جهانبینی کسروی و نگرش تحقیقی در «پیمان» و «پرچم» دوم
اسماعیل جسيم »
مقاله دوم
دیدگاههای کسروی راجع به “معاد” در ” پیمان و پرچم”:
کسروی در “پیمان” و “پرچم” به اعتقادات مسلمانان راجع به “معاد” ایراد میگیرد و این باور را پنداربافی میداند: “در ورجاوند بنیاد صفحه 117 میگوید: ما که از آن جهان جز آگاهی بسیار کمی نتوانیم دانست. آنان تو گفتی به آن جهان رفته و با دیده دیده و بازگشتهاند که به سخنان دور و درازی فهلیدهاند. نخست گفتگو درباره روانها میبوده سپس سخن از تنها به میان آورده و چنین وا نمودهاند که پس از مرگ تنها نیز به حال خود باز خواهند گشت و زنده خواهند بود و روانها در آنها جا خواهند گشت. و در همین زمینه بیبنیاد به پنداربافیهای بسیار برخاستهاند… در این جهان چون جان و روان با هم است نمونه هر دو زندگی هست و در آن جهان همانا روان تنها و تنها زندگانی روانی خواهد بود. کسروی باور دارد که در آن جهان فقط روان آدمی باز میگردد و نه “تن ” آدمی.
میگویند درباره آن جهان چه میگویید؟ آیا توان به آن باور داشت؟ میگویم: چرا نتوان باور داشت؟ در جایی که روان جز تن و جان است پیدا است که با مرگ آنها نابود نخواهد بود. بسیاری از آنها از زنده گردیدن تن در گور و برخاستن آن در روز رستاخیز و به داوری نشستن خدا و خشم و پرخاش او و میانجی شدن برانگیختگان و دیگران و مانند اینها، با دانشها و با دین ناسازگار میباشد. کس چون مُرد و بی جان گردید، تنش پوسیده، خاک خواهد شد و دیگر کاری با آن نیست و هیچگاه زنده نخواهد گردید.
سخنان کسروی را در صفحات گذشته راجع به تأیید آسمانی بودن قرآن به یاد داریم که میگوید: “من این میزان را قبول دارم که هر خبری را که با قرآن پاک به سنجش بگذاریم و همین که مخالفتی در میان دیدیم خبر را دور بیندازیم.” باز شنیدیم که کسروی گفت: “قرآن اگر نامه آسمانی نیست چرا کسی نتوانسته مانند آن بیاورد؟” و باز شنیدیم که کسروی گفت: “میگویند شما قرآن را نمیپذیرید، گفتم به یک بار دروغ است، دشمنان ما اگر به داوری قرآن گردن مینهند، بیایند از روی آن گفتگو کنیم.” اکنون ببینیم قرآن در باره “معاد و حشر اجساد” در سوره یس آیه 78 و 79 چه میگوید: ” وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ (78) قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79) و برای ما مثلی زده و خلقت خودش را فراموش کرده است. گوید: این استخوانها را در حالی که پوسیدهاند، کی زنده میکند… بگو همان کس که اوّل بار آن را آفرید، زندهاش میکند و او بهر آفرینش دانا است.
باز قرآن در آیه 47 تا 57 سوره واقعه در باره منکرین “معاد” میفرماید: “وَكَانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ” (47) أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلَىٰ مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشَارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55) هَٰذَا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56) نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ (57) و میگفتند آیا وقتی مردیم و خاک و استخوان شدیم آیا ما یا پدران نخستین ما برانگیخته میشویم. بگو پیشینیان و پسینیان ….. بهسوی وقت روزی معیّن جمع کرده باشند، سپس شما ای گمراهان دروغ زنان از درختی از زقوم همی خورندگان، سپس شکمها را از آن پرکنندگان. آنگاه بالای آن از آب جوشان آشامندگان، آشامندگان مانند آشامیدن شتران تشنه خواهید بود. روز جزا این غذایشان است. ما شما را آفریدیم، پس چرا برانگیختن را تصدیق نمیکنید… ما مرگ را در میان شما مقدّر کردیم و ما درمانده شده نیستیم. از آنکه مانند شما را به جایتان آوریم و در کیفیتی که بیخبرید شما را بیافرینیم.”
ادعای برانگیخته بودن کسروی از طرف خداوند:
کسروی به دفعات در “پیمان” و “پرچم” به برانگیخته بودن و راهنما بودن خودش از طرف پروردگار اشارت نموده و گفته است که او “فرهش” (12) از طرف خداوندگار توانا داشته است.
در جزوهی یکم، آذر صفحه 16 میگوید: “من به این راه با خواست خدا برخاستم و با راهنماییهای او پیش آمدم خدا پرده از جلو بينش من برداشت. فرهش هم جز این نمیباشد. در قرآن نیز همین را گفته “اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكْ” “فَكَشفنا عَنْكَ عِطائکَ فَبَصّرَکَ اليُوم حديد”. آمدن و رفتن فرشته و پرده برخاستن با خدا همه افسانه است”.
این آیین خدا است که هر زمان که بخواهد و هر که را بخواهد بدینسان برانگیزد و تا جهان است این آیین دیگر نخواهد شد و این در بسته نخواهد گردید. دیگران هرچه میگویند، بگویند. کسروی دلیل برانگیخته بودن خودش از طرف پروردگار را چنین توصیف مینماید:
“این چگونه تواند بود که کسی این همه چیزها نویسد و با کیشها در افتد و به هر زمینهای در آید و در همه جا گفته هایش راست باشد. مگر نه من یکی از این مردمم. چه شده که به این همه آمیغها راه یابم”.
خوب است بدانیم که کسروی از این که بر خود اسم “پیغمبر یا پیغامبر” بگذارد سخت بیزار است در عوض این کلمهها، از کلمههای راهنما و یا برانگیخته استفاده میکند بهتر است بدانیم که پیغمبر اسلام را نیز “برانگیخته” نامیده است.
در “پرچم” سال اوّل شماره پنجم صفحه 216 میگوید: “پیغمبر بزرگوار اسلام نزد ما گرامی است و ما او را برانگیخته خدا میدانیم”.
در صفحه 51 “بخوانند و داوری کنند” میگوید: “آری خدا راهنمایانی برانگیزد و با دست آنان به مردمان راه نماید ولی هیچگاه به کارهای بیرون از آیین نیاز نباشد. خدا هر زمان که خواست یکی را از میان مردمان برگزیند و پرده از جلو بینش او برداشته به آمیغها بینایش گرداند. آن برگزیده یا برانگیخته به کوشش پرداخته با گمراهیها نبرد آغاز کند.
