه دیر
آفرینیم همّت والای ستارخانه دیر

ترجمه:

ظن مبر این نعرة شوریده‌ام افسانه است
بهجتم، عیشم، سرورم، وجدم احرارانه است


حال مجذوبم چو می‌بینی، مگو دیوانه است
شاعرم، دریاست طبعم، شعر من دردانه است

جذبة من جرأتی مردانه‌ جانانه است

آفرین چون همّت ستارخان مردانه است

تُرک‌ها بر فور با ستّار پیمان ساختند
نقد جان را در ره ملّت به قربان ساختند


مجمع ملّت به تهران چونکه ویران ساختند
نفرت خود ضد استبداد اعلان ساختند

ذبح عظمی، الحق این قربانی‌ای یکدانه است
آفرین، چون همت ستارخان مردانه است

پس از آنکه «محمدعلی شاه»، از ایران فرار کرده و به روسیه می‌رود، «صابر» حرکات او را زیر نظر گرفته و توطئه‌های او را افشا می‌کند. شاه مخلوع که در شهر «اُدسا» به فکر بازگشت به ایران افتاده و به هر اقدامی دست می‌زند، «صابر» از نقشه‌های او پرده برداشته و چنین می‌سراید:

یاتمایین، هوشیار اولون، ایش وقتی، غیرت وقتی دیر


مرتجع خادم‌لریم، ها، ایندی خدمت وقتی دیر

ترجمه:

خواب غلفت بس، کنون هنگام کار و غیرت است


نوکران مرتجع، هشیار، وقت خدمت است

«رضاقلی نجف اوف» می‌نویسد:

«این اشعار مثل گلوله توپ آتشین بودند که از قلم صابر پرتاب شده و بر بنیاد ارتجاع و بر دولت استبدادی لرزه می‌افکند. در جلفای ایران و روس از اولین وظایف کمیته فعّال مجاهدین ایران، یکی هم رساندن این اشعار به سنگر مجاهدین بود. صابر در حالی که در شاماخی بود، مبارزات فداکارانه مجاهدین تبریز را از تمام جنبه‌ها تعقیب می‌کرد. بین انقلابیون تمام ایران به ویژه مجاهدین تبریز، شاماخی و تفلیس، یک رابطه معنوی ایجاد شده بود.»52

صابر در سال 1908 (1287ش) موفق شد که در شاماخی، مدرسه‌ای گشوده به تدریس اشتغال ورزد. سپس در قصبة «بالاخانی» در نزدیکی باکو در مدرسه‌ای به معلمی پرداخت. در اواخر سال 1910 میلادی (1289شمسی) بیمار شد. خوانندگان آثارش که از لحاظ ملیّت، شغل و مقام بسیار متفاوت بودند، برای شاعر که دچار مضیقه مالی گشته بود، اعانه جمع‌آوری نموده و به کمک وی شتافتند. صابر در سال 1911 میلادی ماه ژوئن (1290شمسی) در شهر شاماخی بدیار عدم روانه گردید.53

محمدسعید اردوبادی: یکی دیگر از یاران «ملانصرالدین» که عمری را در راه آزادیخواهی تلاش کرد و با استعمار و استبداد مبارزه نموده، «محمدسعید اردوبادی» است. «محمدسعید اردوبادی» در ۲۴ مارس 1872 میلادی (1251شمسی) در شهر اردوباد به دنیا آمد. پدرش حاجی آقا54 شاعر بود و تخلص «فقیر» داشت.

محمدسعید تحصیلاتش را ابتدا در محضر پدر آغاز کرد و سپس به مدّت چهارسال در مکتبخانه به تحصیلاتش ادامه داد. او در چهارده‌سالگی پدر خود را از دست داد و برای تأمین معاش ناگزیر شد در کارخانه ابریشم‌بافی مشغول کار شود.

وی فعالیت ادبی خود را از پانزده سالگی شروع کرد و اوّلین شعرش را که به مناسبت انتشار نشریة «شرق روس» سروده بود، در آن نشریه به چاپ رسانید. پس از آن، به طور مداوم، در روزنامه‌های «شرق روس»، «ارشاد»، «حیات نو»، «ترقّی»، «اتّفاق» و سایر نشریات، شعر و مقاله و نمایشنامه نوشت.

اوّلین مجموعه شعر او به نام «غفلت» در 1906 میلادی چاپ شد و در هفتم آوریل همان سال، که اوّلین شمارۀ روزنامۀ «ملانصرالدین» منتشر شد و به این ترتیب او همکاری خود را با این روزنامه آغاز کرد و سال‌ها به آن ادامه داد. در سال 1906 به جلفا رفت و به جمعیّتی که به انقلاب مشروطه ایران کمک می‌کرد، پیوست. از آن روز، پا به پای مبارزان راه آزادی ایران، در راه پیروزی انقلاب مشروطیت تلاش کرد. در 1907 کتابی بنام «وطن و حریّت» منتشر ساخت. در ژانویه 1914 به خاطر فعالیت‌های انقلابی از طرف تزار روسیّه به شهر سارتیس (ولگاگراد کنونی) تبعید شد. در 1918، بعد از پیروزی انقلاب اکتبر به ارتش سرخ پیوست و در 1919 به هشترخانه رفت و در روزنامۀ «همّت» شروع به کار کرد و بعد مدیریّت آن را به عهده گرفت. در مه 1920، در باکو رحل اقامت افکند و به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و ادبی پرداخت.

«محمدسعید اردوبادی» در زمینه‌های رمان، نمایشنامه‌نویسی و شعر، آثار زیادی از خود به جای گذاشته است که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

«سیاحت دو پسربچه در اروپا» 1908میلادی؛ «سال‌های خونین» 1908؛ «زنان مسلمان»1911، «فجایع تهران یا باغشاه» 1910، «واپسین روزهای اندلس و تسلیم گرانادا»55 1914، «میلیونر بدبخت یا رضاقلی‌خان فرنگی مآب» 1914، «فروشنده دوره‌گرد دهات» 1920، «تبریز مه‌آلود» در ۴ جلد 40ـ1933، «شهر رزمنده» 1938، «باکوی پنهانکار» 1940، «شمشیر و قلم» 48ـ 1946، «دنیا دگرگون می‌شود» 1946... وی علاوه بر مقالات، اشعار و اپراهای متعددی دارد از قبیل: «نرگس» 1935، «کوراوغلو» 1937، «نظامی، 1947 و «عروس پنج مناتی» 1939. «محمدسعید اردوبادی» در اوّل ماه مه 1950 در شهر باکو درگذشت.56

علیقلی‌ نجف‌اوف غمگسار: «علیقلی نجف اوف» در مدّت عمر نسبتاً کوتاه خود، نه تنها با نظم و نثر، خدمات ارزنده‌ای را در نشر روزنامۀ «ملاّنصرالدین» انجام داد بلکه یار و مددکار «میرزا جلیل» در نشر روزنامه بود.

«علیقلی نجف اوف» (1919ـ 1880) از ملانصرالدین‌چی‌های فعال بود. طنزهای منظوم و منثور خود را در روزنامه، با امضاهای «جووللاغی»، «جووللاغی بیگ»، «اوتایلی»، «سیمرغ»، «خادم ملّت» و غیره درج می‌کرد. علیقلی‌ غمگسار با عنوان سردبیر مسئول روزنامۀ «ملانصرالدین» از فوریه 1913 کارش را آغاز کرده و در سال‌های 1914ـ1913، امضایش همراه با جلیل محمدقلی‌زاده دیده می‌شود.»57

«علیقلی نجف اوف» اشعار مختلف و مقالات متعدّدی، دربارۀ ایران و انقلاب مشروطیّت، از خود به یادگار گذاشته است. اشعار زیر با امضا (جووللاغی بیگ) خطاب به «محمدعلی شاه» است که در صفحه دوّم شماره ۳ سال ششم روزنامۀ «ملانصرالدین» چاپ شده است.

دویدون بیلیرم آخر اوزون جاندان اکیلدین
اولدین اولعینین‌ هامی فکرینه خبردار
مشروطه وئرن نعمت و احساس دان اکیلدین
ویران ائله دین ملکی او ویران دان اکیلدین
ویران ائله دین ملکی او ویران دان اکیلدین


ای ممدلی! بونوع کی ایران دان اکیلدمن
سوز وئردی سنه ائیله کی ایلک دفعه سپهدار
دوشدین، یئنی دن سلطنتین فکرینه تکرار
بوندان سورا لابد ددی سن داره سزاسن
مین لعنته، مین نکبته مین باره سزاسن

«علیقلی غمگسار در سال 1880 به دنیا آمد. پدرش در گمرک‌خانه جلفا کمیسیونچی بود. فارسی را در مدرسه فرا گرفته بود. در سال 1896 که شانزده ساله بود، همراه پدر بیمارش، برای معالجه، به تبریز آمد و چهارماه تمام، در این شهر ماندگار شد و خواهی‌نخواهی، این دورۀ چهارماهه، تأثیری فراموش نشدنی، بر روی نوجوانی که از سال‌ها پیش به سرودن شعر پرداخته بود، باقی گذاشت. بعد از آن، تا سال 1912 یعنی سال‌های فراز و فرود موج‌های جنبش مشروطه در ایران، در جلفا و نخجوان [تردد] کرد و ده‌ها شعر و مطلب، درباره جنبش مشروطه و مقاومت تبریز به روزنامه‌های قفقاز فرستاد.

«زندگی در این دو شهر مرزی و آشنایی و دوستی با بعضی از دست‌اندرکاران جنبش، چون سعید سلماسی، به وی امکان داد تا بتواند جریان رویدادهای انقلاب در ایران به ویژه در آذربایجان را، دنبال کند و یافته‌های خود را در سروده‌هایش منعکس سازد. عنوان یکی از جالب‌ترین شعرهای او «باز هم رحیم‌خان آمد» است. این شعر با تکرار قافیه «بارک‌الله» ادامه پیدا می‌کند. رحیم‌خان چلبیانلو، همان سرکردۀ سواران عشایری بود که برای درهم شکستن قیام تبریز، از طرف محمدعلی‌شاه به این شهر فرستاده شده بود که شکست مفتضحانه خورده و بعد از آن، بارها با تحریک و راهنمایی مستبدان و استعمارگران، به اقدامات ضدانقلابی دست زد. تمام دار و دسته استبداد خواه، مرتجعان و سردمداران روسیه جهانخوار، به پیروزی رحیم‌خان و امثال او، امید بسته بودند و لفظ بارک‌الله نشسته در پایان ابیات، حرف دل آنان بود که با طنز گونه‌ای آلوده شده است.»58

مرگ جانگداز این شاعر و نویسنده توانان را «مناف سلیمانوف» چنین می‌نویسد: «در همین ایام در سال 1919، همزمان با ترور حسین عربلینسکی، خبر فاجعه‌بار کشته شدن بازیگر نامدار، نویسنده و شاعر «ملانصرالدین چی» علیقلی غمگسار که در نمایشنامه «مرده‌ها» مشهورترین اجرا کننده تیپ‌های شیخ نصرالله و اسکندر مست بود و در تفلیس به قتل رسیده بود، با تلگراف اطلاع داده شد و روشنفکران باکو برای او هم مراسم عزا برپا کردند. شعر «حسب حال» وی که در پشت عکسی که با عنوان یادگاری به دوست نزدیکش، بازیگر معروف خلقمان، میرزا آقاعلی‌اوف فرستاده بود، درج می‌گردد.

آنلار کئچیرمیشم نئجه افسرده بیرحیات
کونلوم ده واردی مین امل و مین تحسّرات
یاغی اولوب منه بوتون اجرام کاینات
عکسیم گوتور موشم قالا بلکه خاطره


تصویر پرملالیمی مطلق گورن ذوات
گلدیم جهانه سانکی همیشه بلا چکم
دونیاده بیرمرام دیلیم حاصل اولماییز
قالمیب امید، چونکه حیاتین بقاسینا

«انگار وداع کردنش با زندگی را در زمان نزدیک حس کرده بود. میرزا آقا شعر «حسب حال» را با این نوشتار کوتاه در روزنامه درج گردانده بود. «دوست عزیزم، درست است، مرگ طبیعی است. ولی این‌گونه ناحق، به دست قاتل خونخوار از پا در آمدن، جگرم را تکّه پاره کرد. دوست بازیگرم، قاتل وحشی تو، نه فقط از عالم شعر، بلکه از صحنه تئاتر هم تو را از دست ما گرفت و ضربة سنگینی بر ما فرود آورد. رفیق محبوبم، در این روزهای آخر، از شعر «حسب حال» که در پشت عکسی که به عنوان یادگاری برایم فرستاده بودی، معلوم می‌شود که در حقیقت، آن‌قدر از دنیا رنجیده خاطر شدی که آرزوی مرگ می‌کنی. بگذار من، این حال قهرآلود تو را به دوستان شعر و تئاترت خبر دهم. بگذار آنها هم بخوانند.»59

علی نظمی معروف و سئژیم قولی: از دیگر نویسندگان پرتلاش «ملانصرالدین» که با نظم و نثر در تداوم این نشریه نقش مهمّی بازی کرده است. «علی نظمی» معروف به «سئژیم قولی» بوده است. «علی نظمی» نیز دربارۀ ایران بسیار چیزها نوشته است که این چکامه او در صفحۀ دوّم شمارۀ ۳۳ سال پنجم روزنامۀ «ملانصرالدین» (نهم رمضان 1328 ه.ق) چاپ شده است.

غربت أمل ده سینه‌چاک و داغدار ایرانلی دیر
آمره، مأموره، فرّاشه دچار، ایرانلی دیر


هر مکان‌دا گورسه‌نیز بیر بی‌قرار، ایرانلی دیر
حسرت اهل و عیال و انتظار ایرانلی دیر

نائبه، خانه، امیره، مرد کار ایرانلی دیر

ساتکی ایران ایچره بونلار گلمه، یا مهمان دیر
اوزگه‌لر سیراب، او پستاندان کنار ایرانلی دیر


حق یارتمیش باش قولاخلی بیرجوره انسان دیر
شیر پستان وطن بولدی، بولار عطشان دیر

اوز ایوینده گورسه‌نیز بیر دلفکار ایرانلی دیر

اشعار او تحت عنوان «سئژیم قولی» در سال 1358 شمسی با مقدمه «یحیی شیدا» و توسط انتشارات دده قورقود، در تبریز منتشر شده است که در مقدّمه آن شرح‌حال شاعر چنین آمده است:

«علی نظمی در سال 1255 شمسی، در روستای سراب از توابع گنجه دیده به هستی می‌گشاید. در نوجوانی برای تحصیل، به ایران می‌آید و پس از دو سال کسب معلومات، به شهر بخارا می‌رود و در آنجا جهت امرار معاش در مغازه‌ای مشغول به کار می‌شود. او هر روز، روزنامه و مجله خریده و آن‌ها را می‌خواند و این مطالعه او را کمک می‌کند که وی با ادبیّات غنی آذربایجان آشنا گردد. در ۱۸ سالگی یواش‌یواش شعر گفتن را تجربه می‌کند و نخستین اثر منظومش در روزنامۀ «شرق روس» که جلیل محمدقلی‌زاده یکی از نویسندگان آن بود چاپ می‌شود.