12- فرهش از لغات ساخته خود کسروی است که در هیچیک از فرهنگها پیدا نشد و به معنی وحی به کار برده است.
در صفحه 354 شماره نهم “پرچم” میگوید: “میگویم: نخست باید دانست که واژه “پیغمبر” غلط است و باید آن را به کنار گذاشت. این واژه که گویا نخست “پیغامور”، “پیغامآور” میبوده معنایش آن است که کسی را با خدا از میانه پرده برخیزد و با او سخن گوید و از او پیغام به مردم بیاورد و ما چنانکه گفتیم این را دروغ میدانیم. این نشدنی است که میانه خدا با کسی پرده برخیزد. نشدنی است که کسی با خدا سخن گوید، هرچه هست این نام معنای پذیرفتنی نمیدارد و باید آن را از میان برد. ما بهتر میدانیم نام “برانگیخته” را به کار بریم و این واژه را در آن معنی راست میشماریم”. “ما چنانکه بارها گفتهایم” “فرهش” یا برگزیدن خدا کسی را و او را به راهنمایی برانگیختن راست است و خود یکی از رازهای سپهر است”.
کسروی در “پیمان” شماره اوّل سال چهارم، صفحه 33 میگوید: “ما باز میگوییم” پیغمبری کار شگفتی نیست. آفریدگاری که جهان را به دانش آفریده و جهانیان هرچه نیاز دارند در آن سرشته و برای بیماریها درمان آفریده بر اوست که هر زمان که مردمان به گمراهی میافتند و خردها به پستی گراییده از کار باز میماند یکی را از ایشان برگزیده و به راهنمایی برانگیزد آیا در این کار چه شگفتی در میان است.”
در سال پنجم شماره هفتم “پیمان” صفحه 286 میگوید: “این خود چگونه درست میآید که جهان را هرگز راهنمایی نباشد؟ کسانی که این را باور میکنند باید یا بگویند که خدا از راه بردن جهان به ستوه آمده و از آنرو گردانیده یا بگویند سرشت مردم عوض شده که دیگر گمراه نشوند و نیاز به راهنمایی کس نیفتد”.
در شماره چهارم صفحه 157 “پرچم” پس از آن که به محمّد باب و بهاءالله میتوپد و آنها را دروغگو و خود را راستگو نشان میدهد، میگوید: “اگر آنان راستی را برانگیخته خدا بودندی بایستی با گمراهی های زمان خود از صوفیگری و خراباتیگری و علی اللهی گری و باطنیگری و فلسفه یونان و مانند اینها نبرد کنند و معنی راست دین را به جایش گذارند. کسروی میخواهد بگوید که چون او (کسروی) با همه اینها نبرد میکند پس راستی برانگیخته از طرف خداوند است.
در ورجاوند بنیاد صفحه 99 میگوید: “فرهش آن است که خدا کسی را به آمیغها دانا گرداند و برای تکان دادن به فهمها و خِرَدها و نبردیدن با نادانیها و گمراهیها برانگیزد. چنین چیزی چه شگفتی دارد و چرا نتواند بود… یکی از نادانیها که کیشها به میان مردم انداختهاند معنایی است که به فرهش میدهند. به گمان آنان برانگیختگانی که بودهاند فرشته از آسمان به نزد آنان میآمده و از خدا پیام میآورده و میانه خدا با برانگیخته پرده برمیخاسته که او از خدا هرچه میخواسته میپرسیده و پیغمبر اسلام به دیدن خدا رفته است.” … فرهش به معنی راست خود آن است که خدا هر زمانی که خواهد کسی را برگزیند و او را به آمیغهای زندگانی به اندازه نیاز زمان دانا گرداند و او را برای تکان دادن به فهمها و خِرَدها و نبردیدن با گمراهیها و نادانیها و گشادن یک شاهراه بخردانه برانگیزد. چنین چیزی چه شگفتی دارد و چرا نتواند بود.”
کسروی در پاسخ اینکه از وی پرسیدهاند: “یک برانگیخته را چگونه توان شناخت” در ورجاوند بنیاد صفحه 109 پاسخ میدهد و میگوید: “برانگیختگی نه چیزی است که دروغ بردار باشد، یک برانگیخته باید همه با نادانیها نبردد. همه از آمیغ ها سخن راند. باید گامی به هوس یا به سهش برندارد. پروای هیچکس نکند به پاس این و آن از گفته خود باز نگردد. برانگیخته باید خِرَدها را به تکان آورد و آموزگار آنها باشد. این کارها جز با نیروی خدایی نتواند بود و آنکه به دروغ برخیزد چه زود باشد که درماند و رسوا گردد.”
کسروی و داستان کتابسوزی و نکوهش او از شعرا و از شعر و از رمان:
کسروی دیدی ناآگاه از شعر و شاعری داشته و بدون شک سخنشناس و شعرشناس نبود و ذوق ادبی هم نداشت. او به اشعار حافظ و سعدی و خیّام و مولوی و عطّار و دیگران ایرادهای فراوان گرفته و اشعار آنها را یکی از موجبات عقبماندگی جامعه ایران میداند. کتابهای این نوابغ علم و ادب و حکمت و موعظت و پند و اندرز را در اوّل دی ماه هر سال با جشن و سرور و پایکوبی در حضور پیروانش میسوزانید و به پیروانش در شهرهای دیگر نیز این رَوِش ناپسند را سفارش میداد و آنها نیز همزمان با او در همان یکم دی ماه هر سال بسیاری از کتب از جمله دیوان حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار را میسوزانیدند و این کار ناپسند را با رپورت به او اطلاع میدادند.
شگفت است که او دیوان شعرایی چون حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و دیگران را میسوزانید امّا شعر شعرای سُستپایه زمان خودش را که در مدح او یا در مدح پاکدینان و یا در مدح “پیمان” و “پرچم” می سرودند، ستاییده و اشعار آنها را در صفحات “پیمان” و “پرچم” به کرات چاپ و منتشر نموده است.