«از بدو تأسیس روزنامۀ «ملانصرالدین» اشعار و مقاله‌های خود را با امضاهای «کفسیز»، «الی دگنگ لی» و «سئژیم قولی» به این جریده می‌فرستد و همکاری خود را تا آخر ادامه می‌دهد. او تنها با این روزنامه، بلکه با دیگر جراید نیز همکاری داشت. قلم شیرین و اشعار طنز و انتقادی وی رفته رفته مشهور گردید و در بین مردم شناخته شد. میرزا علی‌اکبر صابر دارنده کتاب «هوپ هوپ‌نامه» نیز از اشعار او متأثر شده و خیلی از آن‌ها را پاسخ گفت. علی نظمی، برخی از شعرهای خود را در شهر گنجه با عنوان «شرابچی» منتشر کرد که دقّت‌نظر خوانندگان را به خود جلب کرد.

شعرهای این مجموعه که اغلب از صابر الهام گرفته شده چنان با مضمون و دلنشین است که شاید عده‌ای از خوانندگان، نخست تصوّر کنند که این ادبیات نه از «سئژیم قولی» بلکه از آن صابر است. چون مضمون‌ها، حرکات و موضوعات آثار این دو، به هم دیگر نزدیک و آشنا هستند.

علی نظمی، مدّتی هم، خادم فرهنگ شده و در تعلیم کودکان کوشید، لکن روزگار چندان هم به او روی خوش نشان نداد و از لاعلاجی به باکو کوچیده و در آنجا کارش گرفت. شعرهای او علیه بی‌قانونی، بی‌عدالتی و خرافات نوشته شده و آثارش از حیث شعر و تصویر، عمیق، برّا و عالی است...

«جلیل محمدقلی‌زاده» درباره «علی نظمی» می‌نویسد:

«... ماه‌ها و سال‌ها گذشت و مشهدی سئژیم قولی «کفسیز» از ابتدای مجموعه‌مان تا حالا همیشه یار و یاورمان بود، مخصوصاً پس از درگذشت صابر، صابر دوّم‌مان، جای خالی صابر اوّلی را پر کرد. مشهدی سئژیم قولی در نوشتن اشعار با نمک، بامزه، باصفا و با ذوق، عقب نماند. لطافت کلام او در حدّ بالا است و می‌توان گفت که این زبان، این شیوه و این اشعار برای ترک‌های آذربایجان جاودانه است.

«تاریخ درگذشت او روشن نیست، ولی گویا در حدود سال 1325 شمسی رخ داده است.»60

پس از فرار «رحیم‌خان چلبیانلو» به خاک روسیه، «علی نظمی»، «صابر» گونه از زبان آن دژخیم چنین می‌سراید:

مال و دولت گوتوروب خرّم و خندان گلیرم
فتنه ده، ظلم ده حتی بئله داندیم‌دا سنی
ملک ایرانه ووروب آتش سوزان گلیرم


تاجداریم، یانینا گور نئجه شادان گلیرم
سن گئدندن بری ایران‌دا چوخ آندیم‌دا سنی
میندیره بیلمدیم، اوز تختیوه، یاندیم دا سنی

مال و دولت گوتوروب خرّم و خندان گلیرم

اولمادی ممکن ائدم، مملکتی ویرانه
ائتدیلر ایشلری هر یاندا پریشان گلیرم


ایسته دیم بیرده شاه ائله‌ییم ایرانه
غینم اولسون چورگین «باقیرا»، «ستارخانا»

مال و دولت گوتوروب خرّم و خندان گلیرم

این اشعار در صفحۀ دوّم شمارۀ ششم، سال پنجم، روزنامۀ «ملانصرالدین» در نهم ماه صفر 1328ه.ق منتشر شده است.

عبدالرحیم حق ویردیف: یکی دیگر از نویسندگان شناخته شده «ملانصرالدین»، «عبدالرحیم حق ویردیف» است.

«حق ویردیف» در ۱۷ مه 1870 در شهر شوشا از شهرهای آذربایجان (مرکز ایالت قره‌باغ کوهستانی) دیده به جهان گشود. در سه سالگی پدر خود را از دست داد و تحت حمایت عمو و ناپدریش در آمد. الفبا را از پدرخوانده‌اش فرا گرفت و در ده سالگی به مکتب رفت.

تشویق و ترغیب معلمّش «یوسف‌بیگ» او را به کار تئاتر علاقه‌مند کرد. در چهارده‌سالگی، دیدن نمایشی که معلّمش نیز در آن نقش به عهده داشت، چندان او را تحت تأثیر قرار داد که از آن زمان به طور جدّی و پیگیر، کار تئاتر را آغاز و دنبال کرد.

«حق ویردیف» در بیست سالگی، به تفلیس سفر کرد و تأثیر اوضاع حاکم بر آن در روحیّۀ او چنان شدید بود که نمایشنامۀ «خون ناحق» را از روسی به زبان مادری خود ترجمه کرد. در بیست و یک سالگی به پطرزبورگ رفت و هشت سال در «انستیتواما» مشغول تحصیل بود. همین مدّت، برای او فرصتی بود تا به کارهای ادبی خود ادامه دهد و نیز یک تماشاگر دائمی تئاتر باشد. در بیست و دو سالگی، اوّلین اثر کمدی خود را با نام «تا نخوری گوشت غاز، کی مزه‌اش بدانی؟» نوشت و سپس نمایشنامۀ بسیار مشهور «دودمان برباد رفته» را به رشته تحریر در آورد. در بیست و نه سالگی به باکو رفت و تا سال 1904 به کار معلّمی و کارگردانی تئاتر مشغول بود. محصول قلمی این دوره، دو اثر با نام‌های «پری جادو» و «جوان بخت برگشته» بود.

در سی و شش سالگی به زادگاهش برگشت و برای نشریه انتقادی «ملانصرالدین» مقالاتی نوشت. آثاری نظیر «مارال لار»، «شیخ شعبان»، «خیالات»‌ و «یادداشت‌های جهنّمی» از آثار این دوران است.

در سال 1920 شروع به فعالیت مستمر در رشته تئاتر کرد و از سال‌ 1912 تا 1930 به تدریس ادبیّات در مدرسه دارالفنون آذربایجان مشغول گردید. از آثار این دوره نیز نوشته‌هایی مانند «دودمان کهنه»، «در سایه عدالت»، «دردهای عدالت»، «واویلا» و «رفیق کوراوغلو» را می‌توان نام برد.

در سال 1928 یعنی در سن ۵۸ سالگی، ضمن تجلیل وسیعی که از طرف مقامات علمی و ادبی [جمهوری] آذربایجان از وی به عمل آمد، لقب «خادم با سابقه هنرهای ظریفه» به او اعطا شد و برگزیده‌ای از آثار او جزو برنامه درسی مدارس قرار گرفت و به زبان‌های روسی، ارمنی و اوکراینی ترجمه شد.