کسروی کتابهایی نظیر درّة نادری میرزا مهدی خان، و تاریخ وصاف تألیف شیرازی، و تاریخ معجم، قزوینی و مقامات حمیدی و جهانگشای جوینی و کلیله و دمنه و عروضی سمرقندی را دلیل سبکمغزی مؤلفان و نویسندگان آنها دانسته که هر کدام از آنها نوشتهای برای تایید سبکمغزی خود به دست مردم دادهاند. (13)
کسروی میگوید: “سخن حکم اسبسواری را دارد. چنان که اسبسواری به تنهایی موضوعی نیست بلکه باید برای راه پیمودن یا برای مقصد دیگری باشد سخن نیز به تنهایی موضوعی نیست و همانا باید از بهر نشان دادن معنی باشد. (14)
13- پیمان، سال یکم، شماره 17، صفحة 10.
14- پیمان، سال یکم، شماره 17، صفحة 10.
میدانیم که اسبسواری به تنهایی بسیار هم موضوعی جدّی است و یکی از بهترین ورزشها و مسابقات بينالمللی است که امروزه و در زمانهای بسیار قدیم هم در میان جوامع معمول بوده است. اسبسواری تنها برای راه پیمودن و از مقصدی به مقصد دیگر رفتن نیست.
در سال اوّل پیمان شماره 17 صفحه 10 میگوید: “در اسبسواری اگر کسی هیچگونه مقصودی نداشته باشد و تنها برای نشان دادن اسب سوار آن بشود باید او را سبکمغز شمرد نیز اگر کسی در سخن گفتن معناهایی در اندیشه ندارد، با سخن بازی میکند یا اگر معناهایی را که در دل دارد ناسودمند و بیهوده است و برای باز نمودن آنها سخن میگذارد، بی گفتگوست که چنین کسی کوتاه خِرَد و سبکمغز میباشد و سخنان او همانا ماية رسوایی خواهد گردید”. اینجاست که باید به کسروی گفت:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخنشناس نه ای جان من خطا اینجاست
سراسر دیوان حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار معناست، سراسر حکمت است و سراسر پند است و اندرز، مگر میشود کسی اندک ذوق و فهم سخن داشته باشد و از سخن سعدی و حافظ و مولوی و خیّام و عطّار معنایی به دست نیاورد؟
کسروی در دیدگاههایش دربارهی شعر و شاعری راستی به پرت و پلا دچار شده و ناآگاهی خود را در این فنّ آشکارا برملا ساخته است. مثلاً بیتی از اسدی میآورد:
ز چاهی که خوردی از او آب پاک
نشاید فکندن در او سنگ و خاک
به این بیت روان و فهمیدنی ایراد میگیرد و آنرا بیش از اندازه نابسامان میداند و میگوید: “که بایستی گفته شود” از چاهی که آب خوردی نشاید در او سنگ بیفکنی یا خاک بریزی. میبینیم معنایی که کسروی میگوید درست همان معناست که از بیت اسدی به دست ما میآید. از چاهی که آب از آن خوردی، شایسته نیست که در آن چاه سنگ و خاک بریزی و آن را آلوده سازی. این بیت را نیز نابسامان میداند:
چون عُمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
میگوید بایستی گفته شود: چون عمر به سر رسید چه در بغداد و چه در بلخ باید رفت و چون پیمانه پر شد چه شیرین و چه تلخ خواهد ریخت. از این بیت نیز به درستی همان مستفاد میشود که کسروی انتظار داشته است. گویا ایراد کسروی این است که چرا شاعر فعل “رفت” و “ریخت” را در شعر نیاورده است. یا در شعر سعدی ایراد گرفته که میگوید:
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
کسروی میگوید: این بیت نیز نابسامانی دارد، بایستی گفته شود “ای که پنجاه سال از عمرت رفت و در خواب بودی، مگر در این پنج روزه که باز مانده دریابی آنچه را که در آن پنجاه سال از دست دادی”. (15)
15- پیمان، سال یکم، شماره 17، صفحة 15.
در پیمان سال یکم شماره 17 صفحه 21 میگوید: “یکی از زمینههای شعر در ایران غزل است. این یکی از کارهای بسیار شگفت شعرای ایران است که عشق را با طبع شعر بسته یکدیگر میشمارند و اینست هر شاعری به عاشقی هم برمیخیزد و صدها غزلهای عاشقانه میسراید. بلکه کسانی عشق را یک پیشهای میشمارند و اینست که خود را “شاعر عشق پیشه” میستایند. شگفتا عشق را با سخنسنجی چه پیوستگی در میان است عشق یک گرفتاری بلکه یک بیماری است که گاهی برای کسانی روی میدهد و پس از دیری رفع میشود…”. این داستان غزلسرایی کار بسیار بیهوده و نابجایی است که هیچگونه جهت خِرَدپسندی برای آن نتوان پیدا کرد”.
کسروی اشعاری را قبول دارد که در پیشرفت و سربلندی ایران به کار رود و شعرایی را میستاید که به همراهی و پشتیبانی او و آیین و پاکدینی او پردازند. در پیمان سال دوّم، شماره دهم صفحه 620 این ابیات را میخوانیم:
هر که اندر دوستی سر در ره “پیمان” ندارد
از وجودش ننگ باید داشت کاو ایمان ندارد
دوستان از من شنو اندرز و مشکن عهد “پیمان”
زانکه بی “پیمان” به دوران زندگی بنیان ندارد
مدّعی نپسندد از آیین پاک کسروی را
نیست تقصیری ورا زیرا که فهم آن ندارد
ننگ داند عاشقی را کسروی زان رو که ایزد
یک لغت از عاشقی و عشق در قرآن ندارد
کسروی جز از فردوسی که به زنده کردن زبان فارسی همّت گذاشته شعرای دیگر را بیبهره دانسته و اشعار آنها را مایه زبونی ایران و ایرانی میداند.
در سال یکم “پیمان” شماره دهم، صفحه 12 و 13 میگوید: “اگر روزی به حساب شعرا رسیدگی نماییم خواهیم دید که زیان آنان به ایران بیش از سودشان بوده، جز فردوسی که زنده کردن زبان پارسی را منظور کرده و در آن راه کوششهای فراوانی به کار برده”.