«حق ویردیف»، به واسطۀ آشنایی کامل به هنر و فنّ تئاتر، مقالات متعدّدی دربارۀ درام‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی، به رشته تحریر در آورده که در آموزش افراد جوان علاقمند به تئاتر تأثیر عمده‌ای داشته‌اند. وی همچنین به ترجمۀ آثار ادبی پرارزش به زبان مادری خود دست زد و مجموعه با ارجی در این زمینه نیز از خود به جای گذاشت.

اثری که در شهرت «حق ویردیف» دخالت عمده داشت، درام فاجعه‌آمیز «دودمان برباد رفته» بود. او در این درام به ترسیم زندگی فسادآلود و تن‌پرورانه ملاکین بزرگ می‌پردازد و نشان می‌دهد که فساد و تباهی بنیادی در اخلاق این طبقه، منجر به نابودی و «برباد رفتن دودمان» آن‌ها می‌شود.

حق ویردیف در یازدهم دسامبر سال 1933 در سن 63 سالگی در شهر باکو دیده از جهان فرو بست.61

کاریکاتوریست‌ها و تصویرسازان «ملانصرالدین»:

تصویرسازان روزنامۀ «ملانصرالدین» اغلب از هنرمندان و نقّاشان حرفه‌ای بودند که یا به سبب‌های ملّی و شهروندی، از زندگی اجتماعی و تضادهای موجود آگاه بودند یا این‌که تحت تأثیر و نظارت مستقیم «جلیل محمدقلی‌زاده» بدان راه می‌یافتند. چنان‌که موضوع تصاویر اوّلیه ملانصرالدین از طرف «جلیل محمدقلی‌زاده» طرح می‌شد و با نظرات خود او توسط «شلینگ» و «روتر» دو نقّاش بنام تفلیس ترسیم می‌شد. «اوسکار ایوانویچ شمرلینگ» (اسمرلینگ آلمانی الاصل؟) در تفلیس پرورش یافته بود. او با نام «شلینگ» معروف شده و با «روتر» از تصویرسازان دائمی روزنامه بودند و در راه انداختن روزنامه کمک‌های زیادی به «جلیل محمدقلی‌زاده» و دیگران کرده‌اند. بنابراین هرگاه از روزنامۀ «ملانصرالدین» نامی به میان بیاید، نام این دو تن با افتخار بر زبان جاری خواهد شد. «شلینگ» و «روتر» از آغار روزنامۀ «ملانصرالدین» همکاری خود را با آن آغاز کردند و تا سال 1911 تقریباً اکثر تصاویر روزنامه به دست این دو هنرمند و «عظیم عظیم‌زاده» تصویر شده است.

تصاویر روزنامۀ «ملانصرالدین» از 1906 تا 1921 اغلب به مسایل اجتماعی و سیاسی مربوط می‌شود، ولی پس از سال 1922 مبارزات ضدّخرافی و ضدّفاشیستی در مطالب و تصاویر آن شدّت یافته که البته این امر به سیاست حکومت شوروری مربوط می‌شد.

سایر تصویرسازان روزنامه بی‌شمارند که از شرح و بسط اکثر آنها در این صفحات خودداری نموده و فقط به ذکر نام بعضی از آنها اکتفا می‌کنیم. «بندیکت رافائیلویچ تلنقاتور»، «دورش»، «گوینوسکی»، «وگیلاذره»، «یوسف وزیر»، «خلیل موسایف»، «ع.ابراهیم‌زاده»، «غضنفر خالقوف»، «اسماعیل آخوندوف»، «امیر حاجیوف»، «حسین علیوف» از آن جمله‌اند. این تصویرسازان از ملیّت‌های مختلف بودند و هر کدام در دوره‌ای تصاویر روزنامه را ساخته‌اند.62

عظیم عظیم‌زاده، کاریکاتوریست:

در میان این هنرمندان تصویرنگار، نقش «عظیم عظیم‌زاده» برجسته و کارش که خالق تیپ‌های شرقی بود، از همه نمایان‌تر است. «یحیی آرین‌پور» دربارة عظیم‌زاده چنین می‌نویسد:

«عظیم عظیم‌زاده (1880 ـ 1943میلادی) فرزند اصلان بنیانگذار نقّاشی رئالیستی در آذربایجان شوروی است. وی از دورة انقلاب روس (1905) دست به نقاشی زد. در ساختن تابلوهای هزلی و نقاشی آبرنگ استاد بود و بیش از پنجاه کاریکاتور برای «هوپ‌هوپ‌نامۀ» صابر کشید. عظیم عظیم‌زاده، ماهیّت اشعار صابر را به خوبی درک می‌کرد و مضامین آن‌ها را در نقاشی‌‌های زنده و هنرمندانه خود می‌پروراند و در حقیقت قلم‌موی نقّاش، کارخامه‌ی شاعر استاد را به حدّ کمال می‌رساند. عظیم‌زاده علاوه بر «ملانصرالدین» در روزنامه‌های «طوطی»، «بابای امیر» و «مزه‌لی» هم کار می‌کرد. از کارهای دیگر عظیم‌زاده، نقاشی‌های «صد نمونه از باکوی قدیم» و کاریکاتور «باغ وحش فاشیست» است»63

«عظیم‌زاده در زمینۀ نویسندگی نیز فعالیت داشت. در شمارۀ نهم روزنامۀ «زنبور» مقاله‌ای نوشت تحت عنوان «شطرنج»؛ صحنه شطرنج، ایران بود و محمدعلی میرزا با کیشی از طرف ملّت، به باغ شاه و با کیشی دیگر به سلطان‌آباد. و با سوّمین کیش به سفارتخانه روسیه می‌رفت و در شمارۀ هشت همان روزنامه تصویر جالبی از ستّارخان کشیده وزیر آن نوشته بود «زنده باد طرفداران مشروطیت ایران».64

«مناف سلیمانوف» درباره این هنرمند نامدار آگاهی‌های تازه‌ای می‌دهد، او می‌گوید: «معلّممان نقاش امیرافندی حاجیف نقل می‌کرده، در نتیجه تأثیر فرهنگی ـ اجتماعی روس و اروپا در باکو، دورنوینی از هنرنگارگری، با نقاشی‌های رئالیستی به وجود آمد. آثار علی‌بیگ حسین‌زاده «مسجد بی‌بی‌هیبت» و «درسرچشمه» در این زمینه، از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است. عظیم عظیم‌زاده هم در آن زمان، چنانکه گفته می‌شد، یگانه نقاش حرفه‌ای آذربایجان و بنیانگذار مکتب کاریکاتور آذربایجان بوده است.

«عظیم‌زاده در سال‌هایی که هنوز شاگرد مدرسه روس ـ تاتار بوده است، به نقّاشی اشتیاق زیادی نشان می‌داده است. هنگامی که در آسیاب میلیونر آقا بالاقولیف کار می‌کرده، سرنوشت به رویش می‌خندد، در ساختمان باشکوهی که صاحب کارش در خیابان پئرسیدسکی (پولوخین) احداث می‌کرد، با تزیین کننده سالن آن، نقّاش دوروو آشنا می‌شود.