کسروی بیشترین حملهها را به حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار نموده و میگوید: “حافظ همه علوم از قبیل قرآن و تفسیر، فلسفه یونان، صوفیگری، خراباتیگری، علم نجوم را دارا بوده و باید گفت همین بوده که فهم و خِرَد او را از کار انداخته و مغزش را آشفته گردانیده”. (16)
“امّا خیام اگر مقصود خیّام ریاضیدان و ستارهشناس معروف است. (17) ما او را از دانشمندان ایران میشناسیم و هرگز نامش را به بدی نبردهایم و اگر مقصود آن خیّامپنداری است که صدها رباعی به نام وی شهرت یافته شگفت از شما که از یک سوی نام مسلمانی به روی خود دارید و از سوی دیگر او را از بزرگان میشمارید… من از مسلمانی میگذرم. آیا با راهی که این مرد برای زندگی نشان میدهد مردمان میتوانند زندگی نمود؟ شب و روز مست بودن و دم غنیمت شمردن، اندیشه آینده و گذشته را نکردن از خدا بیخبر و به همه چیز بیباور بودن، با چنین آیینی چگونه میتوان راه زندگی پیمود؟… آیا با این حال چگونه میتوانیم گوینده این رباعیها را از بزرگان ایران بشماريم”. (18)
16- حافظ چه میگوید: صفحة 6: برای آگاهی بیشتر از نظریات و عقاید کسروی درباره حافظ خوانندگان را به کتاب حافظ چه میگوید رجوع می نماید. ا-ج
17- تصور میرود کسروی هم از کسانی است که خیام ریاضیدان و ستارهشناس و خیام رباعیسرا در شخص متفاوت میداند.
18- پیمان سال دوّم، شمارة چهارم، صفحة 246-247
در صفحه 246 “پیمان” سال دوّم شماره چهارم، درباره مولوی و عطّار میگوید: “مولوی و شیخ عطّار هر دو راه زندگیشان این بود که در کنج خانقاهی بنشینند و جز مثنویبافی و غزلسرایی کاری نداشته باشند و روزی را از دست مردم بخورند و چه بسا که پیروان را به دریوزهگردی و گدایی به محّلهها و بازارها میفرستادند. ما اگر اینان را از بزرگان بشماریم و مردم را به پیروی ایشان برانگیزیم نتیجه جز آن نخواهد بود که سراسر ایران پر از گدا و دریوزهگرد بشود… از پند و اندرزهای آنان ایرانیان جز زیان نتیجه دیگری نبردهاند… در اینجا است که باید نفرین و نکوهش از این پستنهادان دریغ نداشت… در آن روز سپاه خونخوار مغول بر در نیشابور رسیدند و روزی بود که دلهای هزاران زن و کودکان از ترس همچون بید میلرزید… در این روز شیخ عطّار بزرگترین صوفی زمان خود زنده بود و در این شهر میزیست… آیا چه سودی از او بهره مردم گردید؟… در چنین روز سخت کدام گره از کار نیشابور گشاد؟ هیچ، هیچ، هیچ”.
در شماره یکم سال اوّل “پیمان” در صفحه 5 میگوید، درباره رمان: “چرا دانا دروغ پردازد یا به خواندن دروغ عمر خود را تباه سازد… من رمان را کار بیهوده میدانم و نوشتن و خواندن آنرا جز تباه ساختن عمر نمیشمارم. یکی از رماننویسان معروف آناتول فرانس است. این مرد چه اندرزهایی به جهانیان دارد؟ آیا جز سرسام و یاوهبافی از سراسر کتابهای او چیزی به دست میآید؟… نادانک چنان قافیه را باخته که هر فصلی از کتابش رنگ دیگری دارد… دریغا که تولستوی که در قرنهای اخیر تنها مردی از اروپا است نیز آلوده این نادانی گردیده. جرجی زیدان معروف مصر که مرد آزموده دانشمندی بود هم پایش لغزیده و تا گلو در این لجنزار فرو رفته… صدها خردمندان هم فریب رماننویسی اروپا را خورده و دانش و خِرَد خود را فدای نادانی اروپاییان ساختهاند”.
کسروی یکم دی ماه هر سال جشن گرفته و کتابهایی از قبیل حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و عطّار و مفاتيحالجنان و بسیاری دیگر را میسوزانید. او این کتابها را سرچشمة بدبختیها میدانست.
در شماره یک “پرچم” صفحه 2 میگوید: “ما یکم دی ماه (یا روز یکم زمستان) را عید گرفته در آن روز در همه جا کتابهایی را میسوزانیم. این کار را چرا میکنیم؟ کتابها را چرا میسوزانیم؟ برای اینکه آنها را سرچشمة بدبختیها میشناسیم… بنیاد بدبختی این مردم آن بدآموزیهاست که از کتابها و یا از روزنامهها یاد میگیرند… مثلاً در نتیجه آن کتابها است که مینشینند و سخن از پیشآمدهای هزار و سیصد سال پیش به میان میآورند و بر سر این که ابوبکر خلیفه بایستی بود یا علی… به ما ایراد میگیرند که دیوان حافظ را میسوزانیم. با یک سوز دلی به زبان آورده میگوید: آقا دیوان حافظ؟ رواست که شما آنرا بسوزانید؟ در جایی که ما بارها از حافظ و شعرهایش سخن رانده نشان دادیم که گفته های او سراپا زیان میباشد. مثلاً:
بگیر طره مه طلعتی و غصّه مخور
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
جهان و هرچه در او هست هیچ در هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
آری ما کتاب میسوزانیم. آن کتابی که یک شاعرک بیارجی با خدا بیفرهنگیهایی میکند. آن کتابی را که یک جوان بدنامی به آفرینش خُرده میگیرد “خلقت من از ازل یک وصلة ناجور بود”، آن کتابی که یک یاوهگوی مفتخواری دستگاه به این بزرگی و آراستگی را نمیپسندد “جهان و هر چه در او هست هیچ در هیچ است.” آن کتابی که یک مرد ناپاکی به دیگران درس ناپاکی میدهد… در ایّام جوانی چنان که افتد و دانی با نوجوان پسری سر و سری داشتم… آن کتابی که به خدا دروغ بسته به مردم یاد میدهد در بیماری دعا بخوانید.