«میلیونر آقابالاقولیف، خودش در باکو از یک خانوادۀ بسیار فقیر بود، به طوری که در دوران کودکی، قطّاب‌های لذیذی را که مادرش می‌پخت، برده در کنار دریا یکی به یک قپک65 [کوپک] به کارکنانی که در پل‌ها کار می‌کردند می‌فروخت. رفته رفته زیردستانی پیدا کرده، کارش را وسعت داده و به شغل علاّفی می‌پردازد. آرد و بنشن می‌فروشد، آسیاب تولید می‌کند. کار به جایی می‌رسد که به غیر از باکو، در قفقاز شمالی و آسیای میانه هم صاحب آسیاب می‌شود. جمعیت سهامداران لوله نفت باکو ـ باطوم را تأسیس می‌کند. عمارتی شایسته میلیونرها احداث می‌نماید. دوروو بنا به خواست صاحب کارش و مناسب با ذوق او، دیوارها را به مناظر استانبولی و صحنه‌های عربستان، با نقش و نگارهای قدیمی زینت می‌دهد.

عظیم‌زاده اوّلین بار بود با یک نگارگری برخورد می‌کرد که با رنگ و روغن کار می‌کرد. دوروو که می‌شنود عظیم‌زاده کم و بیش می‌تواند نقاشی کند، شروع به بالا بردن اشتیاق نقاشی کردن در او می‌کند، همه جانبه کمکش می‌کند. عظیم‌زاده هم به نوبه خود، یک سری نکات خاص مربوط به نژاد‌شناسی و آداب و رسوم آذربایجان، شرق و مسلمانان را به نقاش تفهیم نموده و یاریش می‌کند تا نقاشی‌ها به سبک رئالیستی آفریده شود.

عظیم‌زاده با ارسال آثارش به نشریه «ملانصرالدین» به اسلوب کاریکاتور، با اهمیت ویژه‌ای می‌نگرد. در مطبوعات بطور متمادی فعالیّت می‌کند و آثارش در روزنامۀ «زنبور» درج می‌گردد. در مدارس، نقاشی تدریس می‌کند و همزمان، کشیدن تصاویر و موضوعات تاریخی را هم ادامه داده و تمثال‌هایی خلق می‌کند. در نشریات «کلنیّات»، «باران»، «مزه‌لی»، «بابای امیر» و «طوطی» که در باکو منتشر می‌شدند، فعالیّت می‌کند. بعضی مواقع مجبور می‌شود که در طول یک هفته 15 ـ 10 نقاشی کار کند. کاریکاتورهایی را که می‌کشد، بعضاً به نام دیگری امضاء می‌کند.

او تمام جهات منفی را با چماق انتقادی کوبنده و با تبسّم طنز به ریشخند می‌گیرد. نخستین تصاویر «هوپ‌هوپ‌نامه» را عظیم‌زاده کشیده و برای نشریه‌ها و کتاب‌ها نیز نقاشی‌هایی کشیده است.

«از سال 1919 تا 1926 جهت تشویق و تبلیغ برای کنسرت‌ها و نمایشنامه‌های تئاتر، کاریکاتورها و پوسترها کارکرده بود».66

بقیه همکاران ملانصرالدین: «یکی از همکاران نزدیک «ملانصرالدین» حسین طاهرزاده بهزاد کاریکاتوریست و نقاش برجسته است. طاهرزاده هنگامی که در تفلیس بوده با میرزا جلیل همکاری می‌‌کرد و کاریکاتورهایی برای درج در روزنامۀ ملانصرالدین می‌کشید.»67

«میرزا جلیل» پس از آمدن به تبریز، از این پیشینه هنری پربار تبریز در تهیّه کاریکاتورهای ملانصرالدین استفاده کرده و قلمزنان و تصویرگران این هنر ارزنده را به همکاری دعوت می‌کند و با کمک آن‌ها مجموعه ارزشمندی را منتشر می‌کند. یکی از آن کاریکاتوریست‌های چیره‌دست «سید علی بهزاد» بود. «سید علی بهزاد» در مدّت انتشار روزنامۀ در تبریز، تصاویر روزنامه را تهیّه می‌کرد. تصاویر بهزاد تحت تأثیر شدید کاریکاتورهای «عظیم‌زاده»‌بود. پروفسور «عیسی حبیب بیگلی» می‌نویسد:

«سید علی بهزاد رسام اصلی کاریکاتورهای شماره‌های روزنامۀ «ملانصرالدین» منتشره در تبریز است... وی نخست در تبریز سپس در روسیه (تفلیس و مسکو) و اروپا (پاریس و روم) در رشته نقّاشی تحصیلاتش را تکمیل کرده بود. معلومات عمیق و تجارب غنی او سبب گردید که وی متناسب با روش و آرمان‌های ملانصرالدین‌، کاریکاتورهای ارزنده‌ای برای آن نشریه بکشد. هنرشناسان خدمات او را این‌گونه ارزیابی کرده‌اند:

«از کاریکاتورهایی که برای ملانصرالدین کشیده معلوم می‌گردد که بهزاد واقع‌گرا بوده است. در خلق تیپ‌های محلّی دقیق است و در سیماهای ترکیبی به آسانی به آفریدن سوژه مورد نظر به شکل روشن دست می‌یابد. بهزاد بعضاً در رسم طنز تصویری به روتر نزدیک می‌شود ولی شیوه و اسلوب خود او به وضوح حسّ می‌شود.»68

«میرزا محمدعلی» نقّاش دوّمین هنرمندی است که در شماره‌های روزنامه «ملانصرالدین» منتشره در تبریز به نقّاشی پرداخته است. احتمالاً در شماره‌های یاد شده تعدادی از کاریکاتورهای بدون امضا را او کشیده است. «جلیل محمدقلی‌زاده» در دوران فعالیت‌اش در تبریز نام او را در لیست مشترکینی که ۷ شمارۀ نخست او را دریافت کرده‌اند آورده و نوشته است:«وجهی دریافت نخواهد شد، برایمان تصویر کشیده است». «میرمصوّر» نقاش نامدار آذربایجان است. در «دفتر آبونه شهر تبریز» دربارۀ او نوشته شده است:«میرمصور نقاش» مجلۀ اهراب، شمارة ۷ـ۱ بدون دریافت وجه».

به نظر «حبیب بیگلی»،‌ در دوران فعالیّت «میرزا جلیل» در تبریز، این هنرمند (میرمصور نقاش) نام‌آور در به راه انداختن کارهای نقّاشی در «ملانصرالدین» طرف شور قرار گرفته و یا در امور اجرایی شرکت کرده است.69

گفتنی‌ها و نوشتنی‌ها دربارۀ «ملانصرالدین» قدری بیشتر شد. لیکن به جا است که از نماینده و خبرنگار این نشریه در تبریز هم یادی بکنیم و با ابعاد شخصیت و فعالیت‌های ادبی و فرهنگی و مبارزات سیاسی ـ اجتماعی وی آشنا شویم. «اسکندرخان غفاری سرخ‌پوش» نمایندۀ و خبرنگار این نشریه در تبریز نیز از شخصیت‌های معارف‌پرور و آزادیخواه و مبارز عصر خود بود که در راه خدمت به آزادی و مشروطیت ایران با قلم و جان خود جانفشانی‌ها نموده است.

این مرد آزاده‌ و آزادیخواه، خود نویسنده و شاعری توانا بود و مطالبی با امضای «دیلقیر» در روزنامۀ «ملاّنصرالدین» چاپ می‌کرد و دربارۀ «میرزا علی‌اکبر صابر» خاطره‌هایی پرارزش نوشته است. اشعار او بسیار محکم و دارای مضامین بدیع سیاسی و اجتماعی است که متأسفانه تاکنون جمع‌آوری و چاپ نشده است. این مرد اندیشمند از رنج‌ها و محنت‌های روزگار خودش اینگونه درد دل می‌کند:

پیمانه وجوده زهراب دولماسیدی
یا دهره گلمه‌سیدیم یا عقلیم اولماسیدی


الله نه اسگیلیردی دریای رحمتیندن
آسوده سر اولوردوم آسیب درد و غمدن

و یا

اورگیم شاد، بلادن گوزوم آزاد اولاجاخ


الله گورسن عملی گونوم بیرده دونوب شاد اولاجاخ

«اسکندرخان غفّاری سرخ‌پوش» در سال 1257 شمسی در شهر قهرمان‌پرور تبریز، در یک خانواده فرهنگ دوست، به دنیا آمد. پدرش «غفّار بیگ» چشم‌پزشک بود. او «اسکندرخان» را پس از رسیدن به سن رشد، برای ادامه تحصیل به آن سوی ارس فرستاد. «اسکندر» ضمن کسب علم و دانش با محافل روشنفکری قفقاز نیز آشنا می‌شود و پس از مراجعت به تبریز، ضمن شرکت در فعالیت‌های ادبی، فرهنگی و مبارزات سیاسی ـ اجتماعی نمایندگی روزنامۀ «ملانصرالدین» را نیز به عهده می‌گیرد و با ارسال مطالب و اخبار و گزارش‌هایی از رویدادهای این سوی ارس به آن نشریه، در پخش شماره‌های «ملانصرالدین» نهایت کوشش را به عمل می‌آورد.

«اسکندرخانه سرخ‌پوش» تمام شماره‌های «ملانصرالدین» را که در تبریز توزیع می‌کرد با مُهر خود مهمور کرده و سپس آنها را پخش کرده است.

«اسکندرخان» به دلیل همکاری با آزادیخواهان، چون نماینده و خبرنگار و پخش کنندۀ «ملاّنصرالدین» در تبریز بود و مطالب و کاریکاتورهای کوبنده‌ای بر ضدّ مخالفان انقلابیون در این روزنامه چاپ می‌شد، بارها مورد کینه شدید واپسگرایان قرار گرفته و مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد.

در صفحۀ هشتم، شمارۀ ۱۷ روزنامۀ «ملاّنصرالدین» به تاریخ دهم ربیع‌الاوّل 1326ه.ق (۲۸ آوریل 1908 میلادی) کاریکاتوری چاپ شده است که نشان می‌دهد «اسکندرخان» را به دستور «میرهاشم دوه‌چی» جیره‌خوار «محمدعلی‌شاه»، دراز کرده و می‌زنند. بدین ترتیب تعقیب کنندگان و آزاردهندگان او در روزنامه، «ملانصرالدین» قرار گرفته‌اند.

پس از آمدن «میرزا جلیل» به تبریز «اسکندرخان» نزدیک‌ترین دوست و یار غار او بود که از هر نظر وی را یاری و همراهی می‌کرد.

«دوست قدیمی میرزا جلیل، نماینده و خبرنگار «ملانصرالدین» در تبریز، اسکندرخان غفّاری، نخستین کسی بود که به دیدن ما آمد. آمدن او، میرزا جلیل را خوشحال کرد. بعد از آن هر روز، به خانه ما می‌آمد و برای کمک به ما هرچه از دستش برمی‌آمد، مضایقه نمی‌کرد. در مدّتی که در تبریز بودیم، غفاری برای ما خیلی خدمت کرد.»70

روز شهادت «شیخ محمد خیابانی» که شهر شلوغ بود و مغازه‌ها بسته و همه جا صدای گلوله می‌آمد: «ساعت پنج عصر، اسکندرخان، پیش آن‌ها می‌آید و زیر عبا نان و سایر خوراکی را که آورده بود، می‌دهد.»71

«اسکندرخان» هنگامی که غوغای جمهوری «رضاخان میرپنج» [سردار سپه]72 در اواخر سال 1302 شمسی بلند می‌شود، حیله و تزویر «رضاخان» را با سرودن ابیات زیر نمایان می‌سازد:

هر سوزه هر وعده‌یه توولانمایین
بیر تله دی، بلکه فور و بلار سیزه


ای یازیق ایرانلی‌لار آللانمایین
دوشمه سه آثار حقیقت اوزه

«در آن ایام که همه رضاخان را «پهلوی» می‌نامیدند، اسکندرخان همیشه دیکتاتور را «پُخلوی» خطاب می‌کرده است. او با پخش شبنامه‌هایی مردم را به مبارزه بر ضد رضاخان برمی‌انگیخت. شبی هنگام نصب اعلامیه بر دیوار، او را شناسایی نموده و به اعدام محکوم کردند، لکن چون از سال‌ها قبل با سرکنسول فرانسه در تبریز دوستی داشت، با وساطت وی از مرگ حتمی نجات پیدا کرد».73

با ذکر چکامه‌ای از استاد «محمدحسین شهریار» که تأثیر روزنامه «ملاّنصرالدین» و شاعر نابغة آن «میرزا علی‌اکبر صابر» را استادانه به طرزی شیوا و دلپذیر بیان داشته است، گفتار دربارۀ «ملانصرالدین» را به پایان می‌رسانیم.

از روزنامه‌هاش که اکنون عتیقه است

یک «ملانصرالدین» که تکان داد شرق را

با آن کاریکاتور که نظیرش نیامده است

او مادری که «صور اسرافیل» زاد از او

و زشاعران او چه بگویم خدای را

یک صابرش به هر چه که شاعر قلم کشید

در انقلاب اوّل مشروطه رهبر اوست

بیدار کرد خفته اندیشه با قلم

هشدارهای اوست که بیدار باش ماست

الهام‌بخش جمله اساتید شعر ماست

لاهوتیش مجاهد و سرمشق انقلاب

عشقی و فرّخی دو شهیدند چشمگیر

افراشته که سقط جنین است و آخری

(اشرف) نخست پیرو صابر به پارسی است

او نیز گم شد و دگرش، کس نشان نداد

ابداع و نوگرایی ما منبعش از اوست

بس شاعران که آذری آموختند از او

شاگردها به مکتب او تربیت شدند

او بهترین مبارزه را با فساد کرد

با انتقاد و طنز لطیف و بدیع خود

با هر رژیم دیکتاتوری در نبرد بود

جنگید با ریا و خرافات مذهبی

با استراتژی و سلاح جدید خود

سرمشق شد به اهل قلم در مبارزات

هرکس به قدر وسع نصیبی گرفت از او

تغییر داد روح آریستوکراسی ما

روح دموکراتیک بدو ساخت جانشین

شعر دری قیافه ملّی به خود گرفت

ذوقی پدید شد که کلاسیک، نو کنیم

فی الجمله دهخدا قدم اوّلین نهاد

روحانی از کومیک جلودار قوم شد

وز نوگرایی‌ای که نوه یا نبیره بود

نیما و میرزاده عشقی فسانه شد

عارف به روی مسند شیدا نشست و گفت:

ملی است این ترانه، همه عاشقانه نیست

امروز نیز شعر طبیعی آذری

کامل‌ترین نمونه شعر جهان ماست

عرفان به داد پارسی ما رسیده است74

منابع

1. جوحی یا جحی، شهرت مرد ساده‌لوح احمقی که حکایات و نوادر بسیار در کتاب‌های ادب مثل: مثنوی مولوی، تألیفات عبید زاکانی و غیره بدو منسوب است. گویند وی دجین بن ثابت نام داشت و کنیۀ وی «ابوالغصن» بوده است. جوحی از قبیله عرب‌فزاره بوده و در شهر کوفه می‌زیسته است. تاریخ ولادت و وفاتش معلوم نیست و گویند در عهد خروج «ابومسلم خراسانی» حیات داشته است. برای نمونه حکایات او می‌توان به مجمع‌الامثال میدانی رجوع کرد: « دکتر غلامحسین مصاحب، دایرةالمعارف فارسی، جلد اوّل، ص ۷۰۷ ».