دیدگاههای کسروی درباره زن و حجاب زن در “پیمان” و “پرچم”:
میدانیم که سالهای 1310 تا 1314 در دوران سلطنت رضاخان پهلوی آغاز بحبوحة آزادی و حجاب مسأله پُر سر و صدای آن دوران بود. روشنفکران و اروپا دیدهها و برخی از روزنامههای متجدّد و دستگاه حاکمه از یک طرف طرفدار کشف حجاب و آزادی زنان بودند و بازاریها و طبقه سنتی جامعه و روحانیت و مذهبیها از طرف دیگر مانع آزادی زنان و کشف حجاب بهشمار میآمدند که این موضوع را موضوع بسیار پر تبلور آن دوران ساخته بودند. کسروی نیز اعتقادات و دیدگاههای خود را که دیدگاه و نظریات “پاکدینان” نیز بود در بسیاری از شمارههای پیمان و پرچم اینگونه بیان داشته است:
در شماره یکم سال یکم “پیمان” صفحه 13 میگوید: “اگر مقصود از حجاب رو بستن زن و خویشتن را در چادری از سیاه و سفید پیچیدن است چنین حجابی بیارجتر از آن است که من از نیک و بد آن سخن بگویم کسانی که هوادار این حجاب هستند اگر آنرا حکم اسلام میپندارند اسلام چنین حکمی را ندارد و در زمان خود پیغمبر زنان روباز بودند و هرگاه آنرا پاسبان زن میپندارند و از اینجهت هوادار آن هستند ما به دیده میبینیم که زنان ناپاک هم روبند دارند و این حجاب آنان را از نابکاری باز نمیدارد. حجاب با پردهداری که خدا بر زنان فرستاده دو چیز است. یکی آنکه با بیگانگان در نیامیزند و دیگری آنکه در بیرون خانه ساده و بیآرایش باشند. پیغمبر اسلام نیز این دو پرده را فرموده. زن باید با بیگانگان آمد و شد نکرده و با آنان در نیامیزد و هرگاه که از خانه بیرون میآید با رخت ساده و روی بیآرایش باشد. زنانی که بزمهای مردان میآیند و در آن بزمها یا در کوچه و بازار با مردان بیگانه در میآمیزند کمتر یکی میتواند خود را پاک نگه دارد. چنین آمیزشی لغزشگاهی است که نه تنها زنانش با مردان چه میلغزند و دامن خود را آلوده میسازند مردان را نیز میلغزانند. میگویند: زن را دل پاک باید بود از آمیزش با مردان چه باک؟ میگوییم این سخن با خِرَد نمیسازد… زن باید بیآرایش و پیرایش از خانه بیرون بیاید. زنی که آراسته و پیراسته به کوچه میآید اگر مقصود او کشیدن نگاه مردان به سوی خود نیست پس چیست؟ “خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی. زنان نباید جز به کارهای زنانه برخیزند. کسانی زنانی را کوتاه خرد میستایند. این درباره زنانی درست است که به کارهای مردانه برخیزند. چه خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی. زن برای بچه پروردن و خانه نگهداشتن و روفتن و پوختن = (پختن- ا- ج) و اینگونه پیشهها است… و چون این کارها چندان نیازی به اندیشه و دوربینی ندارد بلکه بیشتر نیازمند هوش و دریافت است از اینجا آفریدگار زنان را دارای هوش و دریافت بیشتر گردانیده تا از عهده کارهای خود به نیکی درآیند. ولی مردان کارهای خود را جز به دستیاری خِرَد و اندیشه انجام نمیتوانند و این است که خدا خِرَد آنان را بیشتر گردانیده است. آنچه زن را رسوا کرده و مشت او را وا میکند به کارهای مردانه برخاستن است. این که اروپاییان زنان را به پیشههای مردانه بر میگمارند این خطای ایشان است”. (19)
“کسانی برای زنان آزادی می خواهند، مقصود از این آزادی چیست؟ مگر زنان را در بند میداریم؟ یا آنان را برده میشماریم؟ اگر مقصود خودسری زنان در آمیزش با مردان و درآمد و شدن با بیگانگان است، این آزادی زنان را بدبخت کردن و ریشه ارجمندی آنان را برکندن است. زهی نادانی کسانی که چنین آزادی را درباره مادران و خواهران خود آرزو دارند… کسانی هم دم از حقوق زنان میزنند و برای آنان عضو بودن در دارشوری و دیگر ادارهها خواستارند. جهان از این مغزهای سبک ویران است. مگر زنان برای این کارها آفریده شده اند؟ آن حق زنان که پایمال میشود زن نگرفتن برخی مردان است.” (20)
شگفتا از کسانی که برای زنان و دختران خود رمانهای عاشقانه میخرند یا آنانرا شیفته سینما و تئاتر ساخته لرزه بر بنیاد پاکدامنی ایشان میاندازند… هر آدمی چه زن و چه مرد باید خواندن و نوشتن بداند… ولی دانشی که به دختران باید آموخت نه آن دانشی است که به پسران میآموزند. دختران را باید دستور خانهداری و دوختن و پوختن }= پختن ا- ج) و رشتن و بافتن یاد داد که با این هنرهای خود خانه شوهر را بیاراید و مایه خرسندی او و خویشتن باشد، کتابهایی که دختران و زنان میخوانند باید در زمینه تندرستی، بچهداری و هنرهای خانگی باشد… بار دیگر میگویم: “زنان را باید جز درس خانهداری نیاموخت و آنان را از خواندن رمانها و افسانهها باز داشت. شگفتا از کسانی که به دختران جبر و مقابله میآموزند یا با یاد دادن زبانهای اروپایی عمر گرانبهای ایشان را هدر میسازند”. (21)
19- پیمان سال اوّل، شمارة سوّم، صفحة 21-22.
20- پیمان سال یکم، شمارة پنجم، صفحه 17-18.
21- پیمان سال یکم، شمارة ششم، صفحة 14.