2. پیفون، محمّد، نامه انجمن کتابداران ایران، سال اوّل، دوره نهم، بهار 1355، ص 22.

3. محمدقلی‌زاده، جلیل، گوشه‌ای از خاطرات و چند داستان، ترجمه م. ع ـ فرزانه، ص33.

4. کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 194.

5. روزنامۀ «ملانصرالدین»، شماره 30، 12 اوت 1907 میلادی.

6. جاوید، سلام‌الله، فداکاران فراموش شده، تهران، 1345، ص ۱۹.

7. روزنامۀ ملانصرالدین، شماره 1، هفتم آوریل 1906 میلادی.

8. محمدقلی‌زاده، جلیل، منتخبات، جلد اوّل، باکو، 1951 میلادی، ص 466.

9. آرین‌پور، یحیی، از صبا تا نیما، جلد دوّم، ص 43.

10. محمدقلی‌زاده، جلیل، کلیّات، جلد ۳، صص 184ـ183.

11. پیفون، محمد، نامه انجمن کتابداران ایران، سال اوّل، دوره نهم، بهار 1355، صص 33 - 41.

12. رضازاده ملک، رحیم، هوپ هوپ زبان برای انقلاب، تهران، 1357، ص 96.

13. کسروی، همان، ص 194.

14. هوپ‌هوپ زبان برای انقلاب، صص 113 - 118.

15. پیفون، همان، ص 34 .

16. طاهرزاده‌صابر، علی‌اکبر، شعر لر، باکی، آذرنشر، 1942 میلادی، ص ۱۳.

صمد سرداری‌نیا در کتاب مشاهیر آذربایجان جلد دوّم صفحه 327 این اشعار را از خود میرزا جلیل دانسته و دلیلی نیز برای اثبات ادعای خود آورده است که ذیلاً شرح داده می‌شود. لیکن به نظر درست نمی‌آید که این اشعار متعلق به میرزا جلیل باشد. میرزا جلیل اگر شعری هم می‌سرود هیچ‌وقت ادعا نکرده که این اشعار مال اوست. ثانیاً این اشعار در دیوان شعر صابر در سال 1942 در باکو چاپ شده. ثالثاً صابر با آن قدرت شعری که داشت هیچ لزومی نمی‌دید که شعر کسی دیگر، آن هم شعر دوستش را به نام خود بنمایاند. صمد سرداری‌نیا می‌نویسد: ... چکامه معروف «نه ایشیم‌وار» که خیلی‌ها آن را از میرزا علی‌اکبر صابر می‌‌دانند، از رشحات قلمی خود میرزا جلیل می‌باشد. او ادامه داده می‌نویسد: «پروفسور عبّاس زامانوف، پس از بحث زیاد، در این‌باره می‌نویسد:«پنج سال قبل تخمین زده و نوشته بودیم که «طنز» «ملّت نیجه تاراج اولور اولسون نه‌ایشیم‌وار» مال صابر نیست. بلکه از خود جلیل محمدقلی‌زاده است. ولی میرزاجلیل از روی تواضع به این امر اعتراف نکرده است. بعدها برای اثبات قطعی این ادّعا به یک دلیل قابل قبول دیگری نیز برخوردیم، آن هم آرشیو شخصی جلیل محمد‌قلی‌زاده در مجله ملانصرالدین است که در حال حاضر به موزۀ ادبیّات آذربایجان به نام نظامی شعبه «فوندهای علمی» آورده شده است. از اوّلین شمارۀ سال 1906 در زیر یک عده نوشته‌های بدون امضاء از جمله در زیر طنز «ملّت نیجه...» جلیل محمدقلی‌زاده با خط خود کلمه ملانصرالدین را نوشته است و با این اوصاف، جای هیچ‌گونه شبهه نمی‌ماند که طنز «نه ایشیم‌وار» از قلم جلیل محمدقلی‌زاده تراوش کرده است. لذا می‌توان این مباحثه را کاملاً تمام شده تلقی کرد» (پروفسور زامانوف، صابر و معاصرین او، صفحه 191)» لیکن همانطور که در فوق اشاره شد به احتمال قریب به این اشعار متعلق به صابر است و نوشته‌های «زامانوف» و صمدسرداری‌نیا به نظر درست نمی‌آید.

17. آرین‌پور، یحیی، همان، صص 51 ـ 41.

18. پیفون، محمد، همان.

19. سلیمانوف، مناف، ایشیتدیکلریم، اوخودوقلاریم، گوردوکلریم، باکو، 1989، ص 182.

20. آرین‌پور، یحیی، همان، ص 44.

21. روزنامۀ ملانصرالدین، 1907 میلادی.

22. طاهرزاده بهزاد، حسین، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، صص 27 - 29.

23. ناظم، آخوندوف، آذربایجان طنز روزنامه‌ای، تهران، فرزانه، 1358، صص 350 - 87.

24. گوشه‌ای از خاطرات جلیل محمدقلی‌زاده و چند داستان، ص 84.

25. حمیده‌خانم محمدقلی‌زاده، خاطرات، ص 84.

26. خاطرات حمیده‌خانم، ص 87.

27. ابوالفتح علوی از خدمتگزاران آزادی و ترقی فرهنگ آذربایجان بود. او در آن زمان مدیر مدرسه ادبی تبریز و عضو ادارۀ معارف این شهر بود.

28. خاطرات حمیده خانم محمدقلی‌زاده، صص 90ـ 88.

29. روزنامۀ «ملانصرالدین» شمارۀ اول، حوت 1299، سرمقاله، چاپ تبریز.

30. قیمت، ایل کیلی = سالیانه ملانصرالدین ۴۰ قران، یاریم ایل کیلی ـ ششماهه، ۲۲ قران و تک نسخه سی= یک نسخه، ساتمیچی النده = در دست روزنامه فروش، ۱۶ شاهی و اجنبی مملکتلره= ممالک خارجه، ایل کیلی= سالیانه، ۶۰قران بوده است. یعنی در ازای مبلغ ۱۸ قران حدود ۱۰۸ شماره در عرض دو ساعت به فروش رفته بود.

31. خاطرات حمیده‌خانم، صص 85ـ86.

32. همان، ص 87.

33. همان، صص 89 ـ 87.

34. همان، ص 92.

35. روزنامۀ «تکامل» همزمان با روزنامۀ «ملانصرالدین» به مدیری میرزا علی‌اکبر سرّاج، یکی از یاران زنده‌یاد علی مسیو رهبر مرکز غیبی، به طور هفتگی در تبریز چاپ می‌شد.