زن را خدا مادر آفریده نه بازیچه هوس مردان، بدا پستی کسانی که زنان را بازیچه هوس میشمارند. آنهمه سخنان به نام آزادی زن و نیکخواهی او جز برای این نیست که زنان را به بزمهای رقص و بدمستی بکشانند و راه کامیابی را به روی خود باز دارند… هر جوانی چون به سن 25 رسید زن بگیرد وگرنه او را از حقوق آدمیگری بیبهره سازند… اگر زنی نیازمند پیشهای گردید او را به کارهایی راه نمایید که کمتر آمیزش با مردان پیدا کنند… زینهار او را به کارهای مردانه راه دهید. (22)
زنان چون به کارهای مردانه برخیزند بر مردان پیشی میجویند و سامان کارها را به هم میزنند. مثلاً اگر زنی مغازه سیگارفروشی باز کند بیشتر مردم روی به مغازه او میآورند و دست سیگارفروشان دیگر بسته میشود… زنانی که به کارهای مردانه برمیخیزند ناگزیرند که با مردان در آمیزش باشند و آمیزش لغزشگاهی است که کمتر زنی پاک و نیالوده از آن بیرون میآید. زنی که به داد و ستد یا به یک پیشهای برمیخیزد چنانکه گفتیم بیشتر از مردان سود میبیند ولی این فزونی سود بهای پاکدامنی اوست. (23)
22- پیمان سال یکم، شماره نهم، صفحة 15-16
23- پیمان سال یکم، شماره پانزدهم، صفحة 35-36
کسروی در شمارة چهارم سال دوّم صفحه 218-221 مسالة حجاب زنان و چادر را از عادتهای بسیار کهن ایرانیان دانسته و به سه آیه از قرآن با اختلاف نظر استناد میکند و میگوید: “در این دو جمله که از دو آیه پشت سر هم آوردهایم، خدا دستور میدهد که مردان و زنان از آمیزش با یکدیگر و نگاه و تماشا به روی همدیگر خودداری نمایند.” در جملة سوّم آشکار میفرماید: “زنان باید آرایشهای خود را پوشیده دارند مگر آنچه که خود آشکار است و مقصود از آن آرایشهای طبیعی است که بر رو و دست باشد که چون رو و دست باز خواهد بود… دستورهای دیگری نیز در قرآن هست درباره اینکه زنان باید با دیگران نیامیزند و آراسته و پیراسته بیرون نیایند و آرایشهای خود را جز به شوهران و پدران و برادران خود نشان ندهند. این است آنچه که اسلام درباره زنان و پردهداری آنان آورده و من آشکار میگویم بهترین راه برای زنان همین است و بس… دستور خدا جز چنین نبایستی بود. من برای جهان راه رستگاری همین را میدانم و بس و آرزومندم که با همه زنان چنین رفتار شود. همچنین در ایران من هوادار آن هستم که زنان روسری خود انداخته سراسر تن و اندامها و موی خود را بهجز رو و دست پوشیده دارند و بدینسان به کوچهها بیایند.” “من اینک این موضوع را باز مینمایم تا کسانی که زنان را به آزادی میخوانند بدانند که چه ستمی بر این جنس زیبارو! میدارند (24). زنان، چون آزاد شدند و به هر انجمنی درآمده با بیگانگانی درآمیخته و در بزمها بازو به بازوی مردان انداخته، رقصیدند، نتیجه نخستین این کار آن خواهد بود که مردان زیر بار زناشویی نروند و به همینگونه آمیزشها بسنده نمایند. (25) آن نادانانی که از بیست و اند سال پیش هیاهوی آزادی زنان را در ایران بلند کردهاند بایستی این نتیجه زشت آنرا دریابند. این نتیجه آن هیاهوی بی خِرَدانه و ناپاکدلانه ایشان است که امروز صدها بلکه هزاران دختر پاکسرشت بدبخت و تلخکام گردیدهاند… کوتاه سخن مایة خرسندی زن داشتن شوهر و زندگانی خاندانی است و بس… زن بی شوهر مرغ بی بال و پری را میماند که زندگانی همیشه بر او تلخ خواهد بود. زن بی شوهر از توده بیرون است و مسافری را میماند که از کاروان پس مانده و در بیابانها همیشه دوان است و به کاروان پیوستن نمیتواند. (26)
کسانی که در اروپا و ایران دم از “حقوق” زنان میزنند اینان اگر راست میگفتند و پاکدلانه سخن میراندند من ایرادی بر ایشان نداشتم ولی افسوس که این سخنان پایه و مایه درستی ندارد. یک دسته مردان زن ناگرفته پست و پلید میباشند که مقصودشان شورانیدن زنان است تا به بزمها در آیند و زمینه برای کامرانی آنان آمادهتر باشد. دستة دیگر اگر هم قصد خیانت ندارند سخن از روی فهم و اندیشه نمیرانند و یا روزنامهنگارانی هستند که مقصودشان پُر شدن ستونها است. (27)
24- پیمان سال دوّم، شماره چهارم، صفحة 226.
25- پیمان سال دوّم، شماره چهارم، صفحة 227-229.
13- پیمان سال دوّم، شماره چهارم، صفحة 232.
14- همان مأخذ، صفحة 233.
من میبینم کسانی گفتگو از عضویت زنان در پارلمان و بلدیه و اینگونه انجمنها دارند و اینرا یکی از حقوق زنان میشمارند. از مغزهای پوچ بیش از این چه تراود. ای نادانان مگر خدا زنان را برای این کارها آفریده؟ مگر این اندازه نادانید که فرقی را که میان آفرینش زنان با آفرینش مردان است در نمییابید… دریغا که نادانی شما را اسیر خود گردانیده و بدینسان تیشه بر ریشه جنس زیبای زن میزنید… ای نادانان خاموش باشید که خود را رسوای جهان ساختید و پستی و نادانی خود را روشنتر از آفتاب گردانیدید. تفو بر این بی خِرَدی شما تفو… (28) اگر بگویید برای رعایت حال کشور است که زنان را به پارلمان میفرستیم، میگویم: بدا کشوری که از دست مردان کاری برنیاید و زنان به نگهداری آن برخیزند. (29)
15- پیمان، سال دوّم، شماره 4، صفحة 234.
16- پیمان سال دوّم، شماره پنجم، صفحة 284.
راستی سخن گفتن درباره کسروی و داوری در اندیشه و افکار و گفتار او در “پیمان” و “پرچم” کار آسانی نیست نوشتهها و عقاید و افکار او را از زوایای گوناگون باید بررسی نمود. زمانی که تحقيقات و تتبّعات و نوشتههای او را در زمینه تاریخ و زبانشناسی بررسی میکنیم و با دقّت در کتابهای او از قبیل تاریخ مشروطه ایران، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تاریخ پانصد ساله خوزستان، تواریخ طبرستان، رودهای خوزستان، افشارهای خوزستان، شهریاران گمنام، تاریخ ایل افشار، کافنامه، تاریخچه چپق و قلیان، آذری یا زبان باستان آذربایگان، بهاییگری، کارنامه اردشیر بابکان و بسیاری دیگر از مقالات او از قبیل ستارههای دمدار، نهاوند و دماوند، شهرها و شهریاران، تاریخچة شیر و خورشید ایران، طهران یا تهران، نامهای غلط در تاریخ و جغرافی، نامهای شهرها و دیههای ایران، روزنامه و روزنامهنگاری، پسوند و پیشوند، نظر میافکنیم او را دانشمندی متتّبع و اعجوبهای بیبدیل و محقّقی توانا میبینیم که راستی کارهای ارزندهای را از خود به یادگار گذارده است و زمانی که اندیشه و افکار او را در زمینه بحث در ادیان (گذشته از گفتارها و مبارزات او با خرافات وارده در دین اسلام و سایر ادیان از قبیل فالگیری و دعانویسی و گفتگو با مردگان و استخاره که حقّ هم با اوست) و گفتگو در مسایل اجتماعی و دید او درباره علوم جدید از قبیل علم اقتصاد و جامعهشناسی و علم سیاست و غیره مسأله زنان و شعر و ادبیّات ایران و جهان و داوری او درباره حافظ و سعدی و خیّام و مولوی و عطّار را ملاحظه میکنیم و میبینیم که اوّل دی ماه هر سال دست به کار ناپسند کتابسوزی میزند. او را بسیار راه گم کرده، دچار وارونهگویی با دیدی غیرواقعبینانه در مییابیم. اینجاست که باید گفت نه هر دانشمندی روشنفکر است. حساب دانشمند را با روشنفکر باید از هم جدا نمود. کسروی دانشمند است اما روشنفکر نیست. او به تمام ادیان الهی حمله و اعتراض میکند و ایرادها میگیرد اما خود دین جدیدی را به نام “پاکدین” ابداع نموده و درد دیگری بر دردهای جوامع بشر میافزاید و خود را برانگیخته و راهنما از طرف خداوند نه فقط بر ایران بلکه بر جهان و جهانیان میداند و اگر کسی پیرو “پاکدین!” او نباشد آنها را بی خِرَد و نادان میشمارد.
برای مثال، نظر کسروی را درباره “آزادی اندیشه” بشنویم. او در پیمان سال چهارم، شماره یک صفحة 35 و 36 میگوید: “کسانی که آزادی اندیشه را میانه اروپاییان از نیکیها میشمارند، اینان نمیدانند که آن آزادی همیشه در ایران بوده و این سستی و پراکندگی میانه ایرانیان همانا نتیجة آن میباشد. چرا میگوئید، آزادی اندیشه؟ بگوئید دیوانهبازی و نابسامانی، پراکندگی، بدبختی، این چه کاری است که ما میدان دهیم هر میخواره پوچمغز و هر بوالهوس کجاندیش سخنان زهرآلودی به هم بافته در میانه توده پراکنده سازند و مایه گمراهی و تباهی مردم گردند… چگونه آزادی میتوان داد که هرچه خواست بگوید و هر اندیشه ناروایی که از دلش برخواست بر زبان براند.”
کسروی در شماره نهم سال دوّم، صفحه 541 “پیمان” علوم جدید از قبیل، جامعهشناسی و علم اقتصاد را به استهزاء میگیرد و میگوید: “در اینجا است که ما به اروپا میگوییم بسیار چیزها دانستی ولی آنچه بایستی بدانی ندانستی …” آری در اروپا دانشکدهها به نام این دانش “علوم اجتماعی” برپاست و سالانه صدها کسان از آن دانشکدهها بیرون آمده به اینجا و آنجا پراکنده میگردند (چنانکه پایشان به ایران هم رسیده) ولی عمارتهای شصت و هفتاد طبقه توانگران اروپا و میلیونها مردان و زنان بیخانمان در بیخ دیوارهای آنها بر آن دانشکدهها میخندند… در اروپا در هر کشوری دانشکده ها به نام “اقتصاد” بر پا کردهاند و سالانه صدها کسان از آن دانشکدهها بیرون آمده خود را دانشمند فنّ اقتصاد میشمارند. لکن اگر درست در کارها غور کنیم بیچاره اروپا معنی درست داد و ستد و بازرگانی را هم نمیداند و امروز کار اقتصادش به آنجا رسیده که همه میدانیم… با آنکه اگر راستی را بخواهیم بازرگانان ایران در سایه هوش خدادادی و آزمایشهای چندین ساله هر یکی در فنّ خود بیناتر و داناتر از اروپاییان میباشند و اروپا با همه لاف و گزاف در این زمینه هم راه خطا میپوید.”
نوشتههای کسروی در “پیمان” و “پرچم” را نیز باید جدا از هم و از زوایای گوناگون بررسی نمود. صفحات “پیمان و پرچم” که شاید متجاوز از شش هزار صفحه باشد مطالب زیادی از عنوانهای گوناگون بیشتر به قلم خود سید احمد کسروی وجود دارد و قضاوت و داوری درباره همه آنها کاری است نه آسان و در خور یک مقاله بیست یا سی صفحهای، راستی کتابی باید در این مورد نوشته شود تا شخصیت علمی و روانی و باورها و اندیشههای او بهطور دقیق روشن گردد بنابراین انتقاد از بعضی از عقاید و افکار و نوشتههای آن مرد دانشمند نباید به کمتر شمردن پایه فضل و دانش او در سایر موارد تلّقی گردد برای اینكه جانب انصاف رعايت شود میباید دربارة تمام کارهای او افکار و عقایدش و نوشتهها و تحقيقاتش اعم از تاریخشناسی و زبانشناسی و دیدگاههایش در ادیان الهی با وسعتی در خود رعایت دقّت بحث شود. آخرین گفتار ما در این مقاله “فرهنگ پیمان” است. کسروی کلمههای نوینی را در نگارشهای خود به کار برده بعضی از آنها در زبان فارسی متداول و مورد مصرف است و بعضی دیگر به بوته فراموشی سپرده شده و مورد مصرف نیست.