36. برای تدوین این خاطره از نوشته‌های مرحوم صمد سرداری‌نیا استفاده شده است. آن مرحوم نوشته‌اند: همسر زنده‌یاد شیخ محمد خیابانی، خیرالنّساء خانم، دختر مرحوم حاج سید حسین پیشنماز خامنه‌ای و عمّه محترمه آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، رهبر معظّم انقلاب اسلامی ایران بودند. این بانوی بزرگوار، هنگام شهادت همسرشان حامله بودند و پس از به دنیا آمدن فرزندشان، اسم نوزاد را به نام نامی پدر زنده یادشان «محمّد» انتخاب می‌کنند. اسامی دیگر فرزندان آن بزرگوار بدین شرح است: حسین، هاشم، محمود، فاطمه و رباب.

37. خاطرات حمیده‌خانم.

38. سحبان وائل (sahbanevael) 54 ه.ق خطیب عرب که در سخنگویی و بلاغت ضرب‌المثل است در جاهلیت شهرت یافت. در زمان پیغمبر اسلام آورد، ولی حضرتش را زیارت نکرد. در زمان معاویه در دمشق می‌زیست. گویند روزی معاویه به او گفت که تو بزرگترین خطیب عرب هستی و سحبان بر سخن معاویه چنین افزود که، عجم و جن و انس.

39. بی‌شک منظور نویسنده، بقیة مردم ایران است، زیرا او هم می‌دانسته که «ارامنه» ایرانی‌اند و جزیی از این ملت. «ویراستار».

40. خاطرات حمیده‌خانم.

41. پروفسور حبیب بیگلی بر این باور است که منظور میرزا جلیل از آن شخص، ابوالفتح علوی است. رجوع کنید به: جلیل محمدقلی‌زاده، همان، ص351.

42. با توجه به قراین و شواهد تاریخی و با توجه به واقعیّات اتفاقیه در آن سال‌های تبریز، برای همگان، به خصوص برای آزادی‌خواهان و برای خود میرزا جلیل محمدقلی‌زاده مسلّم بود که مخبرالسلطنه هر قدمی را که برداشته بر ضدّ آزادیخواهان و در راستای خواسته‌های مستبدان و دشمنان ایران بوده است. قتل‌های روز عاشورای 1330 ه.ق که در آن روز شریف‌ترین و میهن‌پرست‌ترین مردان آذربایجان توسط روس‌ها به دار آویخته شدند، در زمان زمامداری مخبرالسلطنه بود. و نیز شهادت جانگدار و ناجوانمردانه میهن‌پرست آزادیخواه شیخ ‌محمد خیابانی به دستور مستقیم مخبرالسلطنه بود. مردم غیور و میهن‌پرست و آزادی‌خواه آذربایجان، آن خیانت‌ها و جنایت‌ها را فراموش نخواهند کرد. بنابراین به نظر می‌رسد این سخن میرزا جلیل برخلاف باورش بوده و صرفاً چون برادرش علی‌اکبر محمدقلی‌زاه در تبریز ماندگار بود، تقدیر از مخبرالسلطنه که خود او را تبعید نموده و سپس از تبعیدگاه برگردانده بود، تعارفی بیش نیست.

43. غلام ممدعلی، روزنامۀ ملانصرالدین، باکو 1991، ص 399.

44. غلام‌ ممدعلی، همان، ص ۹.

45. زامانوف، جلیل محمدقلی‌زاده سچلمیش اثر لری، صص 6 - 16.

46. جاوید، سلام‌الله، همان، ص 90.

47. سرداری‌نیا، صمد، همان، ص 326.

48. جاوید، سلام‌الله، فداکاران فراموش شده، ص 91.

49. آدین‌پور، یحیی، همان، صص 41ـ51.

50. زامانوف، همان.

51. «ابونصر شیبانی» که نام کامل او «ابونصر فتح‌الله شیبانی» و اهل کاشان است، یکی از بزرگترین و شجاع‌ترین شاعران عصر قاجار محسوب می‌شود که با مصایب بسیار هم دست به گریبان بوده است. «ویراستار».

52. زمانوف، عبّاس، صابر و معاصرین او، مقاله نجف اوف، ص 230.

53. از مقدمه «هوپ‌هوپ‌نامه»، بقلم عزیز میراحمداوف، استفاده شده است.

54. حاجی آقا محمد اوغلو فقیر اردوبادی در سال 1835 میلادی متولّد شده و در سن ۵۱ سالگی در سال 1886 درگذشته است. منظومه‌ای از این شاعر تحت عنوان «فاطی» در شمارۀ ۳۴ روزنامۀ ملانصرالدین در تاریخ دهم اکتبر 1907 چاپ شده است. در ۲۳ دسامبر در شمارۀ ۴۸ روزنامۀ ملانصرالدین شرحی نیز دربارۀ این منظومه نوشته شده است. حاجی‌آقا «فقیر» واقعاً نیز فقیر و نادار بود، لیکن از نعمت مناعت طبع و عزّت‌نفس برخوردار بوده و در سراسر عمرش هیچ بزرگی را نستوده و صاحب جاهی را مدح نگفت و سرانجام نیز در تنگدستی از دنیا رفت. (از خاطرات سعیده‌خانم)

55. گرانادا در زمان دولت اسلامی اندلس «غرناطه» خوانده می‌شد و در تمام متون عربی و اسلامی هم به همین نام معرفی و شناخته شده است. «ویراستار»

56. ترجمه و تلخیص از: دایرة‌المعارف آذربایجان، چاپ باکو، 1983، جلد ۷، ص 369.

57. خاطرات حمیده‌خانم، ص 152.

58. رئیس‌نیا، رحیم، عزیر و دو انقلاب، تهران، 1357، ص 59.

59. سلیمانوف، مناف، همان، ص 307.

60. سئژیم قلی، علی نظمی، به اهتمام یحیی شیدا، تبریز، دده قورقود، 1358. صص 8ـ 5.

61. کورات و پنج داستان دیگر، ترجمه فرّخ صادقی، رز، تهران، 1354، صص 14ـ9.

62. پیغون، محمد، نامه انجمن کتابداران ایران، دوره نهم، سال اوّل، بهار 1355.

63. آرین‌پور، یحیی، همان، ص ۴۴.

64. رئیس‌نیا، رحیم، همان، ص 113.

65. پول خرد روسی است. «ویراستار».

66. سلیمانوف، مناف، همان، ص 182.

67. مجرد تاکستانی، اردشیر، شناخت بزرگان نگارگری معاصر، نگارگری ایرانی، ص 94.

68. حبیب بیگلی، عیسی، جلیل محمدقلی‌زاده محیطی و معاصرلری، ص 353.

69. همان، ص 353.

70. خاطرات حمیده‌خانم، ص 85.

71. غلام ممدلی، ملانصرالدین، ص 389.

72. در آن زمان «رضاخان میرپنج» (= سرلشگر) عنوان «سردار سپه» داشته است. «ویراستار».

73. حبیب بیگلی، عیسی، همان، ص 351.

74. شهریار لاگوروش، دکتر غلامحسین بیگدلی، تهران 1358.

کتابخانه مجلس شورای اسلامی

image hover
Owl Image

مجموعه 2 جلدی

تاریخ روزنامه نگاری در ایران عنوان کتابی است از اسماعیل جسیم که در 1303 صفحه و توسط انتشارات علمی در سال 1391 به چاپ رسیده است. موضوع اصلی این کتاب روزنامه نگاری است. از اسماعیل جسیم، کتاب زن و خانواده در مسیر تاریخ(علمی) نیز در بازار کتاب موجود می‎باشد.

شما می‌توانید این کتاب را از این وب سایت و در ایران تهیه کنید.