خود کسروی در این باره میگوید: “کلمههای نوینی را که به کار میبریم معنی میکردیم، کسانی خواستار شدهاند بدانسان که شیوه فرهنگها است وزن کلمهها را نیز بنگاریم. ولی ما نیازی به آن نمیبینیم زیرا این کلمهها چیزهای ناشنیده نیست. بیشتر آنها کلمههایی است که هر فارسیدان میشناسد چیزی که هست ما از سرشتن آنها با یکدیگر کلمههای نوین پدید میآوریم و یا آنها را در یک معنی روشن و دُرُستی به کار میبریم. ما بارها نوشتهایم که از پیش خود کلمه نباید ساخت و خود ما نیز از چنان کاری سخت پرهیز داریم و این است کلمهای تازه پدید آوردهای در نگارشهای ما نیست:
آبگیر= حوض. آخشیج= ضد، نقیض. آز= حرص. آزمند آزور= حریص. آسیب= آفت. آهنگ= قصد. آهو= عيب (معنی دیگر خود را نیز دارد). ابزار، افزار= آلت. ابزارسازی= صنعت. ارج= قدر. اندام= عضو. انگار= فرض. انگیزه= علّت. باری= اقلاً. باز (از صد سال باز)= به این طرف. باز گفتن= نقل کردن. باشنده= موجود، حاضر. باور= عقیده. بایا= واجب. بخشیدن= قسمت کردن. بخشودن= رحم کردن. بخشش= تقسیم، قسمت. بخشايش= رحم. بخش= قسمت. بدفهمی= سوءتفاهم. برکناری= بی طرفی. بی گمان= به یقین و مطمئن. به راست داشتن= تصديق کردن. بسامان= منظّم. بسیج= تدارک. به مزد گرفتن= کرایه یا اجاره کردن. بند (در دستور)= حرف. به نیک داشتن= تحسین کردن. به ویژه= به خصوص. ویژه= خاصّ. برگردانيدن= تقليد (به معنی خود نیز هست). بیفرهنگی= بی تربیتی. بینش= بصیرت. پراکنده= نثر (معنی خود را نیز دارد.) پیوسته= شعر (معنی خود را نیز دارد). پاداش= سزای نیکی. پهنا= عرض. پاسداری= احترام. پوزش= عذر. پایندان= ضامن، کفیل. پیشوری= کاسبی. پایه= قاعده. پیکره= عکس صورت. پایگاه= مرتبه. پیکار= جدل. پای کوفتن= رقص کردن. پیوستگی= ارتباط، اتصال. پزشکی= طبابت. پیمان= عهد. پندار= خیال، خرافه، وهم. پیراستن= پاک کردن. تاوان= جریمه. تن آسایی= تنبلی. تباه= پوچ، فاسد. تنگنا= مضیقه. تباهکاری= فساد. توان= قدرت. ترسا= مسیحی. توده= جماعت ملّت. تیره= طایفه (معنی دیگر خود را نیز دارد). جَستار= مبحث. جایگاه= مقام. جدایی= فرق، تفاوت. چیرگی= غلبه. چندگاهه= موقّتی. چیره دستی= اجحاف. چیره= غالب. خرسندی= رضایت، دلخوشی. خَستَوان= معترف. خزندگان= حشرات. خواربار= آذوقه. خودکامگی= استبداد. خواست= مقصود. خيم= خصلت. دادگرانه= عادلانه، حق شناسانه. دد= درنده. دانگیها= حبوبات. داوری= قضاوت. در= باب، فصل (معنی خود را نیز دارد). درآمد= دخل. دژآهنگ= بدخواه، درشت خوی. درازا= طول. دژخوی= بدخوی، درشت. در رفت= خرج. دستاویز= مستمسک. درخش= برق. دستبرد= تصرّف. دربایست= لازم. دستنبویه= شمامه. دریافتن= درک کردن. دغلکار= متقلب. دریوزه گردی= گدایی. دهش= سخاوت، عطا. دژآگاه= وحشی. دیگر شدن= تغییر یافتن. دیویسن= بت پرست (در دین زردشت). رادمرد= کریم، سخی. روا= جایز. راستی= حقیقت. روان گردانیدن= جاری کردن اجزاء. راستی را= در حقیقت. رویه= صورت. ره آورد= سوغات. رویه کاری= صورت سازی. زبان دان= قول دان. زینهار= امان. زبونی= ذلت. ژرفا= عمق. زمینه= موضوع. سامان= نظم. ستردن= پاک کردن، محو کردن. سگالش= مشاوره. ستیزه= لجاجت، عناد. سنجش= ملاحظه. ستیزه کار= لجوج، عنود. سودجویی= استفاده. ستهیدن= لجاجت کردن. صده= قرن. ستاره شناسی= علم هیأت. غدغن= تأكيد. ستاره شماری= منجمی. فرهیخت= تربیت. سختی کشی= ریاضت. کاچال= اثاث خانه. سرشتن= ترکیب کردن، خمیر کردن. کالبد= قالب. کَرفه= ثواب. کوی= محله. کشاورز= زارع. کیش= مذهب. كناره جویی= استعفا. كيفر= سزای بدی. گرایش= میل. گزند= صدمه. گراییدن= میل کردن. گلکاری= بنایی. گزافه= مبالغه. گوهر= اصل. مزدیسن= خداپرست (در دین زردشت). مادینه= مؤنث. نماز بردن= سجده کردن. نابیوسان= برخلاف انتظار. نکوهش= مذمت. ناروا= ناجایز. نهاد= طبیعت. نارسا= ناقض. نوید= وعده. نرينه= مذكر. نیایش= عبادت، دعا. نهادن= قرار دادن (معنی خود را نیز دارد). نیرنگ= حیله. وارونه= عکس، ضد. همداستان= موافق. وارونه گویی= گفتار متضاد. هوش گماردن= توجه. ورجاورند= مقدّس. یارا= توانا. یاد کردن= ذکر کردن. یارستن= توانستن. یکسر= مستقیم. یازیدن= دراز کردن. آمیغ= حقیقت. سپهر= طبیعت. شوند= سبب. زند= شرح. هوده= نتیجه. پرستش= خدمت کردن. آک= عیب. آهنگ= قصه. آزرم= شرم، شرف. بیوسیدن= انتظار. چخیدن= مجادله کردن. پتیاره= بلا. سهش= احساس. چیستانپ معمّا. سترسیدن= محسوس گردیدن. شدسیدن= به معنی دریافتن با اندام های پنج گانه چشم و گوش و بینی و دست. آموزاك= تعلیم. آموزاک ها= تعاليم. آوازه= شهرت. انگیزه= باعث. بايا= واجب، وظیفه. پادآواز= انعکاس. پرگ= اذن، اجازه. داراک= مال. سزیدن= جایز بودن. سهیدن= به حسّ آمدن. شلپ= شیرین. شلپه= شیرینی. فرهیختن= تربیت کردن. مون= خاصیّت (طبیعت تک چیز).
دشمنان کسروی یک بار در هشتم اردی بهشت ماه 1324 درصدد ترور او برآمدند امّا به کشتنش دست نیافتند. با این حال دست از او بر نداشتند و پای او را برای محاکمه به دادگستری کشاندند و بالاخره در آخرین نشست بازپرسی که برای آخرین دفاع به آنجا رفته بود، او را در کاخ دادگستری در اطاق بازپرسی با یکی از یارانش به نام محمّدتقی حدّادپور با ضرب چند گلوله از پای در آوردند.